English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 187 (11 milliseconds)
English Persian
clobber بهم پیوستن زدن
clobbered بهم پیوستن زدن
clobbering بهم پیوستن زدن
clobbers بهم پیوستن زدن
Search result with all words
join پیوستن
join شرکت کردن در پیوستن
joined پیوستن
joined شرکت کردن در پیوستن
joins پیوستن
joins شرکت کردن در پیوستن
meet پیوستن
meets پیوستن
concrete : سفت کردن باشفته اندودن یا ساختن بهم پیوستن
link بهم پیوستن
link به هم پیوستن
bind محصور کردن بهم پیوستن
bind بهم پیوستن
binds محصور کردن بهم پیوستن
binds بهم پیوستن
interlock بهم پیوستن
interlock پیوستن
interlocked بهم پیوستن
interlocked پیوستن
interlocking بهم پیوستن
interlocking پیوستن
interlocks بهم پیوستن
interlocks پیوستن
knot بهم پیوستن
knots بهم پیوستن
connect پیوستن
connects پیوستن
combine باهم پیوستن
combines باهم پیوستن
combining باهم پیوستن
joint بهم پیوستن
assist پیوستن به حمایت کردن از
assisted پیوستن به حمایت کردن از
assisting پیوستن به حمایت کردن از
assists پیوستن به حمایت کردن از
graft پیوند زدن بهم پیوستن
grafted پیوند زدن بهم پیوستن
grafts پیوند زدن بهم پیوستن
seam بهم پیوستن
seams بهم پیوستن
weld جوش دادن پیوستن
weld بهم پیوستن
welded جوش دادن پیوستن
welded بهم پیوستن
welds جوش دادن پیوستن
welds بهم پیوستن
mosaic تکه تکه بهم پیوستن
hyphen برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
hyphen برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
hyphens برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
hyphens برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
attach پیوستن
attaches پیوستن
attaching پیوستن
interconnect بهم پیوستن
interconnected بهم پیوستن
interconnecting بهم پیوستن
interconnects بهم پیوستن
sort پیوستن
sorted پیوستن
sorts پیوستن
cleave پیوستن تقسیم شدن
cleaved پیوستن تقسیم شدن
cleaves پیوستن تقسیم شدن
patch بهم پیوستن
patches بهم پیوستن
cement پیوستن
cemented پیوستن
cementing پیوستن
cements پیوستن
add جمع زدن باهم پیوستن
adding جمع زدن باهم پیوستن
adds جمع زدن باهم پیوستن
link up پیوستن
link-up پیوستن
link-ups پیوستن
reunite دوباره بهم پیوستن
reunited دوباره بهم پیوستن
reunites دوباره بهم پیوستن
reuniting دوباره بهم پیوستن
knit بهم پیوستن
knits بهم پیوستن
cling چسبیدن پیوستن
clings چسبیدن پیوستن
interlink بهم پیوستن
interlinked بهم پیوستن
interlinking بهم پیوستن
interlinks بهم پیوستن
associate همدم شدن پیوستن
associated همدم شدن پیوستن
associates همدم شدن پیوستن
associating همدم شدن پیوستن
rejoin دوباره پیوستن به
rejoined دوباره پیوستن به
rejoining دوباره پیوستن به
rejoins دوباره پیوستن به
adjoin پیوستن
adjoined پیوستن
adjoins پیوستن
adhere چسبیدن پیوستن
Other Matches
affix پیوستن
affixed پیوستن
affixes پیوستن
affixing پیوستن
annexing پیوستن
ally پیوستن
allying پیوستن
affiliate پیوستن
enlink پیوستن
join up به هم پیوستن
to bring into contact پیوستن
to go in with پیوستن با
to make contact پیوستن
conjoin پیوستن
coalescence پیوستن
annex پیوستن
annexes پیوستن
couple پیوستن
coupled پیوستن
couples پیوستن
anastomois به هم پیوستن
anastomosis بهم پیوستن
pans بهم پیوستن
pan- بهم پیوستن
pan بهم پیوستن
adhering چسبیدن پیوستن
adheres چسبیدن پیوستن
adhered چسبیدن پیوستن
reconstitute بهم پیوستن
reconstituted بهم پیوستن
reconstitutes بهم پیوستن
reconstituting بهم پیوستن
incorporate بهم پیوستن
incorporates بهم پیوستن
adequateness چسبیدن پیوستن
affiliated پیوستن اشناکردن
affiliates پیوستن اشناکردن
affiliating پیوستن اشناکردن
anastomose بهم پیوستن
admix بهم پیوستن
incorporating بهم پیوستن
to grow into one بهم پیوستن
to grow together باهم پیوستن
to piece together بهم پیوستن
to put together بهم پیوستن
to jury-rig something چیزی را به هم پیوستن
concatenate بهم پیوستن
inone بهم پیوستن
inosculate بهم پیوستن
glutinate بهم پیوستن
filiate اشناکردن پیوستن
to go to glory برحمت ایزدی پیوستن
compaginate محکم بهم پیوستن
repiece دوباره بهم پیوستن
annex پیوستن ضمیمه سازی
consociate متحد کردن پیوستن
put to بگروه شکارچی پیوستن
in store <idiom> آماده بوقوع پیوستن
catenate پیوستن متصل کردن
annexing پیوستن ضمیمه سازی
annexes پیوستن ضمیمه سازی
jump on the bandwagon <idiom> [پیوستن به گرایش یا فعالیتی محبوب]
rabbet با کنش کاو بهم پیوستن
clutches تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
nirvana پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
clutch تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutched تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutching تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
nirvanas پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
to be fulfilled بوقوع پیوستن راست امدن
attachable قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن
crossfertilize پیوستن دونوع متفاوت از طریق لقاح
integration یکی کردن و بهم پیوستن پیوستگی اجزاء
to herd with other people با مردم دیگر پیوستن درگروه دیگران درامدن
piecer درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
healing by first intention جوش خوردن زخم یاشکستگی بوسیله دوباره بهم پیوستن پاره ها
avulsion جدا شدن زمینی از یک ملک و پیوستن بملک دیگر درنتیجه سیل یا تغییرمسیررودخانه
to interlock levers اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
rattening محروم کردن کارگر فنی ازابزار کارش به منظورمجبور کردن او به پیوستن به اتحادیه کارگری
admix مخلوط شدن بهم پیوستن مخلوط کردن امیختن
interosculate بهم پیوستن بهم امیختن
mosic تیکه تیکه بهم پیوستن
irredentism نهضت استرداد منظور جنبشی است که هدف ان پیوستن قسمتی از اراضی مجاور یک کشورکه اهالی ان به زبان اهالی کشور منشاء نهضت صحبت می کنند به این مملکت باشد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com