English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (41 milliseconds)
English Persian
improve بهتر کردن اصلاح کردن
improved بهتر کردن اصلاح کردن
improves بهتر کردن اصلاح کردن
improving بهتر کردن اصلاح کردن
Other Matches
revising اصلاح کردن اصلاح نمودن
revises اصلاح کردن اصلاح نمودن
revise اصلاح کردن اصلاح نمودن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
mends درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
mended درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
mend درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
ameliorated بهتر کردن
ameliorating بهتر کردن
ameliorates بهتر کردن
modifying بهتر کردن
modify بهتر کردن
ameliorate بهتر کردن
modifies بهتر کردن
enhanced بهتر یا واضح تر کردن
modification بهتر کردن مدل
enhancing بهتر یا واضح تر کردن
enhances بهتر یا واضح تر کردن
enhance بهتر یا واضح تر کردن
hardening and temper بهتر کردن تشویه ی فولاد
to get back on one's feet وضعیت خود را بهتر کردن
amend بهتر کردن بهبودی یافتن
amended بهتر کردن بهبودی یافتن
amending بهتر کردن بهبودی یافتن
follow up <idiom> بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
righting درست کردن اصلاح کردن
ameliorates اصلاح کردن چاره کردن
rectifies یکسو کردن اصلاح کردن
ameliorating اصلاح کردن چاره کردن
reclaims مرمت کردن اصلاح کردن
ameliorate اصلاح کردن چاره کردن
ameliorated اصلاح کردن چاره کردن
right درست کردن اصلاح کردن
reclaimed مرمت کردن اصلاح کردن
righted درست کردن اصلاح کردن
rectify یکسو کردن اصلاح کردن
reclaiming مرمت کردن اصلاح کردن
reclaim مرمت کردن اصلاح کردن
modify اصلاح کردن مناسب کردن
bunt الک کردن اصلاح کردن
improvements اصلاح کردن بهترسازی کردن
modifying اصلاح کردن مناسب کردن
corrects اصلاح کردن تادیب کردن
correcting اصلاح کردن تادیب کردن
to mend or end اصلاح کردن یا موقوف کردن
remedied اصلاح کردن جبران کردن
remedies اصلاح کردن جبران کردن
correct اصلاح کردن تادیب کردن
improvement اصلاح کردن بهترسازی کردن
dulcify ملایم کردن اصلاح کردن
remedying اصلاح کردن جبران کردن
modifies اصلاح کردن مناسب کردن
rectified یکسو کردن اصلاح کردن
remedy اصلاح کردن جبران کردن
soil improvement بهتر کردن جنس زمین برای بارگذاری
to sct aright اصلاح کردن
alters اصلاح کردن
revise حک و اصلاح کردن
modifying اصلاح کردن
altered اصلاح کردن
amend اصلاح کردن
altering اصلاح کردن
accomodate اصلاح کردن
revising حک و اصلاح کردن
revises حک و اصلاح کردن
emends اصلاح کردن
redressed اصلاح کردن
redresses اصلاح کردن
meliorate اصلاح کردن
filed اصلاح کردن
amending اصلاح کردن
redress اصلاح کردن
modifies اصلاح کردن
file اصلاح کردن
amended اصلاح کردن
emending اصلاح کردن
emended اصلاح کردن
rectified اصلاح کردن
accord اصلاح کردن
accorded اصلاح کردن
rectifies اصلاح کردن
rectify اصلاح کردن
emend اصلاح کردن
accommodates اصلاح کردن
modify اصلاح کردن
alter اصلاح کردن
accommodated اصلاح کردن
accords اصلاح کردن
accommodate اصلاح کردن
interbreed اصلاح نژاد کردن
touch up <idiom> اصلاح کردن تغییرات
linebreed اصلاح نژادی کردن
To get a haitcut. اصلاح کردن (موی سر )
reform اصلاح اساسی کردن یا شدن
reforms اصلاح اساسی کردن یا شدن
To get a shave. اصلاح کردن ( ریش تراشیدن )
outsells بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن
outselling بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن
outsold بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن
outsell بیشتر یا بهتر فروختن از بهتر فروش رفتن
retrieves اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
retrieved اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
retrieve اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
to mend matters کارها را اصلاح کردن اوضاع را بهبود بخشیدن
righting شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
right شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
righted شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
overlap سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
overlapped سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
overlaps سیستم تولید چاپ با کیفیت بهتر از چاپگر matrix-dot با جایگزین کردن خط حروف و تغییر مکان به آرامی به طوری که نقاط کمتر به نظر بیایند.
rezone محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
modification kit جعبه تعمیر یا اصلاح وسیله جعبه وسایل مربوط به اصلاح مدل
self correcting خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
so much the better چه بهتر
better than بهتر از
the more better the best بهتر
all the better چه بهتر
so much the better for me بهتر من
better بهتر
meliorate بهتر شدن
amelioration بهتر شدن
cote بهتر بودن از
ameliorative بهتر شونده
The more the better . هر چه بیشتر بهتر
to change to the better بهتر شدن
ameliorator بهتر کننده
meliorative بهتر شونده
on the mend <idiom> بهتر شدن
might as well <idiom> ترجیحا بهتر
the best of all از همه بهتر
preferably بطور بهتر
So much the better. دیگه بهتر
above rubies بهتر از یاقوت
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
more the merrier <idiom> هرچی بیشتر بهتر
I feel it is appropriate ... به نظر من بهتر است که ...
he works better او بهتر کار میکند
Just as well you didnt come . همان بهتر که نیامدی
An ounce of prevention is better than a pound of cure. <proverb> پیشگیری بهتر از درمانه.
An ounce of prevention is worth a pound of cure. <proverb> پیشگیری بهتر از درمانه.
ammunition modification بهتر سازی مهمات
it would be preferble to بهتر خواهد بود
it was no better هیچ بهتر نبود
to get back on one's feet بهتر شدن [از بیماری]
An ounce of prevention is worth a pound of cure. [Benjamin Franklin] <proverb> پیشگیری بهتر از درمانه.
the better plan is to بهتر این است که .....
outplay بازی بهتر از حریف
out act بهتر انجام دادن از
tea is preferable to water چایی از اب بهتر است
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
Do you have anything better? آیا چیزی بهتر دارید؟
ameliorate بهتر شدن بهبودی یافتن
It is better to know each others mind than to know each others language. <proverb> همدلى از همزبانى بهتر است .
ameliorated بهتر شدن بهبودی یافتن
ameliorates بهتر شدن بهبودی یافتن
surpasses بهتر بودن از تفوق جستن
surpass بهتر بودن از تفوق جستن
surpassed بهتر بودن از تفوق جستن
rounding ایجاد دید بهتر در گرافیک
Better late then never. <proverb> تاخیر بهتر از هرگز است .
ameliorating بهتر شدن بهبودی یافتن
rounding ایجاد یک حرف با فاهر بهتر
This photo does not do you justice. خودتان از عکستان بهتر هستید
i know you better than he من شما را بهتر میشناسم تااو
i should p stay at home بهتر است در خانه بمانم
it peels better بهتر پوست ان کنده میشود
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com