Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
time utility
بهره گیری از شرایط زمانی
Other Matches
synoptic situation
شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
time preference theory of interest
نظریه بهره بر مبنای رجحان زمانی
underutilization of labor
کم بهره گیری از کارگر
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
time sampling
نمونه گیری زمانی
decision lag
تاخیر زمانی در تصمیم گیری
resource leveling
زمان بندی فعالیت ها بازمان شناور به منطور بهینه سازی بهره گیری از منابع
gyro
برای نشان دادن یا اندازه گیری حرکت زاویهای پایه خودحول یک یا دو محور عمود برمحور دوران بهره میگیرد
tontine
تاسیس خاصی که به موجب ان عدهای مشترکا" پول قرض می دهند با این شرط که بهره ان مرتبا" و بااقساط معین بین ان ها تقسیم شود و با مرگ هر یک ازایشان سهم دیگران از بهره بیشتر شود تا انجا که اخرین فرد زنده کل بهره را دریافت کند
time base
ایستگاه مبنای اندازه گیری زمان مبنای زمانی
usury
گرفتن بهره بیشتر از بهره قانونی جهت وام
dynamic condition
شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
slices
مدت زمانی که به کاربر یا برنامه یاکا در یک سیستم چندکاره اختصاص داده شود. مدت زمانی که به یک کار در سیستم اشتراک زمانی داده شود یا در سیستم چند برنامهای
slice
مدت زمانی که به کاربر یا برنامه یاکا در یک سیستم چندکاره اختصاص داده شود. مدت زمانی که به یک کار در سیستم اشتراک زمانی داده شود یا در سیستم چند برنامهای
uptime
پریود زمانی که در طول ان یک سیستم کامپیوتر فعال است یا صحیح عمل میکندیک دوره زمانی که تجهیزات بدون خرابی کار می کنند
ppm
Position Pulse مدولاسیون یا تلفیق زمانی پالس که دران مقدار نمونه لحظهای موج موقعیت زمانی یک پالس را مدوله میکندodulation
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
assembly
1-زمانی که طول می کشد تا برنامه اسمبلی یک برنامه را ترجمه کند. 2-زمانی که اسمبلر برنامه را از زبان اسمبلی به کد ماشین تبدیل میکند
He's a wet blanket.
او
[مرد]
آدم روح گیری
[نا امید کننده ای یا ذوق گیری]
است.
diminishing marginal productivity
بهره دهی نهائی نزولی نزولی بودن بهره دهی نهائی
terming
شرایط
termed
شرایط
the conditions
شرایط ان
terms
شرایط
term
شرایط
conditions
شرایط
his severity relaxed
از سخت گیری خود کاست سخت گیری وی کمتر شد
standard temperature and pressure
شرایط استاندارد
implied terms
شرایط تلویحی
payment terms
شرایط پرداخت
initial condition
شرایط اولیه
standard temperature and pressure
شرایط متعارفی
necessary conditions
شرایط لازم
normal temperature and pressure
شرایط استاندارد
normal temperature and pressure
شرایط متعارفی
mutual terms
شرایط متقابل
suitable conditions
شرایط مناسب
usual conditions
شرایط معمول
qualified
واجد شرایط
liner terms
شرایط خط کشتیرانی
ballistic conditions
شرایط بالیستیکی
makings
شرایط لازم
marginal conditions
شرایط نهائی
light conditions
شرایط نور
conditions of use
شرایط کاربرد
tight spot
<idiom>
شرایط سخت
present conditions
شرایط فعلی
terms and conditions
ضوابط و شرایط
terms of payment
شرایط پرداخت
terms of trade
شرایط معامله
terms of trade
شرایط مبادله
disadvantages
شرایط نامساعد
plateau
شرایط پایا
plateaux
شرایط پایا
disadvantage
شرایط نامساعد
ball games
شرایط وضعیت
ball game
شرایط وضعیت
working conditions
شرایط کار
qualification
واجد شرایط
qualification
وضعیت شرایط
tropical condition
شرایط گرمسیری
requirements
شرایط لازم
qalified
واجد شرایط
second order conditions
شرایط ثانوی
settlement terms
شرایط پرداخت
settlement terms
شرایط تسویه
shipping terms
شرایط حمل
terms of shipment
شرایط حمل
spring conditions
شرایط بهاری
stability conditions
شرایط ثبات
standard condition
شرایط استاندارد
standard conditions
شرایط متعارفی
no bed of roses
<idiom>
شرایط سختوبد
Russian roulette
<idiom>
شرایط پرخطر
qualifications
شرایط لازم
sufficient conditions
شرایط کافی
admission requirements
شرایط پذیرش
qulifications
واجد شرایط
competitive conditions
شرایط رقابت
equilibrium conditions
شرایط تعادل
competition conditions
شرایط رقابت
fair play
شرایط برابر
actude conditions
شرایط حاد
boundary conditions
شرایط مرزی
average conditions
شرایط متوسط
emergency conditions
شرایط اضطراری
dis qualified
فاقد شرایط
actude conditions
شرایط شدید
requirements of the credit
شرایط اعتبار
delivery terms
شرایط تحویل
credit terms
شرایط اعتبار
conference terms
شرایط کنفرانس
conditions of purchase
شرایط خرید
conditions of contract
شرایط قرارداد
condition of readiness
شرایط امادگی
boundary conditions
شرایط حدی
implied terms
شرایط ضمنی
given conditions
شرایط معلوم
given conditions
شرایط معینه
conditions
شرایط اوضاع
final cinditions
شرایط فینال
average conditions
شرایط عادی
qualify
واجد شرایط
plateaus
شرایط پایا
ambient conditions
شرایط محیطی
adverse factors
شرایط نامساعد
existing circumstances
شرایط موجود
eligible
واجد شرایط
final cinditions
شرایط پایانی
conditions of (the) competition
شرایط رقابت
bona fide
واجد شرایط
qualifies
واجد شرایط
digamy
دو زن گیری دو شوهر گیری
quantifying
واجد شرایط شدن
conditions of sale
شرایط اساسی معامله
through the mill
<idiom>
تجربه شرایط مشکل
quantify
واجد شرایط شدن
quantifies
واجد شرایط شدن
quantified
واجد شرایط شدن
tenders conditions
شرایط عمومی مناقصه
make a difference
<idiom>
شرایط را عوض کردن
turn the tables
<idiom>
عوض کردن شرایط
tight squeeze
<idiom>
شرایط سخت تجاری
support conditions
شرایط تکیه گاهی
terms and conditions of the credit
ضوابط و شرایط اعتبار
eligible
واجد شرایط مطلوب
second order conditions
شرایط مرتبه دوم
bend
شرایط خمیدگی زانویی
circumstance
شرایط محیط اهمیت
conditions
مقررات و شرایط اسبدوانی
ineligible
فاقد شرایط لازم
qualified
واجد شرایط لازمه
qualified
دارای شرایط لازم
volcanism
شرایط و خصوصیات اتشفشانی
investigation of foundation conditions
تحقیق شرایط شالوده
feudatory
تابع شرایط تیول
it does not s. the condition
واجدان شرایط نیست
unqualified
فاقد شرایط لازم
entry group
گروه واجد شرایط
meet
مطابق شرایط بودن
meets
مطابق شرایط بودن
machining requirments
شرایط براده برداری
qualify for
واجد شرایط بودن
qualificatory
واجد شرایط کننده
provisions of a contract
شرایط قرار داد
ineligibility
فقدان شرایط لازم
to impose conditions
با شرایط سنگین بارکردن
other things being equal
اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
possessing the necessary qualifications
واجد شرایط لازم
yielded
بهره
gain
بهره
yields
بهره
interest
بهره
yield
بهره
exploited
بهره ده
efficient
بهره ور
interests
بهره
efficiency
بهره
quotient
بهره
quotients
بهره
productive
بهره زا
gained
بهره
gains
بهره
exploiter
بهره کش
exploiters
بهره کش
portions
بهره
portion
بهره
fall back
سیستم پشتیبان در شرایط اضطراری
disqualified
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifying
فاقد شرایط لازم دانستن
entry group
واجدین شرایط تخصصی شغلی
debt rescheduling
تجدید نظر در شرایط وام
reasonableness of terms in contract
معقول بودن شرایط قرارداد
climate for growth
شرایط لازم برای رشد
ceteris paribus
ثابت بودن سایر شرایط
ligting conditions
شرایط روشنایی نسبتهای نور
restructure
شرایط وام را عوض کردن
loan conversion
تجدید نظر در شرایط وام
Are you prepared to accept my conditions?
حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
desirability
درجه تمایل شرایط مطلوب
get in the swing of things
<idiom>
به شرایط جدید عادت کردن
restructures
شرایط وام را عوض کردن
size up
<idiom>
بسته به شرایط ،برانداز کردن
However difficult the circumstances
[are]
, ...
هر قدر هم که شرایط دشوار هستند، ...
come into one's own
<idiom>
به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
restructured
شرایط وام را عوض کردن
efficiency
بهره وری
exploited class
طبقه بهره ده
exploitative character
منش بهره کش
exploiting class
طبقه بهره کش
economic rent
بهره اقتصادی
divestment
بی بهره سازی
contango
بهره دیرکرد
divestiture
بی بهره سازی
divests
بی بهره کردن
divesting
بی بهره کردن
divested
بی بهره کردن
sweatshop
بهره کشخانه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com