Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
He feels shame at failing in his exam .
ازاینگه در امتحان مردود شده خجالت می کشد
Other Matches
You ought to be ashamed of yourself !
خجالت نمی کشی ؟ خجالت دارد !
Shame on you!It is shameful!
خجالت بکش !خجالت دارد !
reprobates
مردود
reprobate
مردود
disallowed kick
گل مردود
off cast
مردود
reprobatory
مردود
castway
مردود
cast away
مردود
banned
مردود
fails
مردود شدن
confutation
امر مردود
accursedly
بطور مردود
failed
مردود شدن
fail
مردود شدن
cast-off
کنارگذاشته مردود
wash out
شکست مردود
rebuttable presumptions
فرض مردود
cast-offs
کنارگذاشته مردود
old wives' tale
عقیدهی قدیمی و مردود
old wives' tales
عقیدهی قدیمی و مردود
cast off
متروک مردود تفاله
off cast
شخص یا چیز مردود
put away
مردود ساختن طلاق دادن
embarrassment
خجالت
embarrassments
خجالت
unblushing
بی خجالت
shamefaced
خجالت کش
high colour
خجالت
shamedfaced
خجالت کش
blushless
بی خجالت
shamefast
کم رو خجالت کش
shame on you!
خجالت بکشید!
shames
خجالت دادن
bashfully
از روی خجالت
shame
خجالت دادن
shamed
خجالت دادن
to put out of face
خجالت دادن
to put to the blush
خجالت دادن
shaming
خجالت دادن
There is nothing to be ashamed lf .
( اینکار ) خجالت ندارد
to bring shame upon somebody
به کسی خجالت دادن
to shame somebody
به کسی خجالت دادن
feel awkward
خجالت کشیدن
[در مهمانی]
feel embarrassed
خجالت کشیدن
[در مهمانی]
embarrass
براشفتن خجالت دادن
embarrasses
براشفتن خجالت دادن
to put somebody to shame
به کسی خجالت دادن
to turn red with embarrassment
از خجالت سرخ شدن
abashment
دست پاچگی خجالت
She has no sense of shame . She doesnt know the meaning of shame.
خجالت سرش نمی شود
iam a to go there
از رفتن به انجا خجالت می کشم
He hung his head in shame.
از خجالت سرش راپایین انداخت
have egg on one's face
<idiom>
خجالت ودست پاچه شدن
I am too shy (timid) to speak English .
خجالت می کشم انگلیسی حرف بزنم
abash
خجالت دادن دست پاچه نمودن
It is ( most ) disgraceful .
اینکارها عیب است ( خجالت دارد )
lose face
<idiom>
به خاطراشتباه ،با قصور خجالت زده بودن
to show somebody up
[by behaving badly]
باعث خجالت کسی شدن
[با رفتار بد خود]
run out
خسته شدن مردود شدن
inspection
امتحان
checking
امتحان
examinations
امتحان
try
امتحان
examination
امتحان
tries
امتحان
examination
امتحان
trial
امتحان
quiz
[American]
امتحان
trials
امتحان
test
امتحان
tested
امتحان
trial
امتحان
examinations
امتحان ها
trials
امتحان ها
tests
امتحان
tests
امتحان ها
quiz
امتحان
tentatively
من باب امتحان
test
امتحان
checks
امتحان
checked
امتحان
check
امتحان
assays
امتحان
assay
امتحان
quizzes
امتحان
proctor
نافر امتحان
test anxiety
اضطراب امتحان
examinee
امتحان شونده
probational
ازمایش امتحان
examinee
امتحان دهنده
pretest
امتحان مقدماتی
examination anxiety
اضطراب امتحان
put to test
امتحان کردن
unaudited
<adj.>
امتحان نشده
unchecked
<adj.>
امتحان نشده
unevaluated
<adj.>
امتحان نشده
unexamined
<adj.>
امتحان نشده
uninspected
<adj.>
امتحان نشده
untested
<adj.>
امتحان نشده
unverified
<adj.>
امتحان نشده
to make a trial of
امتحان کردن
qualifying examination
امتحان صلاحیت
to bring to the proof
امتحان کردن
to give an examination
امتحان کردن
to take an examination
امتحان دادن
tripos
امتحان حساب
unsight
امتحان نکرده
vivas voce
امتحان شفاهی
To flunk a course . To fail an exam.
در امتحان رد شدن
examinable
قابل امتحان
experimenting
امتحان عمل
tests
امتحان کردن
examined
امتحان کردن
examines
امتحان کردن
examining
امتحان کردن
tested
امتحان محک
examine
امتحان کردن
try
امتحان کردن
experimented
امتحان عمل
experiment
امتحان عمل
examiners
امتحان کننده
examiner
امتحان کننده
experiments
امتحان عمل
assays
امتحان عیارگری
assay
امتحان عیارگری
probation
ازمایش امتحان
tests
امتحان محک
tries
امتحان کردن
preliminaries
امتحان مقدماتی
bar examination
امتحان وکالت
trial
امتحان کردن
preliminary
امتحان مقدماتی
test
امتحان محک
trials
ازمایش امتحان
test
امتحان کردن
trials
امتحان کردن
trial
ازمایش امتحان
crucibles
امتحان سخت
crucible
امتحان سخت
temptations
ازمایش امتحان
essay examination
امتحان انشایی
tested
امتحان کردن
examination
امتحان ازمایش
examinations
امتحان ازمایش
temptation
ازمایش امتحان
check lock
ساعت امتحان کننده
I'd like to try ...
من میخواهم ... را امتحان کنم.
check
امتحان کردن بازرسی
checked
امتحان کردن بازرسی
try on
<idiom>
امتحان کردن لباس
try (something) out
<idiom>
امتحان کردن(چیزی)
to do a test
امتحان کتبی نوشتن
checks
امتحان کردن بازرسی
to write an exam
امتحان کتبی نوشتن
testable
امتحان پذیر ازمایشی
to buy on trial
بشرط امتحان خریدن
reexamine
دوباره امتحان کردن
to give an examination
صورت امتحان دادن
viva voce
شفاها امتحان شفاهی
test
ازمایش کردن امتحان
tested
ازمایش کردن امتحان
midyear
امتحان نیمه سال
invigilating
در امتحان نظارت کردن
invigilates
در امتحان نظارت کردن
invigilated
در امتحان نظارت کردن
invigilate
در امتحان نظارت کردن
tests
ازمایش کردن امتحان
hold water
از امتحان درست درامدن
to get a pass in physics
در امتحان فیزیک قبول شدن
to check out something
چیزی را بررسی یا امتحان کردن
To pass the exam on the first try.
یک ضرب در امتحان قبول شدن
to put to proof
امتحان کردن محک زدن
pretest
امتحان مقدماتی بعمل اوردن
matriculation
امتحان ورودی دانشگاه کنکور
To purchase on approval .
بشرط امتحان ( شرطی )خریدن
palpate
لمس کردن امتحان نمودن
acid test
وسیلهء ازمایش امتحان با اسید
to try something on
چیزی را برای امتحان پوشیدن
gre
امتحان ورودی بعد از لیسانس
graduate record examination
امتحان ورودی بعد ازلیسانس
cramming
خودرا برای امتحان اماده کردن
crams
خودرا برای امتحان اماده کردن
How many students passed the exam?
چند نفر در امتحان قبول شدند؟
urinoscopy
پیشاب بینی امتحان ادرار فسر
to try on
برای امتحان پوشیدن بطورازمایش اغازکردن
placement
تعیین دانشپایه دانشجو از روی امتحان
test paper
کاغذ مخصوص ازمایش ورقه امتحان
ordeals
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
placements
تعیین دانشپایه دانشجو از روی امتحان
ordeal
امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
crammed
خودرا برای امتحان اماده کردن
cram
خودرا برای امتحان اماده کردن
shibboleths
امتحان اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم
shibboleth
امتحان اصطلاح پیش پا افتاده ومرسوم
To mark the examination papers .
ورقه های امتحان رانمره دادن
The exam was too easy for words .
امتحان آنقدر آسان بود که چه بگویم
great go
امتحان نهایی در دانشگاه برای گرفتن درجه
he went out in the poll
امتحان دانشگاه را گذراندولی امتیاز ویژهای نگرفت
greats
امتحان نهایی دردانشگاه برای گرفتن درجه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com