Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (37 milliseconds)
English
Persian
prioritised
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritises
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritising
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritize
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritized
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritizes
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
prioritizing
برحسب ارجحیت ردهبندی کردن
Other Matches
priorities
دارای ارجحیت ارجحیت پیام
priority
دارای ارجحیت ارجحیت پیام
air priorities committee
کمیته تعیین ارجحیت حمل ونقل هوایی یا تعیین ارجحیت حمل بار
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
at pleasure
برحسب دلخواه برحسب میل
size
سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
sizes
سایز ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه
time preference
ارجحیت زمانی
message precedence
ارجحیت ارسال پیام
ordinary
پیام معمولی از نظر ارجحیت
interrupting
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupts
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupt
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
paralleling
آدرس و سیگنال وقفه را ارسال میکند که پس طبق ارجحیت وسیله توسط کامپیوتر قابل پردازش است
parallels
آدرس و سیگنال وقفه را ارسال میکند که پس طبق ارجحیت وسیله توسط کامپیوتر قابل پردازش است
parallelled
آدرس و سیگنال وقفه را ارسال میکند که پس طبق ارجحیت وسیله توسط کامپیوتر قابل پردازش است
paralleled
آدرس و سیگنال وقفه را ارسال میکند که پس طبق ارجحیت وسیله توسط کامپیوتر قابل پردازش است
non maskable interrupt
سیگنال وقفه با ارجحیت بالا که توسط نرم افزار یا دستورات دیگر قابل آسیب دیدن نیست
parallelling
آدرس و سیگنال وقفه را ارسال میکند که پس طبق ارجحیت وسیله توسط کامپیوتر قابل پردازش است
parallel
آدرس و سیگنال وقفه را ارسال میکند که پس طبق ارجحیت وسیله توسط کامپیوتر قابل پردازش است
unitage
برحسب
agreeably to
برحسب
at the request of
برحسب
in terms of
برحسب
incompliance with
برحسب
in accordance with
برحسب
in conformity with
برحسب
contingent
[accidental]
<adj.>
برحسب تصادف
fortuitous
<adj.>
برحسب تصادف
casual
[not planned]
<adj.>
برحسب تصادف
adventitious
<adj.>
برحسب تصادف
haphazard
<adj.>
برحسب تصادف
coincidental
<adj.>
برحسب تصادف
accidental
<adj.>
برحسب تصادف
stochastic
<adj.>
برحسب تصادف
by usage
برحسب عادت
incidental
<adj.>
برحسب تصادف
random
<adj.>
برحسب تصادف
fortuitously
<adv.>
برحسب اتفاق
coincidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
to
برحسب مطابق
by hazard
<adv.>
برحسب اتفاق
As the case may be .
برحسب مورد( آن)
by happenstance
<adv.>
برحسب اتفاق
by chance
<adv.>
برحسب اتفاق
by a coincidence
<adv.>
برحسب اتفاق
by accident
<adv.>
برحسب اتفاق
at random
<adv.>
برحسب اتفاق
as it happens
<adv.>
برحسب اتفاق
accidently
<adv.>
برحسب اتفاق
tonnage
وزن برحسب تن
accidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
pursuant to
مطابق برحسب
incidentally
<adv.>
برحسب اتفاق
haphazardly
برحسب تصادف
percentages
برحسب درصد
at choice
برحسب دلخواه
percentage
برحسب درصد
stochastical
<adj.>
برحسب تصادف
custom
برحسب عادت
hit or miss
برحسب تصادف
outwardly
برحسب فاهر
to out ward seeming
برحسب فاهر
cl
برحسب بار هر کامیون
milage
سنجش برحسب میل
happy go lucky
برحسب تصادف لاقید
classis
تقسیم برحسب طبقه
pounder
برحسب لیره کوبنده
tonnage
برحسب شماره تن بارگیر
tonnage
گنجایش کشتی برحسب تن
by chance
برحسب اتفاق یاتصادف
ritually
برحسب ایین وشعائر
compass bearing
موقعیت برحسب قطبنما
mileage
سنجش برحسب میل
velocity
تندی برحسب زمان
velocities
تندی برحسب زمان
fortuitously
برحسب اتفاق اتفاقا
per standard compass
برحسب قطب نمای استاندارد
transvaluation
سنجش ارزش برحسب معیارجدیدی
headings
حرکت برحسب قطب نما
time cost curve
منحنی مخارج برحسب زمان
poundage
مقدار پولی برحسب لیره
age group competition
مسابقه برحسب گروه سنی
pounder
وزن شده برحسب رطل
hydrograph
منحنی ابگذری برحسب زمان
heading
حرکت برحسب قطب نما
proration
توزیع برحسب مدت یانسبت
size distribution of income
توزیع درامد برحسب مقدار
seed
رده بندی برحسب مهارت وقدرت
heading
سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
seeds
رده بندی برحسب مهارت وقدرت
candlepower
میزان شدت نور برحسب تعدادشمع
kilovoltage
نیروی برق برحسب هزار ولت
headings
سمت حرکت قایق برحسب قطبنما
gauge pressure
فشار در عمق معین برحسب فشارسنج
transvalue
سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
percentile
محاسبه شده بقرار هر صدی برحسب درصد
transvaluate
سنجیدن ارزش برحسب معیار جدیدی نوسنجیدن
permittivity
واحد اندازه گیری الکتریسیته برحسب فاراده
functional shift
تغییر یک کلمه یا عبارت برحسب مقتضیات دستوری
voltage
نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
voltages
نیروی الکتریک برحسب ولت اختلاف سطح
metric system
سیستم اندازه گیری که واحدهای ان برحسب متر یک باشد
footage
طول چیزی برحسب فوت مقدار فیلم بفوت
volt ampere
اندازه گیری نیروی برق برحسب ولتاژ و امپر
poundage
وزن چیزی برحسب پوند یا رطل محصور سازی حیوانات
cabin altitude
فشار کابین برحسب فشارمعادل ارتفاع بالای سطح زمین
ladder tournament
مسابقه برحسب مقام و قدرت بازیگر در جدول تقدم و تاخر
pH
علامت لگاریتم منفی برای غلظت یون هیدروژن برحسب گرم اتم درهر لیتر
wheelbase
فاصله بین محور جلوو محور عقب اتومبیل برحسب اینچ
wheelbases
فاصله بین محور جلوو محور عقب اتومبیل برحسب اینچ
amperage
شدت جریان برق میزان نیروی برق برحسب امپر
planck law
مقدار کوانتوم برحسب واحدهای انرژی برابراست با حاصلضرب مقدارثابت کوانتوم در فکانس
linear programming
برنامه ریزی خطی طرح ریزی عملیات صنعتی ونظامی برحسب خطوط مشخص ومعین
book value
ارزش هر شیی برحسب انچه دردفترحساب نشان داده شود ارزش سهام طبق دفاتر
characteristic diagram for the steel
دیاگرام مشخصه فولاد دیاگرامی که تغییر شکلهای فولاد را برحسب مقادیرمشخصه تنشهای نظیر انهانشان میدهد
prorata
برحسب نسبت معین بهمان نسبت
spoonerism
اشتباه در تلفظ حروف تعویض حروف در تلفظ برحسب تصادف
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com