English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
I spoke my mind. آنچه دردل داشتم بزبان آوردم
Other Matches
My jaw dropped to the floor! <idiom> از تعجب داشتم شاخ در می آوردم! [اصطلاح روزمره]
double mind دردل
in ones heart دردل خود
to choke down بزحمت دردل نگهداشتن
To bottle up ones anger. خشم خود را دردل نگاهداشتن
Tell not all you know , nor do all you can. <proverb> به زبان نیاور هر آنچه مى دانى,انجام نده هر آنچه مى توانى .
it filled their hearts with t ترس زیاد دردل انها انداخت
get hold of yourself گیرتون آوردم
What a mes I made of my life . دیدی چه بروز خودم آوردم
Fortunately I wasnt hurt. شانس آوردم . طوریم نشد
I got good marks in the exams . نمرات خوبی درامتحان آوردم
Much as I raked my brain . هر چقدر به مغزم فشار آوردم
At last I caught ( got) you . بالاخره گیرت آوردم ( انداختم )
Luchily for me the train was late. خوش شانسی آوردم قطار دیر رسید
Mentioning his ex-wife's name was like waving a red flag in front of a bull. تا اسم زن قبلی او [مرد] را آوردم خونش به جوش آمد.
I fiddled afew invitation cards. باهر کلکی بود چند تا کارت دعوت گیر آوردم
capella بزبان
i had him sing وا داشتم بخوانم
i had a lettr from him نامهای از او داشتم
utters بزبان اوردن
latine بزبان لاتینی
alpha aurigae عیوق بزبان
inexpressibles بزبان شوخی
uttered بزبان اوردن
slang بزبان عامیانه
gallice بزبان فرانسه
utter بزبان اوردن
indispensables بزبان شوخی
i had twowins and onedefc من دو برد داشتم و یک باخت
I was saying to myself that. . . داشتم تو دلم می گفتم که ...
i had a great wish to see him داشتم که اورا به بینم
I had a letter from my father . از پدرم کاغذ داشتم
i was busy at the moment در ان وقت کار داشتم
i was in an awkword p وضع بدی داشتم
slang بزبان یا لهجه مخصوص
romanic متکلم بزبان رومی
doggie سگ بزبان کودکان سگ کوچک
uvular وابسته بزبان کوچک
in legal parlance بزبان یا عباراتی حقوقی
i kind of liked it من تا اندازهای انرا دوست داشتم
i kind of liked it میشود گفت دوست داشتم
i had barely time to get out همینقدروقت داشتم که بیرون بروم
it is like that .i had before مانند ان است که پیشتر داشتم
Whatsoever هرچه [هر آنچه] [آنچه ]
retranslate دوباره بزبان نخستین دراوردن
arabist عالم بزبان و علوم عربی
formulating بیان داشتن بزبان ریاضی
PO پبشاب دان بزبان کودکان
formulate بیان داشتن بزبان ریاضی
vulgarization تعمیم چیزی بزبان ساده
formulated بیان داشتن بزبان ریاضی
They were talking in Spanish . بزبان اسپانیولی صحبت می کردند
formulates بیان داشتن بزبان ریاضی
i had many books he had none من کتابهای بسیار داشتم اوهیچ نداشت
As for me , I was going crazy ( mad ) . مرا می گویی داشتم دیوانه می شدم
i lent him what money i had هرچه پول داشتم به او وام دادم
I'd like to ask her out. من دوست داشتم او [زن] را به بیرون دعوت کنم.
my latehusband شوهری که اخیر داشتم مرحوم شوهرم
popularly از لحاظ توده مردم بزبان ساده
I had a very bad headache, a fever, and my whole body was shaking. من سردرد شدید و تب داشتم و تمام بدنم می لرزید.
I'd مخفف should I و Iwouldبمعنی من میبایستی و Ihadبمعنی من باید و من داشتم
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
latinity شیوه نوشتن یا سخن گفتن بزبان لاتینی
nuncupation افهار مطلبی در پیش گواه بزبان گویی
I foud myself in opposition to my friends on this question . در مورد این موضوع نظریات مخالفی با دوستانم داشتم
I wonder what lies in store for me in the future. من دوست داشتم بدانم که برای من در آینده چه پیش می آید.
transliteration نقل عین تلفظ کلمه یا عبارتی از زبانی بزبان دیگر
predigest بزبان ساده وقابل فهم دراوردن برای استفاده اماده کردن
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too. او [زن] موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او [زن] درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
fast آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fasts آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fasted آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fastest آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
jargonize بزبان غیر مصطلح یا امیخته در اوردن یا ترجمه کردن بقالب اصطلاحات خاص علمی یافنی مخصوص در اوردن
transliterate عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
used آنچه جدید نیست
constant آنچه تغییر نمیکند
biased آنچه اریب دارد
incoming آنچه از خارج می آید
circulating آنچه به راحتی می چرخد
the above was a summary آنچه دربالا گفته شد
exclusive آنچه شامل نمیشود
knowledge آنچه دانسته است
producing آنچه تولید میکند
protective آنچه حافظت میکند
the long and the short of it <idiom> آنچه گفتنی است
contiguous آنچه اثر می گذارد
lightweights آنچه سنگین نیست
circulars آنچه در یک دایره می چرخد
circular آنچه در یک دایره می چرخد
constants آنچه تغییر نمیکند
previous آنچه زودتر رخ میدهد
unwanted آنچه لازم نیست
lightweight آنچه سنگین نیست
auxiliaries آنچه کمک میکند
auxiliary آنچه کمک میکند
authentic آنچه درست است
immediate آنچه یکباره اتفاق افتد
thirds آنچه بعد از دومین می آید
third آنچه بعد از دومین می آید
What soes not endure does not merit attachment . <proverb> آنچه نپاید دلبستگى را نشاید .
malfunctions آنچه کامل کار نکند
malfunctioned آنچه کامل کار نکند
normal معمولا یا آنچه به ترتیب رخ دهد
malfunction آنچه درست کار نکند
malfunctioned آنچه درست کار نکند
malfunction آنچه کامل کار نکند
characteristically آنچه مخصوص یا ویژه است
malfunctions آنچه درست کار نکند
characteristic آنچه مخصوص یا ویژه است
Seldom seen soon forgotten . <proverb> از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
round آنچه در دایره حرکت میکند
What must be must be . <proverb> آنچه باید بشود خواهد شد .
expandable آنچه قابل گسترش باشد
multifunction آنچه تابعهای متعددی دارد
dependent آنچه به دلیلی متغیر است
maskable آنچه نادیده گرفتنی است
alterable آنچه قابل تغییر است
extensible آنچه قابل گسترش است
chargeable آنچه قابل شارژ است
computable آنچه قابل محاسبه است
controllable آنچه قابل کنترل است
preformatted آنچه فرمت شده باشد
removable آنچه قابل جابجایی است
audible آنچه قابل شنیدن است
unedited آنچه ویرایش نشده است
transportable آنچه قابل حمل است
variable آنچه قابل تغییر است
variables آنچه قابل تغییر است
residual آنچه در پشت سر باقی می ماند
selectable آنچه قابل انتخاب باشد
value آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد.
values آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد.
valuing آنچه چیزی به اندازه آن می ارزد.
exchangeable آنچه قابل تغییر است
visible آنچه قابل دیدن است
approximating آنچه تقریبا درست است
hidden آنچه قابل دیدن نیست
malfunctioning آنچه خوب کار نکند
identities آنچه کسی یا چیزی است
recognizable آنچه قابل تشخیص است
roundest آنچه در دایره حرکت میکند
flexible آنچه قابل تغییر است
identity آنچه کسی یا چیزی است
comparable آنچه قابل مقایسه نیست
availability آنچه به آسانی بدست آید
significant آنچه معنای مخصوصی دارد
significantly آنچه معنای مخصوصی دارد
convertibles آنچه قابل تبدیل است
convertible آنچه قابل تبدیل است
recognizably آنچه قابل تشخیص است
prior آنچه قبلاگ رخ داده است
quantifiable آنچه قابل شمارش است
finished آنچه کامل شده است
relevant آنچه ارتباط مهمی دارد
durable آنچه به آسانی خراب نخواهد شد
requirements آنچه مورد نیاز است
movable آنچه قابل حرکت است
clears آنچه به سادگی فهمیده میشود
clearest آنچه به سادگی فهمیده میشود
commoners آنچه اغلب اتفاق میافتد
commonest آنچه اغلب اتفاق میافتد
continual آنچه به طور پیاپی رخ میدهد
interchangeable آنچه قابل تغییر است
simple آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
ambiguous آنچه دو معنای ممکن دارد
simpler آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
relative آنچه با دیگری مقایسه شود
common آنچه اغلب اتفاق میافتد
differential آنچه اختلاف را نشان میدهد
clearer آنچه به سادگی فهمیده میشود
efficient آنچه که خوب کار میکند
electric آنچه با الکتریسیته کار میکند
clear آنچه به سادگی فهمیده میشود
irretrievable آنچه قابل بازگشت نیست
distant آنچه در محلی قرار دارد
differentials آنچه اختلاف را نشان میدهد
simplest آنچه پیچیده یا مشکل نباشد
undetected آنچه تشخیص داده نشده است
ambiguities آنچه به روشنی تعریف نشده است
damaged آنچه آسیب یا رنج دیده است
originals آنچه اول استفاده یا ساخته شود
magnet آنچه میدان مغناطیسی تولید میکند
downloadable آنچه قابل بار کردن است
addressable آنچه قابل آدرس دهی است
blind آنچه به کدهای خاصی پاسخ نمیدهد
easy to use آنچه قابل فهم و انجام باشد
erasable آنچه قابل پاک شدن است
blinded آنچه به کدهای خاصی پاسخ نمیدهد
ambiguity آنچه به روشنی تعریف نشده است
accidental آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
accessible آنچه قابل دستیابی و دسترسی است
completing آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completes آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completed آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
complete آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
logical آنچه از منط ق در عملیاتش استفاده میکند
desktop آنچه روی میز انجام میشود
desktop آنچه در بالا میز قرار دارد
What costs little is little esteemed . <proverb> آنچه کم بهاست ارج کمترى دارد .
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com