English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 118 (7 milliseconds)
English Persian
safe custody حرز
Search result with all words
breaking into safe custody هتک حرز
property kept in safe custody مال محرز
Other Matches
to take into custody توقیف کردن
custody امانت
custody نگهداری
custody مسئولیت کنترل و انتقال ودسترسی به جنگ افزارها مسئولیت حفافت و کنترل جنگ افزارها و اسناد انها
custody حبس
custody حفافت
custody توقیف
to have custody of نگهداری یا امانت داری کردن از
to take somebody in custody کسی را بازداشت کردن
to take somebody in custody کسی را دستگیر کردن
have custody of امانت نگهداشتن
to take into custody نگهداشتن
child custody حضانت
custody of goods حفافت یا نگهداری کالا
to give into custody درزندان افکندن
it is safe to say بخوبی میتوان گفت
safe مطمئن
safe به ضامن
safe بی خطر
he is safe to be there یقیناانجاخواهدبود
he is safe to be there حتما انجاخواهدبود
safe ضامن
safe صدمه نخورده
it is safe to say بدون ترس ازاشتباه یا اغراق گویی میتوان گفت
safe ایمن
safe سالم
safe صحیح اطمینان بخش
safe گاوصندوق
safe امن
safe محفوظ
safe load بار مجاز
to play it safe با احتیاط عمل کردن [اصطلاح روزمره]
safe house خانه امن
(on the) safe side <idiom> سخت سرزنش کردن
safe guard حفافت
safe guard نگهداری
safe keeping حفافت توجه
safe deposit گاوصندوق
safe deposit صندوق اهن مخصوص امانت اشیاء گرانبها
safe distance فاصله بی خطر
safe distance مسافت امن اطراف مین
safe sex آمیزشجنسیکنترلشدهماننداستفادهاز"کاندوم "
safe format عملیات فرمت که داده موجود را خراب نمیکند ودرصورتی که یسک اشتباه را فرمت کرده باشید امکان ترمیم داده وجود دارد
safe from danger محفوظ از خطر
safe keeping نگهداری
safe keeping حفظ
safe pledge کفالت
safe pledge وجه الکفاله
safe valve دریچه اطمینان
safe valve دریچه ایمنی
safe valve در رو
safe velocity سرعت مطلوب
safe yield بده قابل اطمینان
safe yield بده قابل برداشت
to be in safe keeping درجای امن بودن
to be on the safe side برای اینکه احتمال اشتباه
to be on the safe side باقی نباشد
safe-conducts امان نامه
safe bet بیخطر بدونریسک
safe passage مجوزعبور مجوزترددمطمئن
safe life عمر مطمئن
To be on the safe side. خیلی احتیاط بخرج دادن
safe mode حالت عملیات خاص در ویندوز که به صورت خودکارانتخاب میشودوقتی که در شروع خطایی رخ دهد
safe area منطقه امن
safe conduct امان نامه
safe conducts جواز امان
safe conducts سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe-conducts امان دادن
safe-conducts رخصت عبور
safe-conducts اجازه عبور از منطقه ممنوعه
safe-conducts جواز عبور و مرور درمنطقه نظامی
safe-conducts جواز امان
safe-conducts خط امان
safe-conducts سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe conducts جواز عبور و مرور درمنطقه نظامی
safe conducts اجازه عبور از منطقه ممنوعه
safe conducts رخصت عبور
safe conduct امان دادن
safe conduct رخصت عبور
safe conduct اجازه عبور از منطقه ممنوعه
safe conduct جواز عبور و مرور درمنطقه نظامی
safe conduct جواز امان
safe conduct سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe conducts خط امان
safe conducts امان نامه
safe conducts امان دادن
fail safe با خرابی امن
fail safe ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
conduct safe جواز امان
meat safe قفسه گوشت که باتورسیمی درست می کنند
meat safe قفسه توری
render safe به ضامن کردن مین
render safe بی اثرکردن مین یا وسایل انفجاری یا بمب
safe altitude ارتفاع امن
safe altitude ارتفاع تامین ارتفاع بی خطر
safe and sound صحیح وتندرست
safe area منطقه بی خطر
conduct safe خط امان
safe conduct خط امان
fail-safe تخریب امن
can you pronounce him safe بگویید که اواز خطر محفوظ است
fail safe تخریب امن
can you pronounce him safe ایا میتوانید
fail-safe ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
fail-safe با خرابی امن
fail safe system سیستمی که برای جلوگیری ازخرابی طراحی شده است سیستم با خرابی ملایم
safe conduct holder مستامن
safe loads tables جداول بارهای مجاز
temporary safe conduct امان
In a secure ( safe ) place. درمحل محکم وامنی
safe working load بارکاری مطمئن
safe water mark علامتآببیخطر
maximum safe temperature درجه حرارت مجاز حداکثر
Ton play safe . To tread cautiously. با احتیاط عمل کردن
To play safe . Not to swallow the bait. Not to commit oneself . Not to rise to the bait. دم به تله ندادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com