Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
to set to work
بکار وا داشتن یا انداختن
Other Matches
to put in motion
بکار انداختن
call forth
بکار انداختن
actuate
بکار انداختن
actuate
بکار انداختن
exploits
:بکار انداختن
exploit
:بکار انداختن
exploiting
:بکار انداختن
to start a motor
موتوری را بکار انداختن
operational
قابل بکار انداختن
To operate something .
چیزی را بکار انداختن (موتور، دستگاه وغیره )
laniard
طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
immobilised
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilizing
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilizes
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilized
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilize
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilising
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilises
از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
steer roping
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
let down
پایین انداختن انداختن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
upkeep
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
billiard point
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
apply
بکار بردن
served
بکار رفتن
serve
بکار رفتن
bleached
بکار رود
applying
بکار بردن
To put ones shoulder to the wheel.
تن بکار دادن
bleach
بکار رود
to put forth
بکار بردن
knowledgeable
وارد بکار
actuator
بکار اندازنده
subornation
اغواء بکار بد
misemploy
بد بکار بردن
users
بکار برنده
user
بکار برنده
utilize
بکار زدن
serves
بکار رفتن
put forth
بکار بردن
applied
بکار بردنی
handles
بکار بردن
utilizes
بکار زدن
useable
بکار بردنی
bleaches
بکار رود
get down to work
بکار پرداختن
commodious
بکار خور
wage income
درامدمربوط بکار
to make use of
بکار بردن
utilised
بکار زدن
utilises
بکار زدن
he is of no service to us
بکار ما نمیخورد
utilizing
بکار زدن
to come into operation
بکار افتادن
busy at
دست بکار
busy in
دست بکار
applies
بکار بردن
usable
<adj.>
بکار بردنی
turn to
بکار پرداختن
utilizer
بکار برنده
to tackle to
بکار چسبیدن
handle
بکار بردن
investiture with an office
برگماری بکار
conspicuious consumption
بکار برده شد
utilising
بکار زدن
actuation
بکار اندازی
practicals
بکار خور
applicable
<adj.>
بکار بردنی
applied
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
inserted
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
utilizable
<adj.>
بکار بردنی
utilisable
[British]
<adj.>
بکار بردنی
useful
<adj.>
بکار بردنی
suitable
<adj.>
بکار بردنی
activation
بکار واداری
practical
بکار خور
abuse
بد بکار بردن
abuses
بد بکار بردن
abusing
بد بکار بردن
abused
بد بکار بردن
installed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
deployed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
appointed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
busy
دست بکار شلوغ
procrustean
بزور بکار وادارنده
to begin upon
دست بکار...شدن
busiest
دست بکار شلوغ
busying
دست بکار شلوغ
finesse
زیرکی بکار بردن
busies
دست بکار شلوغ
busied
دست بکار شلوغ
committing
بکار بردن نیروها
committed
بکار بردن نیروها
impressment
بکار اجباری گماری
busier
دست بکار شلوغ
set up
اماده بکار استقرار
commits
بکار بردن نیروها
commit
بکار بردن نیروها
shoehorns
پاشنه کش بکار بردن
lever watch
شیوه بکار بردن
shoehorn
پاشنه کش بکار بردن
dday
اولین روزاغاز بکار
do up
شروع بکار کردن
answered
بکار امدن بکاررفتن
answer
بکار امدن بکاررفتن
wields
خوب بکار بردن
wielded
خوب بکار بردن
parachute
پاراشوت بکار بردن
parachuted
پاراشوت بکار بردن
wield
خوب بکار بردن
parachutes
پاراشوت بکار بردن
parachuting
پاراشوت بکار بردن
answering
بکار امدن بکاررفتن
answers
بکار امدن بکاررفتن
first order predicate logic
PROLO بکار می رود
he used violence
زور بکار برد
set to work
دست بکار زدن
manoeuver
تدبیر بکار بردن
pre engage
از پیش بکار گماشتن
wielding
خوب بکار بردن
I put my money to work.
پولم را بکار انداختم
serviceability
بکار خوری بدردخوری
To set to work. To get cracking.
دست بکار شدن
get to work
دست بکار زدن
full time
زمان اشتغال بکار
to set to
دست بکار شدن
multilaunching
اغاز بکار چندتایی
play upon words
جناس بکار بردن
avocational
وابسته بکار فرعی
misapply
بیموقع بکار بردن
outsmarting
زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarts
زرنگی بیشتری بکار بردن
I am minding my own business.
کاری بکار کسی ندارم
To act on an advice .
پند و اندرزی را بکار بستن
operates
عمل کردن بکار افتادن
operated
عمل کردن بکار افتادن
operate
عمل کردن بکار افتادن
misapply
بطور غلط بکار بردن
to keep at it
سخت دست بکار بودن
outsmarted
زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmart
زرنگی بیشتری بکار بردن
sharp tongued
بکار برنده سخنان زننده
employs
مشغول کردن بکار گرفتن
iodism
خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
misspell
املای غلط بکار بردن
misspelled
املای غلط بکار بردن
misspells
املای غلط بکار بردن
mordant
ماده ثبات بکار بردن
aminister
تهیه کردن بکار بردن
sandbagger
کسیکه کیسه شن بکار برد
employs
بکار گماشتن استخدام کردن
misspelt
املای غلط بکار بردن
employing
مشغول کردن بکار گرفتن
employ
مشغول کردن بکار گرفتن
apostrophes
که درموارد زیر بکار میرود
apostrophe
که درموارد زیر بکار میرود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com