English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
time utility بهره گیری از شرایط زمانی
Other Matches
synoptic situation شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
time preference theory of interest نظریه بهره بر مبنای رجحان زمانی
underutilization of labor کم بهره گیری از کارگر
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
time sampling نمونه گیری زمانی
decision lag تاخیر زمانی در تصمیم گیری
resource leveling زمان بندی فعالیت ها بازمان شناور به منطور بهینه سازی بهره گیری از منابع
gyro برای نشان دادن یا اندازه گیری حرکت زاویهای پایه خودحول یک یا دو محور عمود برمحور دوران بهره میگیرد
tontine تاسیس خاصی که به موجب ان عدهای مشترکا" پول قرض می دهند با این شرط که بهره ان مرتبا" و بااقساط معین بین ان ها تقسیم شود و با مرگ هر یک ازایشان سهم دیگران از بهره بیشتر شود تا انجا که اخرین فرد زنده کل بهره را دریافت کند
time base ایستگاه مبنای اندازه گیری زمان مبنای زمانی
usury گرفتن بهره بیشتر از بهره قانونی جهت وام
dynamic condition شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
slices مدت زمانی که به کاربر یا برنامه یاکا در یک سیستم چندکاره اختصاص داده شود. مدت زمانی که به یک کار در سیستم اشتراک زمانی داده شود یا در سیستم چند برنامهای
slice مدت زمانی که به کاربر یا برنامه یاکا در یک سیستم چندکاره اختصاص داده شود. مدت زمانی که به یک کار در سیستم اشتراک زمانی داده شود یا در سیستم چند برنامهای
uptime پریود زمانی که در طول ان یک سیستم کامپیوتر فعال است یا صحیح عمل میکندیک دوره زمانی که تجهیزات بدون خرابی کار می کنند
ppm Position Pulse مدولاسیون یا تلفیق زمانی پالس که دران مقدار نمونه لحظهای موج موقعیت زمانی یک پالس را مدوله میکندodulation
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
assembly 1-زمانی که طول می کشد تا برنامه اسمبلی یک برنامه را ترجمه کند. 2-زمانی که اسمبلر برنامه را از زبان اسمبلی به کد ماشین تبدیل میکند
He's a wet blanket. او [مرد] آدم روح گیری [نا امید کننده ای یا ذوق گیری] است.
diminishing marginal productivity بهره دهی نهائی نزولی نزولی بودن بهره دهی نهائی
terming شرایط
termed شرایط
the conditions شرایط ان
terms شرایط
term شرایط
conditions شرایط
his severity relaxed از سخت گیری خود کاست سخت گیری وی کمتر شد
standard temperature and pressure شرایط استاندارد
implied terms شرایط تلویحی
payment terms شرایط پرداخت
initial condition شرایط اولیه
standard temperature and pressure شرایط متعارفی
necessary conditions شرایط لازم
normal temperature and pressure شرایط استاندارد
normal temperature and pressure شرایط متعارفی
mutual terms شرایط متقابل
suitable conditions شرایط مناسب
usual conditions شرایط معمول
qualified واجد شرایط
liner terms شرایط خط کشتیرانی
ballistic conditions شرایط بالیستیکی
makings شرایط لازم
marginal conditions شرایط نهائی
light conditions شرایط نور
conditions of use شرایط کاربرد
tight spot <idiom> شرایط سخت
present conditions شرایط فعلی
terms and conditions ضوابط و شرایط
terms of payment شرایط پرداخت
terms of trade شرایط معامله
terms of trade شرایط مبادله
disadvantages شرایط نامساعد
plateau شرایط پایا
plateaux شرایط پایا
disadvantage شرایط نامساعد
ball games شرایط وضعیت
ball game شرایط وضعیت
working conditions شرایط کار
qualification واجد شرایط
qualification وضعیت شرایط
tropical condition شرایط گرمسیری
requirements شرایط لازم
qalified واجد شرایط
second order conditions شرایط ثانوی
settlement terms شرایط پرداخت
settlement terms شرایط تسویه
shipping terms شرایط حمل
terms of shipment شرایط حمل
spring conditions شرایط بهاری
stability conditions شرایط ثبات
standard condition شرایط استاندارد
standard conditions شرایط متعارفی
no bed of roses <idiom> شرایط سختوبد
Russian roulette <idiom> شرایط پرخطر
qualifications شرایط لازم
sufficient conditions شرایط کافی
admission requirements شرایط پذیرش
qulifications واجد شرایط
competitive conditions شرایط رقابت
equilibrium conditions شرایط تعادل
competition conditions شرایط رقابت
fair play شرایط برابر
actude conditions شرایط حاد
boundary conditions شرایط مرزی
average conditions شرایط متوسط
emergency conditions شرایط اضطراری
dis qualified فاقد شرایط
actude conditions شرایط شدید
requirements of the credit شرایط اعتبار
delivery terms شرایط تحویل
credit terms شرایط اعتبار
conference terms شرایط کنفرانس
conditions of purchase شرایط خرید
conditions of contract شرایط قرارداد
condition of readiness شرایط امادگی
boundary conditions شرایط حدی
implied terms شرایط ضمنی
given conditions شرایط معلوم
given conditions شرایط معینه
conditions شرایط اوضاع
final cinditions شرایط فینال
average conditions شرایط عادی
qualify واجد شرایط
plateaus شرایط پایا
ambient conditions شرایط محیطی
adverse factors شرایط نامساعد
existing circumstances شرایط موجود
eligible واجد شرایط
final cinditions شرایط پایانی
conditions of (the) competition شرایط رقابت
bona fide واجد شرایط
qualifies واجد شرایط
digamy دو زن گیری دو شوهر گیری
quantifying واجد شرایط شدن
conditions of sale شرایط اساسی معامله
through the mill <idiom> تجربه شرایط مشکل
quantify واجد شرایط شدن
quantifies واجد شرایط شدن
quantified واجد شرایط شدن
tenders conditions شرایط عمومی مناقصه
make a difference <idiom> شرایط را عوض کردن
turn the tables <idiom> عوض کردن شرایط
tight squeeze <idiom> شرایط سخت تجاری
support conditions شرایط تکیه گاهی
terms and conditions of the credit ضوابط و شرایط اعتبار
eligible واجد شرایط مطلوب
second order conditions شرایط مرتبه دوم
bend شرایط خمیدگی زانویی
circumstance شرایط محیط اهمیت
conditions مقررات و شرایط اسبدوانی
ineligible فاقد شرایط لازم
qualified واجد شرایط لازمه
qualified دارای شرایط لازم
volcanism شرایط و خصوصیات اتشفشانی
investigation of foundation conditions تحقیق شرایط شالوده
feudatory تابع شرایط تیول
it does not s. the condition واجدان شرایط نیست
unqualified فاقد شرایط لازم
entry group گروه واجد شرایط
meet مطابق شرایط بودن
meets مطابق شرایط بودن
machining requirments شرایط براده برداری
qualify for واجد شرایط بودن
qualificatory واجد شرایط کننده
provisions of a contract شرایط قرار داد
ineligibility فقدان شرایط لازم
to impose conditions با شرایط سنگین بارکردن
other things being equal اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
possessing the necessary qualifications واجد شرایط لازم
yielded بهره
gain بهره
yields بهره
interest بهره
yield بهره
exploited بهره ده
efficient بهره ور
interests بهره
efficiency بهره
quotient بهره
quotients بهره
productive بهره زا
gained بهره
gains بهره
exploiter بهره کش
exploiters بهره کش
portions بهره
portion بهره
fall back سیستم پشتیبان در شرایط اضطراری
disqualified فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifying فاقد شرایط لازم دانستن
entry group واجدین شرایط تخصصی شغلی
debt rescheduling تجدید نظر در شرایط وام
reasonableness of terms in contract معقول بودن شرایط قرارداد
climate for growth شرایط لازم برای رشد
ceteris paribus ثابت بودن سایر شرایط
ligting conditions شرایط روشنایی نسبتهای نور
restructure شرایط وام را عوض کردن
loan conversion تجدید نظر در شرایط وام
Are you prepared to accept my conditions? حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
desirability درجه تمایل شرایط مطلوب
get in the swing of things <idiom> به شرایط جدید عادت کردن
restructures شرایط وام را عوض کردن
size up <idiom> بسته به شرایط ،برانداز کردن
However difficult the circumstances [are] , ... هر قدر هم که شرایط دشوار هستند، ...
come into one's own <idiom> به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
restructured شرایط وام را عوض کردن
efficiency بهره وری
exploited class طبقه بهره ده
exploitative character منش بهره کش
exploiting class طبقه بهره کش
economic rent بهره اقتصادی
divestment بی بهره سازی
contango بهره دیرکرد
divestiture بی بهره سازی
divests بی بهره کردن
divesting بی بهره کردن
divested بی بهره کردن
sweatshop بهره کشخانه
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com