English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 192 (9 milliseconds)
English Persian
filiate اشناکردن پیوستن
Search result with all words
affiliated پیوستن اشناکردن
affiliates پیوستن اشناکردن
affiliating پیوستن اشناکردن
Other Matches
introduce اشناکردن
introducing اشناکردن
introduces اشناکردن
introduced اشناکردن
to let in to a secret با رازی اشناکردن
affixing پیوستن
couple پیوستن
affixes پیوستن
affixed پیوستن
affix پیوستن
adjoins پیوستن
adjoined پیوستن
adjoin پیوستن
attaching پیوستن
sort پیوستن
sorted پیوستن
sorts پیوستن
cement پیوستن
cemented پیوستن
cementing پیوستن
cements پیوستن
link up پیوستن
link-up پیوستن
link-ups پیوستن
ally پیوستن
allying پیوستن
conjoin پیوستن
enlink پیوستن
join up به هم پیوستن
to bring into contact پیوستن
to go in with پیوستن با
to make contact پیوستن
coalescence پیوستن
anastomois به هم پیوستن
affiliate پیوستن
annex پیوستن
annexes پیوستن
annexing پیوستن
coupled پیوستن
couples پیوستن
attaches پیوستن
attach پیوستن
interlocked پیوستن
interlocks پیوستن
link به هم پیوستن
connect پیوستن
connects پیوستن
meets پیوستن
meet پیوستن
interlocking پیوستن
join پیوستن
joined پیوستن
interlock پیوستن
joins پیوستن
incorporate بهم پیوستن
incorporates بهم پیوستن
adhering چسبیدن پیوستن
incorporating بهم پیوستن
reconstitutes بهم پیوستن
reconstituted بهم پیوستن
reconstitute بهم پیوستن
reconstituting بهم پیوستن
interlocks بهم پیوستن
knot بهم پیوستن
joint بهم پیوستن
knots بهم پیوستن
combine باهم پیوستن
combines باهم پیوستن
combining باهم پیوستن
pans بهم پیوستن
pan بهم پیوستن
pan- بهم پیوستن
interlocking بهم پیوستن
inosculate بهم پیوستن
link بهم پیوستن
to jury-rig something چیزی را به هم پیوستن
to grow into one بهم پیوستن
to grow together باهم پیوستن
to piece together بهم پیوستن
to put together بهم پیوستن
inone بهم پیوستن
glutinate بهم پیوستن
interlocked بهم پیوستن
interlock بهم پیوستن
adequateness چسبیدن پیوستن
admix بهم پیوستن
binds بهم پیوستن
anastomose بهم پیوستن
anastomosis بهم پیوستن
concatenate بهم پیوستن
bind بهم پیوستن
patch بهم پیوستن
interlinks بهم پیوستن
interlinking بهم پیوستن
interlinked بهم پیوستن
interlink بهم پیوستن
clings چسبیدن پیوستن
interconnects بهم پیوستن
cling چسبیدن پیوستن
knits بهم پیوستن
knit بهم پیوستن
weld بهم پیوستن
welded بهم پیوستن
welds بهم پیوستن
patches بهم پیوستن
interconnecting بهم پیوستن
rejoin دوباره پیوستن به
seam بهم پیوستن
adhered چسبیدن پیوستن
interconnected بهم پیوستن
adhere چسبیدن پیوستن
interconnect بهم پیوستن
seams بهم پیوستن
rejoins دوباره پیوستن به
rejoining دوباره پیوستن به
rejoined دوباره پیوستن به
adheres چسبیدن پیوستن
clobbered بهم پیوستن زدن
clobbers بهم پیوستن زدن
welded جوش دادن پیوستن
joins شرکت کردن در پیوستن
cleaved پیوستن تقسیم شدن
cleaves پیوستن تقسیم شدن
clobber بهم پیوستن زدن
catenate پیوستن متصل کردن
to go to glory برحمت ایزدی پیوستن
compaginate محکم بهم پیوستن
welds جوش دادن پیوستن
put to بگروه شکارچی پیوستن
clobbering بهم پیوستن زدن
consociate متحد کردن پیوستن
repiece دوباره بهم پیوستن
assists پیوستن به حمایت کردن از
reunite دوباره بهم پیوستن
assist پیوستن به حمایت کردن از
join شرکت کردن در پیوستن
associating همدم شدن پیوستن
weld جوش دادن پیوستن
annexing پیوستن ضمیمه سازی
annexes پیوستن ضمیمه سازی
associate همدم شدن پیوستن
annex پیوستن ضمیمه سازی
associated همدم شدن پیوستن
assisted پیوستن به حمایت کردن از
assisting پیوستن به حمایت کردن از
reunited دوباره بهم پیوستن
reunites دوباره بهم پیوستن
reuniting دوباره بهم پیوستن
associates همدم شدن پیوستن
in store <idiom> آماده بوقوع پیوستن
cleave پیوستن تقسیم شدن
joined شرکت کردن در پیوستن
rabbet با کنش کاو بهم پیوستن
to be fulfilled بوقوع پیوستن راست امدن
jump on the bandwagon <idiom> [پیوستن به گرایش یا فعالیتی محبوب]
grafts پیوند زدن بهم پیوستن
adding جمع زدن باهم پیوستن
adds جمع زدن باهم پیوستن
clutching تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutches تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutched تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutch تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
nirvanas پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
nirvana پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
graft پیوند زدن بهم پیوستن
grafted پیوند زدن بهم پیوستن
add جمع زدن باهم پیوستن
binds محصور کردن بهم پیوستن
bind محصور کردن بهم پیوستن
attachable قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن
crossfertilize پیوستن دونوع متفاوت از طریق لقاح
integration یکی کردن و بهم پیوستن پیوستگی اجزاء
hyphen برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
to herd with other people با مردم دیگر پیوستن درگروه دیگران درامدن
hyphens برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
hyphens برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
hyphen برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
concrete : سفت کردن باشفته اندودن یا ساختن بهم پیوستن
piecer درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
healing by first intention جوش خوردن زخم یاشکستگی بوسیله دوباره بهم پیوستن پاره ها
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
avulsion جدا شدن زمینی از یک ملک و پیوستن بملک دیگر درنتیجه سیل یا تغییرمسیررودخانه
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
admix مخلوط شدن بهم پیوستن مخلوط کردن امیختن
mosaic تکه تکه بهم پیوستن
mosic تیکه تیکه بهم پیوستن
interosculate بهم پیوستن بهم امیختن
irredentism نهضت استرداد منظور جنبشی است که هدف ان پیوستن قسمتی از اراضی مجاور یک کشورکه اهالی ان به زبان اهالی کشور منشاء نهضت صحبت می کنند به این مملکت باشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com