English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (2 milliseconds)
English Persian
marriage ازدواج پیمان ازدواج
marriages ازدواج پیمان ازدواج
Search result with all words
affiance پیمان ازدواج
breach of promise شکستن پیمان ازدواج
Other Matches
marriages ازدواج
matrimony ازدواج
marriage ازدواج
marriageable age ازدواج
hymen ازدواج
hymens ازدواج
spousal ازدواج
termination of marriage فسخ ازدواج
wedder ازدواج کننده
wedded وابسته به ازدواج
to take to wife ازدواج کردن با
civil marriage ازدواج محضری
wive ازدواج کردن
tie the knot <idiom> ازدواج کردن
civil marriages ازدواج محضری
pop the question <idiom> تقاضای ازدواج
A marriage of convenience . ازدواج مصلحتی
match ازدواج زورازمایی
matches ازدواج زورازمایی
wedded ازدواج کرده
temporary marriage ازدواج موقت
intermarriage ازدواج با خویشاوندان
marriage line گواهینامه ازدواج
married under a contract unlimited perio ازدواج کردن
marriage registry دفتر ازدواج
marriage bed قباله ازدواج
marriage of convenience ازدواج مصلحتی
marriages of convenience ازدواج مصلحتی
matrimonial مربوط به ازدواج
matrimony ازدواج نکاح
mesalliance ازدواج با زیردستان
mismatch ازدواج ناجور
misogamist بیزار از ازدواج
registration of marriage ثبت ازدواج
marries ازدواج کردن
marry ازدواج کردن
post nuptial بعد از ازدواج
nullity of marriage بطلان ازدواج
misogamy ازدواج ستیزی
gamophobia ازدواج هراسی
misogamy بیزاری از ازدواج
single ازدواج نکرده
dissolution of marriage انحلال ازدواج
remarriages ازدواج مجدد
remarriage ازدواج مجدد
sole ازدواج نکرده
soles ازدواج نکرده
join ازدواج کردن
joined ازدواج کردن
premarital پیش از ازدواج
joins ازدواج کردن
nubile قابل ازدواج و همسری
adultery بی دینی ازدواج غیرشرعی
banning اعلان ازدواج در کلیسا
marriage line عقدنامه سند ازدواج
break up of the a proposed marriage به هم خوردن ازدواج احتمالی
common law marriage ازدواج غیر رسمی
matchmakers دلال یا دلاله ازدواج
exogamy ازدواج با افرادخارج از قبیله
matchmaker دلال یا دلاله ازدواج
celibacy بی شوهری امتناع از ازدواج
endogamy رسم ازدواج قبیلهای
bans اعلان ازدواج در کلیسا
newlywed تازه ازدواج کرده
ban اعلان ازدواج در کلیسا
levirate ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود
medical fitness for marriage قابلیت صحی برای ازدواج
physical capacity for marriage قابلیت صحی برای ازدواج
in law خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج
hetaerism ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین
annul a marriage عقد ازدواج را فسخ کردن
Nothing is further from my mind than marriage . اصلا" فکر ازدواج نیستم
extra-curricular فعالیت جنسی خارج از ازدواج
ask for a lady's hand تقاضای ازدواج با بانویی کردن
She married for love ,not for money . بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
cohabiting با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabited با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabit با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
intermarriage ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف
bastard eigne بچهای که پیش از ازدواج متولد شود
to get somebody paired off with somebody دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
to fix somebody up with somebody [American E] دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
cohabits با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
To marry below ones station. با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
morganatic ازدواج کننده باپست تراز خود
sororate رسم ازدواج با زنی که فوت کرده
Congratrlation on your marriage . ازدواج شما بسیار مبارک باشد
intermarried ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarries ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarry ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarrying ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
polygeny پیدایش نوع بشراز چند ازدواج جداگانه
shack up with <idiom> هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج
to marry at a registry office در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
She married a man old eonugh to be her father. با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
miscegenation ازدواج سفید پوست با فردی ازنژاد دیگر
young people دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
win a lady's hand موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
If only she would marry me ! اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
in love - engaged - married عاشق . نامزد . متاهل [مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
free love عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج
fornication رابطه جنسی [قبل از] بیرون از ازدواج [دین] [حقوق]
polyandry اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
rob the cradle <idiom> دوست شدن یا ازدواج با کسی که از خودت جوانتر است
prothalamion ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
prothalamium ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
morgantic marriage ازدواج مرد عالی نسب با زنی از طبقه دانیه
Oedipus ادیپوس [افسانه یونانی] [پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد]
banns اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
pocket piece سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
restraint of marriage شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند
special bastard هر گاه پدر ومادر طفلی که حرامزاده بوده بعدا" ازدواج کنند نسب اوصحیح خواهد بود
judicial separaion در این حالت زن وشوهر از هر جهت مجردمحسوب می شوند ولی حق ازدواج مجدد را ندارند وروابطشان با جنس مخالف زنا تلقی میشود
connexion خویشاوندی سببی معادل affinity به معنی خویشاوندی ناشی از ازدواج
interwed در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
to pair somebody off [up] with somebody کسی را با کسی دیگر زوج کردن [برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر] [همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
brucsels treaty organization سازمان پیمان بروکسل پیمان دفاعی منعقده بین بلژیک و بریتانیا و فرانسه وهلند و لوکزامبورگ در 8491
concordat پیمان دولت با جماعت مذهبی پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی
contract پیمان مقاطعه عقد و پیمان بستن تعهد کردن مقاطعه کردن
compaction پیمان
obstriction پیمان
allegiant هم پیمان
convenant پیمان
troth پیمان
in league هم پیمان
lague پیمان
deed of covenant پیمان
confederate هم پیمان
compact پیمان
compacted پیمان
compacting پیمان
leagues پیمان
covenants پیمان
confederates هم پیمان
contract پیمان
pact پیمان
allying هم پیمان
ally هم پیمان
oaths پیمان
oath پیمان
acted پیمان
compacts پیمان
vow پیمان
vows پیمان
promise پیمان
promises پیمان
allied هم پیمان
avow پیمان
federate هم پیمان
federated هم پیمان
vowed پیمان
vowing پیمان
league پیمان
federating هم پیمان
federates هم پیمان
avows پیمان
avowing پیمان
pacts پیمان
act پیمان
covenant پیمان
treaties پیمان
testaments پیمان
testament پیمان
handing پیمان
hand پیمان
treaty پیمان
agreements پیمان
agreement پیمان
faiths دین پیمان
violation پیمان شکنی
faith دین پیمان
to pawn one's word پیمان بستن
tripartite pact پیمان سه جانبه
violaor پیمان شکن
warlock پیمان شکن
warsaw treaty پیمان ورشو
written contract پیمان نامه
perfidious پیمان شکن
allied کشورهای هم پیمان
treason پیمان شکنی
compacted پیمان معاهده
contract : پیمان بستن
compacting پیمان معاهده
covenant پیمان بستن
compacts پیمان معاهده
covenants پیمان بستن
accords مصالحه پیمان
contractor پیمان کار
contractors پیمان کار
accorded مصالحه پیمان
accord مصالحه پیمان
contract کنترات پیمان .
compact پیمان معاهده
reneger پیمان شکن
perfidiousness پیمان شکنی
perfidy پیمان شکنی
conspire هم پیمان شدن
conspired هم پیمان شدن
perjured پیمان شکن
renewal of the convention تجدید پیمان
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com