English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
I´m as hungry as a horse. آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
Other Matches
hungry as a hunter <idiom> آنقدر گشنه که روده بزرگ روده کوچک را بخورد
large intestine روده بزرگ
small intestine روده کوچک
colitis ورم مخاط روده بزرگ
chitterlings روده کوچک خوک
chitlings روده کوچک خوک
chitlins روده کوچک خوک
colon نشان دونقطه دونقطه یعنی این علامت : روده بزرگ
colons نشان دونقطه دونقطه یعنی این علامت : روده بزرگ
gut دل و روده
guts روده
enteron روده
gut روده
gutting روده
gutting دل و روده
in a tangle روده
ileum چم روده
bowels روده
gill روده
garbage روده
bowel روده
guts دل و روده
ascarid کرم روده
purtenance دل و روده متعلقات
intestines روده امعاء
intestine روده امعاء
mesentery روده بند
tormina قولنج روده
colons ستون روده
enterography شرح روده ها
enterocele فتق روده
enteritis اماس روده
long windedness روده درازی
jejunum تهی روده
enterectomy روده بری
hysterically روده بر کننده
embowel روده در اوردن از
saburra اخلاط روده
screaming روده برکننده
small intestine روده باریک
disembowel روده دراوردن از
disemboweled روده دراوردن از
disemboweling روده دراوردن از
disembowelled روده دراوردن از
disembowelling روده دراوردن از
disembowels روده دراوردن از
yack روده درازی
embowel در روده گذاردن
enteralgia درد روده
ileum روده دراز
hysterical روده بر کننده
colon ستون روده
haruspex روده بین
viscerate روده در اوردن از
knuckles قرحه روده
rectums راست روده
caecum روده کور
rectum راست روده
intestinal روده دار
helminth کرم روده
enterotomy عمل روده
gut روده دراوردن از
hindgut روده خلفی
enterotomy روده شکافی
coecum روده کور
knuckle قرحه روده
cecum روده کور
enterology روده شناسی
guts روده دراوردن از
gutting روده دراوردن از
duodenitis اماس روده اثناعشر
ileitis اماس روده دراز
in wards شکمبه و روده واردات
to split one's sides از خنده روده برشدن
octopuses روده پای هشت پا
ileal وابسته به روده دراز
gastrointestinal مربوط به معده و روده
sidesplitting روده براز خنده
eventration بیرون ریختگی روده
ileac وابسته به روده دراز
to set in a roar از خنده روده برکردن
large intestine قولون روده فراخ
peritoneum برون شامه روده ها
invagination پیچ خوردن روده
mesenteritis اماس روده بند
proctoptosis سقوط روده راست
to die of laughing ارخنده روده برشدن
prolixity پرگویی روده درازی
windbags نطاق روده دراز
to roar with laughter <idiom> از خنده روده بر شدن
windbag نطاق روده دراز
chatterboxes ادم روده دراز
chatterbox ادم روده دراز
mesenterical وابسته به روده بند
mesenteric مانند روده بند
jejunal وابسته به روده تهی
octopus روده پای هشت پا
hookworm نوعی کرم روده
mesenteric وابسته به روده بند
endamoeba امیب انگل روده
duodenums روده اثنی عشر دوازدهه
duodenum روده اثنی عشر دوازدهه
proctoscope الت معاینه روده راست
yaks وراجی کردن روده درازی
yak وراجی کردن روده درازی
prolix خسته کننده روده دراز
eventration جنین بی شکم یابی روده
eviscerate روده یا چشم و غیره رادراوردن
He hasnt got a single straight intestine. <proverb> یک روده راست در شکمش نیست .
ileus انسداد روده قولنج الیاوسی
sausage روده محتوی گوشت چرخ شده
intussusception دخول بخشی از روده در بخش دیگر
sausages روده محتوی گوشت چرخ شده
introsusception دخول بخشی از روده در بخش دیگر
typhlitis اماس روده کور ورم اعور
roundworm انواع کرم های گرد انگل روده
laparectomy برش بخشی از روده که درپهلوی ادمی واقع است
pinworm کرم ریزسنجاقی انگل روده انسان ازدسته نماته ها
entozoa انگلهای داخلی بطور اعم وبخصوص کرمهای روده
catgut روده گربه وغیره که برای بخیه زدن درجراحی بکارمیرود
wind bag سخنران پرگو نطاق روده دراز کیسه باد سینه
anthelmintic دافع کرم روده مربوط بداروی ضد کرم
rectal وابسته براست روده وابسته به معاء غلاظ
I'm old enough to take care of myself. من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
I am your humble servant . I defer to you . من کوچک شما هستم (اخلاص ارادت )
invermination دچاری به کرم روده ناخوشی کرم
helminthiasis ابتلاء به کرم روده ناخوشی کرم
appendicitis اماس ضمیمه روده اماس اپاندیس
zooming بزرگ و کوچک کردن تصویر
urceolate دارای شکم بزرگ و دهانه کوچک
case کلیدی که حروف را از بزرگ به کوچک تبدیل میکند
scale کار کردن با حجم کوچک یا بزرگ داده
cases کلیدی که حروف را از بزرگ به کوچک تبدیل میکند
case sensitive search جستجو برای حساسیت نسبت به بزرگ یا کوچک بودن حرف
chutes چترنجات محوطه کوچک گاو پیش از ورود به میدان بادبان سه گوش بزرگ
chute چترنجات محوطه کوچک گاو پیش از ورود به میدان بادبان سه گوش بزرگ
keepers ریسمان کوچک وصل به بالای کمان ماهی بزرگ و مجاز برای سید
keeper ریسمان کوچک وصل به بالای کمان ماهی بزرگ و مجاز برای سید
ratioing کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
microprocessor UPC با کلمات با اندازه بزرگ که با اتصال یک عدد با بلاکهای سایز کوچک ساخته میشود
microprocessors UPC با کلمات با اندازه بزرگ که با اتصال یک عدد با بلاکهای سایز کوچک ساخته میشود
distributing سیستم پردازش یک سازمان بزرگ با بسیاری کامپیوترهای کوچک در ایستگاههای کاری مختلف به جای یک کامپیوتر مرکزی
distributes سیستم پردازش یک سازمان بزرگ با بسیاری کامپیوترهای کوچک در ایستگاههای کاری مختلف به جای یک کامپیوتر مرکزی
elevator نشانه دهنده کوچک گرد که در یک Scroll bar که محل شمارا در یک متن یا تصویر بزرگ نشان میدهد
distribute سیستم پردازش یک سازمان بزرگ با بسیاری کامپیوترهای کوچک در ایستگاههای کاری مختلف به جای یک کامپیوتر مرکزی
elevators نشانه دهنده کوچک گرد که در یک Scroll bar که محل شمارا در یک متن یا تصویر بزرگ نشان میدهد
design heuristics راهنمایی هایی که به هنگام تقسیم یک مسئله یا برنامه بزرگ به قسمتهای کوچک وکنترل شدنی می توان از انهااستفاده کرد
overlay بخشهای کوچک برنامه بزرگ که در حافظه بار می شوند در صورت لزوم و اجرا می شوند
overlaying بخشهای کوچک برنامه بزرگ که در حافظه بار می شوند در صورت لزوم و اجرا می شوند
overlays بخشهای کوچک برنامه بزرگ که در حافظه بار می شوند در صورت لزوم و اجرا می شوند
module بخش کوچک برنامه بزرگ که در صورت لزوم میتواند مستقل به عنوان یک برنامه کار کند
modules بخش کوچک برنامه بزرگ که در صورت لزوم میتواند مستقل به عنوان یک برنامه کار کند
normalises تبدیل حروف به حروف بزرگ یا کوچک
normalising تبدیل حروف به حروف بزرگ یا کوچک
normalised تبدیل حروف به حروف بزرگ یا کوچک
normalize تبدیل حروف به حروف بزرگ یا کوچک
normalizes تبدیل حروف به حروف بزرگ یا کوچک
as ... as <adv.> آنقدر... که
virtual حافظه اصلی خیالی بزرگ که با بارکردن صفخات کوچک تر از حافظه پشتیبان به حافظه موجود ایجاد میشود فقط وقتی که نیاز باشد
He did not live long enough to … آنقدر عمر نکرد که ...
bank shot پرتابی که به تخته بخورد
I was so tired that … آنقدر خسته بودم که ...
chip seal شن بخورد راه دادن
rosette border حاشیه گل و بوته [اینگونه حاشیه ها هم بوصرت کاملا متقارن با استفاده از گل های باز شده بزرگ و کوچک و هم بصورت پیچشی قسمت حاشیه را تزئین می کند.]
She talked tI'll she was blue in the face . آنقدر حرف زد که زبانش مودرآورد
bank shot ضربهای که به دیوار بخورد و برگردد
She had the never to say. . . آنقدر پررو بود که گفت ...
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
he is too p asto what he eats زیاد دربندان است که چه بخورد
I kept saying it tI'll I was blue in the face. آنقدر گفتم با زبانم مودرآورد
oogamous دارای یاخته جنسی نر کوچک و متحرک و یاخته ماده بزرگ و غیر متحرک
to scare the living daylights out of somebody کسی را آنقدر بترسانند که زهره اش بترکد
My tea isnt cool enough to drink. چایی ام آنقدر خنک نشده که بخورم
resurfacing شن بخورد راه دادن بازسازی رویه
The exam was too easy for words . امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
She wept herself to sleep . آنقدر گریه کرد تا خوابش برد
planegency صدای خیزاب که بکرانه دریا بخورد
He wears his socks into holes . آنقدر جوابهارامی پوشد تا سوراخ شوند
macadam blinding خورده سنگ بخورد راه دادن
ratio print عکس بزرگ شده یا کوچک شده به مقیاس معین عکس معادل
The craps should match the curtains. پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
They I got confused . آنقدر ازمن سؤال کردند که گیج شدم
bank shot ضربهای که گوی بیلیارد به کناره میز بخورد
to fight to a finish تاپایان کارجنگیدن انقدرجنگیدن تایکطرف بکلی شکست بخورد
He threatened to thrash the life out of me . تهدیدم کردکه آنقدر کتکم خواهد زد تا جانم دربیاید
blackguards سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد
blackguard سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد
Dont let the grass grow under your feet. نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
to beat the egg-white until it is stiff سفیده تخم مرغ را آنقدر بزنند که سفت شود
to be at a loss as to what to advise آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
chopped ضربه پایین زدن به توپ برای اینکه به زمین بخورد
chop ضربه پایین زدن به توپ برای اینکه به زمین بخورد
talk someone's ear off <idiom> آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده [اصطلاح روزمره]
projection print روش تهیه نقشه یا عکس بااستفاده از روش بزرگ کردن یا کوچک کردن فیلم یک عکس دیگر چاپ تصویری
She speaks French as if it were her mother tongue . She speaks Frinch like a native . فرانسه را آنقدر قشنگ صحبت می کند گویی زبان مادریش است
boasts ضربه از گوشه که بطور اریب بدیوار کناره و بعد به دیوارمقابل بخورد
boast ضربه از گوشه که بطور اریب بدیوار کناره و بعد به دیوارمقابل بخورد
boasted ضربه از گوشه که بطور اریب بدیوار کناره و بعد به دیوارمقابل بخورد
My grandparents are six feet under. <idiom> پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
megalomania مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com