Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English
Persian
epexegetically
برای روشن شدن معنی
Other Matches
The sense of this word is not clear .
معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
liberal education
اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
warm up
اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
able
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
ablest
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
abler
پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
carry light
نورافکن روشن نگهداشتن هدف برای تعقیب
clutch start
روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
zero compression
روندی که حافظه را ازصفرهای مقدم بدون معنی که در سمت چپ ارقام بابیشترین معنی قرار دارند پاک میکند
acceptation
قبول معنی عرف معنی مصطلح
to jump-start someone's car
کمک برای روشن کردن
[خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
monitored
برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitor
برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
monitors
برنامهای مقیم در ROM برای بار کردن سیستم عامل پس ا ز روشن شدن ماشین
information
داده پردازش شده و مرتب شده برای تامین قواعد با معنی
kernel
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernels
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
retards
درخواست دیدبان برای عقب انداختن زمان پرتاب گلوله بعداز تیر روشن کننده
retarding
درخواست دیدبان برای عقب انداختن زمان پرتاب گلوله بعداز تیر روشن کننده
retard
درخواست دیدبان برای عقب انداختن زمان پرتاب گلوله بعداز تیر روشن کننده
signify
معنی دادن معنی بخشیدن
signifies
معنی دادن معنی بخشیدن
signifying
معنی دادن معنی بخشیدن
warm standby
وسیله پشتیبان جانبی که قابل تنظیم برای روشن شدن است در یک لحظه کوتاه پس از خرابی سیستم
illumination by diffusion
روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
smoke test
بررسی تصادفی برای اینکه ماشین باید در صورتی که هنگام روشن کردن دود ایجاد نشود کار کند
demarche
بعمل می اورد . به این معنی که فرستاده ویژهای برای مذاکره درباره مطلب مورد نظر و تقدیم مدارک کتبی به ان کشور نزد وزیرامور خارجه ان می فرستد
illuminati
روشن ضمیران روشن فکران
daylight
روز روشن روشن کردن
daylit
روز روشن روشن کردن
half tone screen
صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
touches
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touch
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
reprisals
در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
reprisal
در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
vignetting
سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
prima facie evidence
مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
illuminate
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flares
گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
flare
گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
illuminates
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
explains
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
kiosks
فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
kiosk
فضایی در صفحه نمایش برای داده کاربر و کامپیوتر برای تامین اطلاعات کلی برای عموم
tosh
بی معنی
frothy
بی معنی
meaningless
بی معنی
irrationable
بی معنی
rigmarole
بی معنی
intendment
معنی
dullest
بی معنی
significance
معنی
irrational
بی معنی
translation
معنی
dulls
بی معنی
signification
معنی
dulling
بی معنی
significantly
پر معنی
rigmaroles
بی معنی
meaningful
پر معنی
meaningfully
پر معنی
effect
معنی
duller
بی معنی
meanings
معنی
dulled
بی معنی
pointless
بی معنی
dull
بی معنی
hokum
بی معنی
unmeaning
بی معنی
significant
پر معنی
insensate
بی معنی
to explain away
معنی
fool begged
بی معنی
meaning
معنی
effecting
معنی
effected
معنی
witless
بی معنی
definition
معنی
drifting
معنی
drifts
معنی
abstract
معنی
abstracting
معنی
purported
معنی
equipollent
هم معنی
meaning less
بی معنی
purports
معنی
implication
معنی
dumb
بی معنی
definitions
معنی
implications
معنی
semantics
معنی
synonymous
هم معنی
of no significance
بی معنی
neer do well or well
بی معنی
dumbest
بی معنی
dumber
بی معنی
purporting
معنی
innuendos
معنی
purport
معنی
drift
معنی
innuendo
معنی
innuendoes
معنی
purporst
معنی
abstracts
معنی
drifted
معنی
jade
مرد بی معنی
meaner
معنی داشتن
polysemous
بسیار معنی
semantics
معنی شناسی
absurd
مزخرف بی معنی
grammatical sense
معنی دستوری
to bear a meaning
معنی دادن
moral
پند معنی
abstract noun
اسم معنی
amphibolic
دارای دو معنی
mean
معنی داشتن
trope
معنی مجازی
torpe
معنی مجازی
in letter and in spirit
ئر لفظ و در معنی
wastrel
ادم بی معنی
to this effect
باین معنی
anglo
پیشوند به معنی
Anglo-
پیشوند به معنی
pregnantly
بطور پر معنی
meanest
معنی داشتن
affirmative
به معنی "بله "
inept
ناجور بی معنی
punctual
معنی دار
lexical meaning
معنی لغوی
intend
معنی دادن
mal
پیشوندی که معنی بد
suggesting a meaning
افاده معنی
intending
معنی دادن
inutility
اوم بی معنی
synonym
واژه هم معنی
synonyms
واژه هم معنی
equivalent
مترادف هم معنی
it does not make sense
معنی نمیدهد
literal
معنی اصلی
sensed
شعور معنی
senses
شعور معنی
literal sense
معنی لغوی
scat
اواز بی معنی
sementem
معنی ساده
significant figure
رقم با معنی
significative
معنی دار
fall into place
معنی گرفتن
that is to say
بدین معنی که
intends
معنی دادن
neer do well or well
ادم بی معنی
modification
تصرف در معنی
opposite meaning
معنی متضاد
opposite meaning
معنی وارونه
ambiguity
گنگی معنی
ambiguities
گنگی معنی
parexcellence
بتمام معنی
mystic sense
معنی پوشیده
mystic sense
معنی رمزی
twaddle
سخن بی معنی
jargon
سخن بی معنی
insignificance
بی معنی گری
equivalents
مترادف هم معنی
insignificancy
بی معنی گری
pith
پر معنی وعمیق
intent
معنی منظور
inexpessive
بی اثر بی معنی
sense
شعور معنی
wish wash
سخن بی معنی
by extension
باتعمیم معنی
significantly
معنی دار
significant
معنی دار
falderal
چیز بی معنی
par excellence
به تمام معنی
purporting
معنی دادن
frothily
بطوربی معنی
dyed-in-the-wool
به تمام معنی
blatherskite
سخن بی معنی
fandangle
چیزبی معنی
figurative sense
معنی مجازی
purported
معنی دادن
fallal
کلمه بی معنی
purports
معنی دادن
falderol
کلمه بی معنی
meaning
معنی دار
by extension
بابسط معنی
falderol
چیز بی معنی
meaningful
معنی دار
meaningfully
معنی دار
with out rhyme or reason .
بی معنی وقافیه
ASH
معنی این لغت چیست ؟
idea
مقصود معنی
ideas
مقصود معنی
balderdash
سخن بی معنی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com