Dictiornary-Farsi | اسباب | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 239 (11 milliseconds)

English	Persian
contrivance	اسباب
contrivances	اسباب
contraption	اسباب
contraptions	اسباب
valuables	اسباب
outfit	اسباب
outfits	اسباب
gadget	اسباب
gadgets	اسباب
traps	اسباب
appliance	اسباب
appliances	اسباب
doodad	اسباب
doodads	اسباب
tackle	اسباب
tackled	اسباب
tackles	اسباب
tackling	اسباب
rigging	اسباب
things	اسباب
rig	اسباب
rigged	اسباب
rigs	اسباب
instrument	اسباب
article	اسباب
articles	اسباب
tool	اسباب
apparel	اسباب
device	اسباب
devices	اسباب
apparatus	اسباب
accouterment	اسباب
dixings	اسباب
fixings	اسباب
geap	اسباب
lash up	اسباب
mountings	اسباب
whigmaleerie	اسباب
whigmaleery	اسباب


Other Matches

free hand	بی اسباب
freehand	بی اسباب
removers	اسباب کش
remover	اسباب کش
free handed	بی اسباب
instrumentally	با اسباب
utensils	وسایل اسباب
spare	اسباب یدکی
implement	اسباب اجراء
implementing	اسباب اجراء
playthings	اسباب بازی
plaything	اسباب بازی
implements	اسباب اجراء
kits	اسباب کار
implemented	اسباب اجراء
kit	اسباب کار
tools	اسباب کار
spared	اسباب یدکی
utensil	وسایل اسباب
conspiracies	اسباب چینی
exerciser	اسباب ورزش
fishing gear	اسباب ماهیگیری
inhalator	اسباب استنشاق
purofier	اسباب پاک کن
rectifier	اسباب تقطیر
resonator	اسباب ارتعاش
stamper	اسباب کوبیدن
trocar	اسباب بزل
(be) put out <idiom>	اسباب زحمت
Luggage	اسباب و اثاثیه
military device	اسباب ارتشی
enginery	اسباب جنگی
discommodity	اسباب زحمت
conspiracy	اسباب چینی
impedimenta	اسباب تاخیرحرکت
furniture	سامان اسباب
malice	اسباب چینی
fittings and fixtures	اسباب و اثاثه
gear	اسباب لوازم
geared	اسباب لوازم
gears	اسباب لوازم
appurtenance	اسباب جهاز
caboodle	اسباب سفر
causes of revelation	اسباب نزول
crimper	اسباب فردادن مو
disfurnish	بی اسباب کردن
dragged	اسباب لایروبی
inconvenienced	اسباب زحمت
paraphernalia	اسباب لوازم
toys	اسباب بازی
inconveniences	اسباب زحمت
inconvenience	اسباب زحمت
toy	اسباب بازی
engine	موتور اسباب
slides	اسباب لغزنده
move	اسباب کشی
dumbbells	اسباب ورزشی
dumbbell	اسباب ورزشی
moved	اسباب کشی
appliances	اسباب کار
moves	اسباب کشی
inconveniencing	اسباب زحمت
drags	اسباب لایروبی
thing	اسباب دارایی
appliance	اسباب کار
slide	اسباب لغزنده
drag	اسباب لایروبی
hatcher	اسباب جوجه گیری
piano player	اسباب پیانو زنی
instrumental drawing	نقشه کشی با اسباب
charge coupled device	اسباب تزویج علامت
emcumber	اسباب زحمت شدن
moved	اسباب کشی کردن
coffee roaster	اسباب بودادن قهوه
conspiratress	اسباب چینی کردن
moves	اسباب کشی کردن
cumbrous	اسباب زحمت پرزحمت
apparatus	اسباب و وسایل ژیمناستیک
dentifactor	اسباب دندان سازی
equipage	اسباب و لوازم جنگی
lay out	اسباب خرده ریز
mathematical instrument	اسباب نگاره کشی
trangam	اسباب عجیب وغریب
vinifacteur	اسباب شراب سازی
partitions	وسیله یا اسباب تفکیک
partition	وسیله یا اسباب تفکیک
this luggage	این اسباب و اثاثیه
luggage van	واگن اسباب و اثاثیه
toylike	مثل اسباب بازی
toyer	سازنده اسباب بازی
moonlight fliting	اسباب کشی شبانه
move house	اسباب کشی کردن
to shift to the new building	اسباب کشی کردن
purofier	اسباب تصفیه گاز
move	اسباب کشی کردن
spurtle	اسباب اتش همزن
surveying insatrument	اسباب نقشه برداری
take your w to another room	اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
to form a plot	اسباب چینی کردن
to put to inconvenience	اسباب زحمت شدن
part	اسباب یدکی اتومبیل
appurtenence	اسباب چیزهای وابسته
powder puff	اسباب پودر زنی
encumbering	اسباب زحمت شدن
peeler	اسباب پوست کن پلیس
devices	دستگاه اسباب وسیله
device	دستگاه اسباب وسیله
leeches	اسباب خون گیری
leech	اسباب خون گیری
shear	اسباب برش قیچی
encumbered	اسباب زحمت شدن
encumber	اسباب زحمت شدن
churn	بوسیله اسباب گردنده
powder puffs	اسباب پودر زنی
encumbers	اسباب زحمت شدن
roulette	اسباب قمار چرخان
churns	بوسیله اسباب گردنده
peelers	اسباب پوست کن پلیس
bauble	اسباب بازی بچه
churned	بوسیله اسباب گردنده
encumbrance	اسباب زحمت گرفتاری
baubles	اسباب بازی بچه
encumbrances	اسباب زحمت گرفتاری
luggage lockers	قفس های اسباب و اثاثیه
resisters	اسباب مقاوم دربرابر برق
yoyo	نوعی اسباب بازی بچگانه
lithophone	اسباب کشف ریگ درابدان
light meter	اسباب کوچک نور سنجی
glee	ساز و نواز اسباب موسیقی
resister	اسباب مقاوم دربرابر برق
There is one piece missing.	یک تکه از اسباب و اثاثیه نیست.
calisthenics	ورزشهای تمرینی بدون اسباب
agitator	اسباب بهم زدن مایعات
agitators	اسباب بهم زدن مایعات
toiletry	لوازم ارایش اسباب توالت
sequencer	اسباب سنجش توالی وتسلسل
sander	اسباب شن زنی چرخ سنباده
To collect (pack)the household goods.	اسباب خانه را جمع کردن
take away your things	اسباب خود را از اینجا ببرید
move	اسباب کشی کردن تکان
scoops	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
i am sorry to trouble you	ببخشید اسباب زحمت شدم
colour hard copy device	اسباب نسخه چاپی رنگی
dynameter	اسباب سنجش قوه دوربین
scooping	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
moves	اسباب کشی کردن تکان
resistors	اسباب مقاوم دربرابر برق
adjustment	آلت تعدیل اسباب تنظیم
adjustments	الت تعدیل اسباب تنظیم
filterpress	اسباب روغن گیری ازماهی
resistor	اسباب مقاوم دربرابر برق
vaulting	پرش از روی اسباب ژیمناستیک
scoop	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
scooped	اسباب مخصوص دراوردن چیزی
mounting	اسباب سوار شدن یا کردن
glove stretcher	اسباب گشادکردن پنجههای دستکش
moved	اسباب کشی کردن تکان
piloted	اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
kinetograph	اسباب عکس برداری ازچیزهای جنبنده
turbulator	اسباب مخصوص بهم زدن مایعات
center piece	قسمت میانی اسباب روی میز
pulverizator	اسباب جهت ساییدن یا گردکردن چیزی
pilot	اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
pipe cutter	اسباب ویژه قطع لولههای فلزی
to move in	بخانه تازه اسباب کشی کردن
I'd like to leave my luggage, please.	من می خواهم اسباب و اثاثیه ام را تحویل بدهم.
noah ark	کشتی بچگانه که اسباب بازی اوست
pilots	اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی
move in	به خانه تازه اسباب کشی کردن
wimble	هر نوع اسباب یاوسیلهای که باان سوراخ میکنند
lactoscope	شیرازما اسباب ازمایش پاکی یا چربی شیر
Where are the luggage trolleys?	چرخ دستی اسباب و اثاثیه کجا هستند؟
Where are the luggage lockers?	قفسه های ویژه اسباب و اثاثیه کجاست؟
near side	سمت اسباب که ژیمناست بدان نزدیک میشود
hemostat	اسباب یا دارویی برای بند اوردن خونریزی
contraption	تدبیر [اختراع] [ابتکار] [اسباب عجیب و غریب]
polarograph	اسباب مخصوص تجزیه کمی وکیفی قطب
Can you help me with my luggage?	ممکن است اسباب و اثاثیه ام را حمل کنید؟
life preserver	وسیله نجارت غریق وغیره اسباب نجات
life preservers	وسیله نجارت غریق وغیره اسباب نجات
exterminatory	اسباب نابودی مایه انهدام یا انقراض نابودسازنده
Please take this luggage.	خواهش میکنم این اسباب و اثاثیه را برایم بیاورید.
Will you have our luggage sent up?	آیا ممکن است اسباب و اثاثیه من را بالا بفرستید؟
Take this luggage to the taxi, please.	لطفا این اسباب و اثاثیه را تاکسی حمل کنید.
panatrope	اسباب الکتریکی برای دراوردن صدای گرامافون از بلندگو
jig	اسباب فولادی که با هدایت ان مته و سوهان را به کار می برند
the child is a great t. to us	این بچه خیلی اسباب زحمت ماشده است
smoke consumer	اسباب استفاده از دود برای مصرف درونی ماشین
Could you help me carry my luggage?	ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
jigs	اسباب فولادی که با هدایت ان مته و سوهان را به کار می برند
tackles	از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
tackle	از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
lewis	یکجور اسباب سنگ بلند کنی که زبانه دم فاختهای دارد
Take this luggage to the bus, please.	لطفا این اسباب و اثاثیه را تا اتوبوس / تاکسی حمل کنید.
tackling	از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
sonde	اسباب اندازه گیری اوضاع فیزیکی وجوی ارتفاعات زیادماوراء جو
teleprompter	اسباب مخصوص چرخاندن خطوط نوشته در جلو ناطق تلویزیون
tackled	از عهده برامدن دارای اسباب و لوازم کردن بعهده گرفتن
bran pie	فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
ccd	اسباب تزویج علامت حافظه با اطلاعات چرخان دستگاه با بار جفت شده