English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5 milliseconds)
English Persian
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
Other Matches
lay one's hopes on امید بستن به
to r. one's hops in a person امید به کسی بستن
prospect [of something] امید موفقیت [در چیزی]
to lay down ones hopes از چیزی امید بریدن یا دست کشیدن
to calculate on فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
polyamide پلی امید ترکیبی شامل چند گروه امید
solipsism فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
to dash one's hopes امید کسی را نا امید کردن
levy a tax on مالیات بر چیزی بستن
levy a tax on something مالیات بر چیزی بستن
put one's money on something <idiom> بر سر چیزی شرط بستن
hasps بستن دور چیزی پیچیدن
hasp بستن دور چیزی پیچیدن
to stick something چیزی را سفت و پابرجا بستن
to back روی چیزی شرط بستن
To pin something on someone . چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
overtaxes مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxed مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxing مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtax مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
seals بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
seal بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
to put somebody in chains <idiom> دست و پای کسی [چیزی] را بستن [اصطلاح]
to occlude بستن [جلو چیزی راگرفتن ] [مسدود کردن]
To bet on something . روی چیزی شرط بستن (مانند مسابقات وغیره )
peg میله چوبی با نوک تیز [برای محکم بستن چیزی به آنها]
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
clip-on <adj.> گیره دار [چیزی با گیره برای بستن]
mach hold بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
expectant of به امید
amide امید
expectations امید
expectation امید
trust امید
trusted امید
trusts امید
esperance امید
In the hope of. Hopingg that . . . . به امید …
hoped امید
bereft of hope نا امید
hopes امید
hope امید
hoping امید
desperate بی امید
to indulge a hope امید پروردن
expectancy امید توقع
See you again . So long. به امید دیدار
promising امید بخش
silver lining روزنهی امید
to cherish the hope that ... امید بپرورند که ...
gray نا امید بد بخت
wet blanket نا امید کردن
mathematical expectation امید ریاضی
wet blankets نا امید کردن
life expectancies امید زندگی
ray of hope روزنه امید
life expectancy امید زندگی
life expectancy امید به زندگی
disappoint نا امید کردن
disappoints نا امید کردن
life expectancies امید به زندگی
expectance امید توقع
unpromising بدون امید
let someone down نا امید کردن
expected value مقدار امید ریاضی
to build one's hope upon امید خودراروی 0000قراردادن
hope [for something] امید [برای چیزیی]
To give up in despaer . To lose hope . قطع امید کردن
expectation مقدار امید ریاضی
To give up hope [abandon hope] قطع امید کردن
a rosy future آینده امید بخشی
towardly امید بخش مطلوب
turn over <idiom> نا امید وافسرده شدن
expectations مقدار امید ریاضی
To be out to do some thing . کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
prospect of success چشم داشت یا امید کامیابی
respire امید تازه پیدا کردن
respires امید تازه پیدا کردن
hope against hope <idiom> در نومیدی بسی امید است
it promisews to be easy امید میرود اسان باشد
respiring امید تازه پیدا کردن
to inspire a personwith hopes روح امید در کسی دمیدن
respired امید تازه پیدا کردن
if things shape well مایه امید واری بودن
rosy <adj.> امید بخش [نوید دهنده]
to rangeoneself خودرا
There is little hope امید چندانی نمی رود (نیست )
I hope it serves ( answerew ) your purpose ( meets your view ) . امید وارم نظرتان را تأمین کند
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
to dress up خودرا اراستن
to a onself خودرا اراستن
to d. oneself up خودرا گرفتن
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
to sun one self خودرا افتاب دادن
mince حرف خودرا خوردن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
flatten روحیه خودرا باختن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
self assertion خودرا جلو اندازی
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
topull oneself together خودرا جمع کردن
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
to breakin خودرا داخل کردن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
minces حرف خودرا خوردن
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
pontify خودرا مقدس نمودن
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
flattens روحیه خودرا باختن
insconce خودرا جای دادن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
Something wI'll turn up . خدا بزرگ است ( نباید ما یوس ونا امید شد )
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
underplay دست خودرا ادا نکردن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
underplays دست خودرا ادا نکردن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
underplaying دست خودرا ادا نکردن
underplayed دست خودرا ادا نکردن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
turn kings evidence شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
sloshes خودرا بالجن وگل ولای الودن
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
slosh خودرا بالجن وگل ولای الودن
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
sloshing خودرا بالجن وگل ولای الودن
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
preening خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preens خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
preened خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preen خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to take up one'sindentures سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
mudlark اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
drastic times call for drastic measures <idiom> [زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
to continue one's progress پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
He was engrossed in conversation . فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
jilt زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
jilts زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
jilting زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilted زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com