Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (12 milliseconds)
English
Persian
commodiously
بطور راحت
cozily
بطور راحت
Search result with all words
snugly
بطور دنج یا راحت
cosily
بطور راحت بطورگرم ونرم
accommodatingly
بطور موافق راحت
Other Matches
irretrievably
بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
inconsiderably
بطور غیر قابل ملاحظه بطور جزئی یا خرد
nauseously
بطور تهوع اور یا بد مزه بطور نفرت انگیز
horridly
بطور سهمناک یا نفرت انگیز بطور زننده
lusciously
بطور خوش مزه یا لذیذ بطور زننده
indisputable
بطور غیر قابل بحث بطور مسلم
immortally
بطور فنا ناپذیر بطور باقی
indeterminately
بطور نامعین یا غیرمحدود بطور غیرمقطوع
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
grossly
بطور درشت یا برجسته بطور غیرخالص
cushiest
راحت
cushier
راحت
tranquillity
راحت
comforting
راحت
snug
راحت
cosier
راحت
cosies
راحت
cosiest
راحت
cosy
راحت
cozier
راحت
coziest
راحت
comforted
راحت
comfort
راحت
cushy
راحت
ease
راحت
placid
راحت
cosey
راحت
cosiness
راحت
home like
راحت
cuddly
راحت
comforts
راحت
cozy
راحت
homelike
راحت
easing
راحت
beforehand
راحت
eases
راحت
eased
راحت
comfortable
راحت
tranquility
راحت
convenient
راحت
cozies
راحت
relieving
راحت کردن
bed of roses
وضع راحت
indolence
راحت طلبی
straight
راحت مرتب
light handed
اسان راحت
to be at ease
راحت نبودن
wells
راحت بسیارخوب
relieves
راحت کردن
lay on your oars
راحت باش
break
راحت باش
show up
<idiom>
راحت دیدن
rest
راحت باش
sportswear
لباس راحت
accomodating
راحت موافق
easy chairs
صندلی راحت
easy chair
صندلی راحت
Relax!
راحت باش!
straightest
راحت مرتب
to set at ease
راحت کردن
easy circumstances
زندگی راحت
to send to glory
راحت کردن
rests
راحت باش
stand easy
در جا راحت باش
to take one's rest
راحت کردن
parade rest
راحت باش
breaks
راحت باش
snug
راحت واسوده
well
راحت بسیارخوب
to lie down
راحت کردن
relieve
راحت کردن
aforehand
اماده راحت
couthie
راحت ومطبوع
set at ease
راحت کردن
straighter
راحت مرتب
jettisons
از شر چیزی راحت شدن
You neednt worry . Dont bother your head.
خیالت راحت باشد
stand easy
در جا راحت باش بایستید
cuddles
در بستر راحت غنودن
With an easy mind (conscience).
با خیال (وجدان ) راحت
jettisoned
از شر چیزی راحت شدن
jettison
از شر چیزی راحت شدن
cuddling
در بستر راحت غنودن
cuddle
در بستر راحت غنودن
leave alone
<idiom>
راحت گذاشتن (شخصی)
jettisoning
از شر چیزی راحت شدن
humane killer
تپانچه راحت کشی
I'm uneasy about it.
من باهاش راحت نیستم.
eased
اسودگی راحت کردن
easygoing
<adj.>
راحت
[آسان گیر]
ease
اسودگی راحت کردن
halts
راحت باش کردن
well lodged
دارای منزل راحت
halted
راحت باش کردن
easy
<adj.>
راحت
[آسان گیر]
easy-going
<adj.>
راحت
[آسان گیر]
Please make yourself comfortable.
لطفا" راحت باشید
cuddled
در بستر راحت غنودن
relaxed
<adj.>
راحت
[آسان گیر]
fall up
در جا راحت باش کردن
dismass
به راحت باش رفتن
to take one's ease
راحت شدن یا بودن
eases
اسودگی راحت کردن
easing
اسودگی راحت کردن
halt
راحت باش کردن
indecorously
بطور ناشایسته بطور نازیبا
martially
بطور جنگی بطور نظامی
latently
بطور ناپیدا بطور پوشیده
improperly
بطور غلط بطور نامناسب
incisively
بطور نافذ بطور زننده
genuinely
بطور اصل بطور بی ریا
abusively
بطور ناصحیح بطور دشنام
homey
راحت واسوده خانه دار
loping
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
out of one's hair
<idiom>
ازشر کسی راحت شدن
alighting
راحت کردن تخفیف دادن
easement
راحت شدن از درد منزل
alight
راحت کردن تخفیف دادن
loped
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
alighted
راحت کردن تخفیف دادن
lopes
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
to sleep sound
خواب راحت یاسنگین رفتن
To set someones mind at ease.
خیال کسی را راحت کردن
alights
راحت کردن تخفیف دادن
fall up
درجا راحت باش بر هم زدن صف
coil up
تجمع ستون در راحت باش
lope
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
I feel relieved because of that issue!
خیال من را از این بابت راحت کردی!
to sleep like a baby
<idiom>
مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
Dont stand on ceremony.
تشریفات را بگذار کنار ( راحت باش )
end in itself
<idiom>
مکان کافی برای راحت بودن
pipe down
راحت باش دادن ساکت شدن
on easy street
<idiom>
پول کافی برای زندگی راحت داشتن
This car can hold 6 persons comefortably.
دراین اتوموبیل راحت 6 نفر راجامی گیرند
burke
بطوراهسته وغیر مستقیم از شرکسی راحت شدن
She is comfortably off.
ازنظرمالی راحت است ( تأمین مالی دارد )
lethal chamber
اطاق ویژه برای راحت کشتن جانوران
no joy without a
نوش بانیش است راحت محض میسرنشودنیست به صامی
give someone enough rope and they will hang themself
<idiom>
به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home .
اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
The hotel was home from home .
هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
flagging
قرار دادن یک نشانگر در یک موضوع تا بعداگ راحت پیدا شود
visualization
تبدیل اعداد یا داده به صورت گرافیکی که راحت تر قابل فهم باشد
When we get this project off the ground we can relax.
وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
user
زبان برنامه نویسی سطح بالا که بیان راحت برخی مشکلات و توابع را فراهم میکند
Gezellig
<adj.>
دنج دلپذیر راحت. اشاره ضمنی به زمانی که با عزیزان بعد از چند وقت دوری میگذرانید.
users
زبان برنامه نویسی سطح بالا که بیان راحت برخی مشکلات و توابع را فراهم میکند
suitcase
نشانهای که حاوی نوشتار صفحه نمایش است و امکان نصب راحت نوشتارها روی سیستم را می دهند
manager
نرم افزار انتهایی مط لوب برای کاربر که امکان دستیابی راحت به دستورات سیستم عامل میدهد
managers
نرم افزار انتهایی مط لوب برای کاربر که امکان دستیابی راحت به دستورات سیستم عامل میدهد
suitcases
نشانهای که حاوی نوشتار صفحه نمایش است و امکان نصب راحت نوشتارها روی سیستم را می دهند
irrevocably
بطور تغییر ناپذیر بطور چاره ناپذیر
conveniency
راحت- اسایش- راه دست-اسوده- وسیله اسایش یاراحت- مستراح
inexplicably
بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
MMI
سخت افزار و نرم افزار طراحی شده برای اینکه کاربر راحت تر با ماشین ارتباط داشته باشد
relaxing
تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relaxes
تمدد اعصاب کردن راحت کردن
relax
تمدد اعصاب کردن راحت کردن
lighten
سبکبار کردن راحت کردن
lightened
سبکبار کردن راحت کردن
lightens
سبکبار کردن راحت کردن
lightening
سبکبار کردن راحت کردن
tracings
تابع برنامه گرافیکی یک تصویر bitmap می گیرد و پردازش میکند تا لبههای آنرا پیدا کند و آنها را به یک تصویر با خط عمودی تبدیل کند که راحت تر اجرا شود
tracing
تابع برنامه گرافیکی یک تصویر bitmap می گیرد و پردازش میکند تا لبههای آنرا پیدا کند و آنها را به یک تصویر با خط عمودی تبدیل کند که راحت تر اجرا شود
directory
روش لیست کردن کاربران و منابع متصل به شبکه به روش ساده و با دستیابی راحت تا کاربر بتواند کاربر دیگر را با نام و با آدرس پیچیده شبکه آدرس دهی کند
directories
روش لیست کردن کاربران و منابع متصل به شبکه به روش ساده و با دستیابی راحت تا کاربر بتواند کاربر دیگر را با نام و با آدرس پیچیده شبکه آدرس دهی کند
lastingly
بطور پا بر جا
transtively
بطور
meanly
بطور بد
streakily
بطور خط خط
confusedly
بطور در هم و بر هم
loosely
بطور شل یا ول
atilt
بطور کج
flabbily
بطور شل و ول
wetly
بطور تر
rankly
بطور فاسد
deplorably
بطور اسفناک
declaredly
بطور اعلام
raggelly
بطور ناهموار
destructively
بطور مخرب
dingily
بطور تیره
compatibly
بطور موافق
destructively
بطور مهلک
cloudily
بطور تیره
detestably
بطور منفور
digressively
بطور منحرف
comkplimentarily
بطور تعارفی
queerly
بطور مرتب
determinately
بطور معین
desultorily
بطور بی ترتیب
dispersedly
بطور متفرق
rediculously
بطور مضحک
regally
بطور شاهوار
comprehensively
بطور جامع
ripely
بطور اماده
contrarily
بطور متضاد
contagiously
بطور مسری
consumedly
بطور زیاد
connectedly
بطور متصل
disconnectedly
بطور منفصل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com