English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (22 milliseconds)
English Persian
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
Other Matches
massing of fire تمرکز دادن اتشها
shifts تغییرمکان دادن
shifted تغییرمکان دادن
shift تغییرمکان دادن
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
transfers انتقال دادن نقل کردن انتقال
transfer انتقال دادن نقل کردن انتقال
transferring انتقال دادن نقل کردن انتقال
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
delivery انتقال دادن
transfers انتقال دادن
transported انتقال دادن
carry over انتقال دادن
detaches انتقال دادن
evocate انتقال دادن
carrying انتقال دادن
demise انتقال دادن
carry انتقال دادن
transport انتقال دادن
shifting انتقال دادن
alienate انتقال دادن
alienates انتقال دادن
shifts انتقال دادن
detaching انتقال دادن
transferring انتقال دادن
shift انتقال دادن
gear انتقال دادن
carries انتقال دادن
transporting انتقال دادن
transports انتقال دادن
shifted انتقال دادن
carried انتقال دادن
to carry over انتقال دادن
geared انتقال دادن
detach انتقال دادن
deliveries انتقال دادن
gears انتقال دادن
transfer انتقال دادن
alienating انتقال دادن
redeploys نقل و انتقال دادن
redeploying نقل و انتقال دادن
shuttles نقل و انتقال دادن
shuttled نقل و انتقال دادن
shift انتقال تیر دادن
shift fire انتقال اتش دادن
shuttle نقل و انتقال دادن
shift fire انتقال دادن اتش
moved تغییردادن انتقال دادن
redeployed نقل و انتقال دادن
move تغییردادن انتقال دادن
redeploy نقل و انتقال دادن
tabling به جدولی انتقال دادن
tables به جدولی انتقال دادن
shifts انتقال تیر دادن
tabled به جدولی انتقال دادن
shifted انتقال تیر دادن
table به جدولی انتقال دادن
switch fire انتقال تیر دادن
moves تغییردادن انتقال دادن
demise انتقال دادن مال
remise انتقال دادن گذشت کردن
carry over انتقال به صفحه بعد دادن
to make over انتقال دادن دوباره ساختن
assign انتقال دادن وواگذار کردن
assigned انتقال دادن وواگذار کردن
assigning انتقال دادن وواگذار کردن
rub off <idiom> به شخص دیگری انتقال دادن
conducts انتقال دادن رهبری کردن
conducting انتقال دادن رهبری کردن
conducted انتقال دادن رهبری کردن
conduct انتقال دادن رهبری کردن
assignments ماموریت دادن انتقال افهار
make over انتقال دادن دوباره ساختن
demise انتقال دادن مال با وصیت
assignment ماموریت دادن انتقال افهار
assigns انتقال دادن وواگذار کردن
negotiated وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiates وارد معامله شدن انتقال دادن
negotiating وارد معامله شدن انتقال دادن
contango از دفتری به دفتر دیگر انتقال دادن
negotiate وارد معامله شدن انتقال دادن
delivery نقل و انتقال دادن پرتاب مهمات یا بار
trasship بکشتی یا وسیله نقلیه دیگری انتقال دادن
deliveries نقل و انتقال دادن پرتاب مهمات یا بار
remove بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
removes بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
removing بردن جابجا کردن انتقال دادن بیرون اوردن
acculturate نقل و انتقال دادن فرهنگ یک جامعه به جامعهء دیگر
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
forward tell انتقال دادن اطلاعات به ردههای بالاتر گزارش به مقام بالاتر
propagates منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagating منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagated منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagate منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
insulted فحش دادن دشنام دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
order سفارش دادن دستور دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com