English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (22 milliseconds)
English Persian
engineer اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineered اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineers اداره کردن طرح کردن و ساختن
Other Matches
scareup فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
to register [with a body] اسم نویسی کردن [خود را معرفی کردن] [در اداره ای] [اصطلاح رسمی]
totalitarianize تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
directing اداره کردن روانه کردن وسایل
superintending ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintends ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintended ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
damp دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampers دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampest دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
presided اداره کردن هدایت کردن
chairmen ریاست کردن اداره کردن
presides اداره کردن هدایت کردن
presiding اداره کردن هدایت کردن
chairman ریاست کردن اداره کردن
executed اداره کردن قانونی کردن
executing اداره کردن قانونی کردن
executes اداره کردن قانونی کردن
keeps اداره کردن محافظت کردن
keep اداره کردن محافظت کردن
preside اداره کردن هدایت کردن
manipulate اداره کردن دستکاری کردن
direct اداره کردن هدایت کردن
execute اداره کردن قانونی کردن
manipulates اداره کردن دستکاری کردن
moderating اداره کردن تعدیل کردن
directed اداره کردن هدایت کردن
directs اداره کردن هدایت کردن
moderated اداره کردن تعدیل کردن
manipulated اداره کردن دستکاری کردن
moderate اداره کردن تعدیل کردن
moderates اداره کردن تعدیل کردن
preparing اماده کردن ساختن ترکیب کردن
To bear (put up) with somebody. با کسی سر کردن (مدارا کردن ؟ ساختن )
prepares اماده کردن ساختن ترکیب کردن
make درست کردن ساختن اماده کردن
prepare اماده کردن ساختن ترکیب کردن
makes درست کردن ساختن اماده کردن
direct اداره کردن
directed اداره کردن
maladminister بد اداره کردن
aminister اداره کردن
wield اداره کردن
managing اداره کردن
maintain اداره کردن
helm اداره کردن
administrations اداره کردن
manage اداره کردن
helms اداره کردن
managed اداره کردن
manage اداره کردن
manages اداره کردن
run اداره کردن
wielded اداره کردن
directs اداره کردن
runs اداره کردن
administration اداره کردن
conduct اداره کردن
conducts اداره کردن
operated اداره کردن
mismanages بد اداره کردن
officiating اداره کردن
misgovern بد اداره کردن
stage-managing اداره کردن
rule اداره کردن
stage-manages اداره کردن
operate اداره کردن
mans اداره کردن
conducted اداره کردن
man اداره کردن
mismanage بد اداره کردن
wielding اداره کردن
conducting اداره کردن
mishandles بد اداره کردن
wields اداره کردن
mismanaged بد اداره کردن
officiates اداره کردن
stage-managed اداره کردن
stage-manage اداره کردن
administering :اداره کردن
administer اداره کردن
administers :اداره کردن
mishandle بد اداره کردن
administered :اداره کردن
gestion اداره کردن
mismanaging بد اداره کردن
officiate اداره کردن
operates اداره کردن
officiated اداره کردن
mishandled بد اداره کردن
mishandling بد اداره کردن
stage manage اداره کردن
policies اداره یاحکومت کردن
manhandles باخشونت اداره کردن
manageable قابل اداره کردن
manhandling باخشونت اداره کردن
manhandle باخشونت اداره کردن
policy اداره یاحکومت کردن
personnel management اداره کردن پرسنلی
steers حکومت اداره کردن
to give somebody the runaround <idiom> کسی را سر به سر کردن [در اداره ای]
steered حکومت اداره کردن
steer حکومت اداره کردن
manhandled باخشونت اداره کردن
operates اداره کردن راه انداختن
conduct اداره کردن کشیده شدن
conducts اداره کردن کشیده شدن
conducted اداره کردن کشیده شدن
conducting اداره کردن کشیده شدن
maladminister بطور سوء اداره کردن
hunt اداره کردن تازیها در شکار
operate اداره کردن راه انداختن
operated اداره کردن راه انداختن
hunts اداره کردن تازیها در شکار
hunted اداره کردن تازیها در شکار
by pass بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
recriminate اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
Its no joke running a factory . اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
handle اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
police بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
handles اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
officiated بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiates بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
officiate بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
polices مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
policed مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
natarize دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
officiating بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
to blunder away بواسطه سوء اداره تلف کردن
parochiality اداره کردن اموریک بخش یابلوک
regie اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
To conduct a meeting in an orderly manner. جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
sponsors سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
to shoot oneself in the foot <idiom> بد اداره کردن [چیزی مربوط به خود شخص] [اصطلاح]
sponsoring سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsor سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
dam سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dams سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
dammed سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
damming سد ساختن مانع شدن یاایجاد مانع کردن محدود کردن
to register with the police نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن [نقل منزل]
to lay it on thick نصب کردن ساختن
get مجاب کردن ساختن
work up ترکیب کردن ساختن
gets مجاب کردن ساختن
to manufacture [into] ساختن [درست کردن] [به]
getting مجاب کردن ساختن
to cotton with each other باهم ساختن یارفاقت کردن
serializing نوبتی کردن پیاپی ساختن
lanes کوچه ساختن منشعب کردن
destroying ویران کردن نابود ساختن
serialised نوبتی کردن پیاپی ساختن
localises محلی کردن موضعی ساختن
to cotton together باهم ساختن یارفاقت کردن
localising محلی کردن موضعی ساختن
destroys ویران کردن نابود ساختن
reproducing چاپ کردن دوباره ساختن
tepefy ولرم کردن ملول ساختن
internalising باطنی ساختن داخلی کردن
assimilates تلفیق کردن همانند ساختن
assimilate هم جنس کردن شبیه ساختن
destroy ویران کردن نابود ساختن
serialising نوبتی کردن پیاپی ساختن
assimilates هم جنس کردن شبیه ساختن
serialize نوبتی کردن پیاپی ساختن
emboss مزین کردن پرجلوه ساختن
assimilated تلفیق کردن همانند ساختن
retard کند ساختن معوق کردن
serialized نوبتی کردن پیاپی ساختن
retarding کند ساختن معوق کردن
assimilate تلفیق کردن همانند ساختن
assimilating تلفیق کردن همانند ساختن
serialises نوبتی کردن پیاپی ساختن
lane کوچه ساختن منشعب کردن
surprize متعجب ساختن غافلگیر کردن
retards کند ساختن معوق کردن
assimilating هم جنس کردن شبیه ساختن
serializes نوبتی کردن پیاپی ساختن
localize محلی کردن موضعی ساختن
franks باطل کردن مصون ساختن
entombed دفن کردن مقبره ساختن
prey دستخوش ساختن طعمه کردن
improvises انا ساختن تعبیه کردن
fraternizing برادری کردن متفق ساختن
fraternizes برادری کردن متفق ساختن
fraternized برادری کردن متفق ساختن
fraternize برادری کردن متفق ساختن
improvising انا ساختن تعبیه کردن
fraternising برادری کردن متفق ساختن
admires متحیر کردن متعجب ساختن
admired متحیر کردن متعجب ساختن
fraternises برادری کردن متفق ساختن
fraternised برادری کردن متفق ساختن
improvise انا ساختن تعبیه کردن
proscribed ممنوع ساختن تحریم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com