English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (23 milliseconds)
English Persian
brazen بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
brazenly بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
Other Matches
audaciousness بی پروایی گستاخی
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
display نشان دادن ابراز کردن
earmarks نشان کردن اختصاص دادن
projected فاهر کردن نشان دادن
displays نشان دادن ابراز کردن
represents بیان کردن نشان دادن
earmark نشان کردن اختصاص دادن
displayed نشان دادن ابراز کردن
project فاهر کردن نشان دادن
projects فاهر کردن نشان دادن
represent بیان کردن نشان دادن
to set out نشان دادن تعیین کردن
represented بیان کردن نشان دادن
displaying نشان دادن ابراز کردن
to ride roughshod بی پروایی کردن
demonstrates نشان دادن تظاهر به عمل کردن
features نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
belied خیانت کردن به عوضی نشان دادن
simulating تقلید نشان دادن وانمود کردن
simulate تقلید نشان دادن وانمود کردن
demonstrated نشان دادن تظاهر به عمل کردن
simulates تقلید نشان دادن وانمود کردن
featured نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
belie خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belying خیانت کردن به عوضی نشان دادن
feature نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
belies خیانت کردن به عوضی نشان دادن
to give publicity to بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
demonstrating نشان دادن تظاهر به عمل کردن
featuring نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
demonstrate نشان دادن تظاهر به عمل کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
to ride for a fall بی پروایی در کار کردن
cerebrate فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
religionize دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
talk up گستاخی کردن
snash گستاخی کردن
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
auto توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
autos توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
target materials مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
images نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
blabbing وراجی کردن گستاخی کردن
blab وراجی کردن گستاخی کردن
blabbed وراجی کردن گستاخی کردن
blabs وراجی کردن گستاخی کردن
prefigures قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
to put forth نشان دادن
indicate نشان دادن
imbody نشان دادن
evinced نشان دادن
indicated نشان دادن
evincing نشان دادن
evinces نشان دادن
exerted نشان دادن
indicates نشان دادن
adumbrate نشان دادن
exerting نشان دادن
introduce نشان دادن
exerts نشان دادن
introduced نشان دادن
exert نشان دادن
visions یا نشان دادن
vision یا نشان دادن
show نشان دادن
showed نشان دادن
runs نشان دادن
shows نشان دادن
demonstrates نشان دادن
register نشان دادن
run نشان دادن
demonstrating نشان دادن
registering نشان دادن
actuate نشان دادن
introducing نشان دادن
ante نشان دادن
evince نشان دادن
registers نشان دادن
to show up نشان دادن
demonstrate نشان دادن
point نشان دادن
showŠetc نشان دادن
demonstrated نشان دادن
introduces نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
showdown نمونه نشان دادن
exemplifies بانمونه نشان دادن
showdowns نمونه نشان دادن
displaying نشان دادن اطلاعات
emblem با علایم نشان دادن
televise با تلویزیون نشان دادن
televised با تلویزیون نشان دادن
televises با تلویزیون نشان دادن
for crying out loud <idiom> نشان دادن عصبانیت
marshaling به ترتیب نشان دادن
exemplify بانمونه نشان دادن
televising با تلویزیون نشان دادن
displayed نشان دادن اطلاعات
exemplified بانمونه نشان دادن
marshal به ترتیب نشان دادن
graphs با نمودار نشان دادن
emote هیجان نشان دادن
forces خشونت نشان دادن
blazes باتصویر نشان دادن
blazed باتصویر نشان دادن
marshals به ترتیب نشان دادن
force خشونت نشان دادن
displays نشان دادن اطلاعات
blaze باتصویر نشان دادن
hang back بی میلی نشان دادن
lout نفهمی نشان دادن
impassibly بی نشان دادن عاطفه
by show of hands با نشان دادن دست
marshalled به ترتیب نشان دادن
to hang back بیمیلی نشان دادن
prefigure از پیش نشان دادن
adumbration نشان دادن خلاصه
graph با نمودار نشان دادن
prefiguring از پیش نشان دادن
prefigures از پیش نشان دادن
forcing خشونت نشان دادن
emblems با علایم نشان دادن
squirming ناراحتی نشان دادن
louts نفهمی نشان دادن
prefigured از پیش نشان دادن
display نشان دادن اطلاعات
pragmatize واقعی نشان دادن
pretypify قبلا نشان دادن
react واکنش نشان دادن
playoff نشان دادن فیلم
cough up <idiom> بی تمایلی نشان دادن
reacted واکنش نشان دادن
foreshown از پیش نشان دادن
responds واکنش نشان دادن
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
to be illustrative of با عکس نشان دادن
respond واکنش نشان دادن
reacting واکنش نشان دادن
decorating نشان یامدال دادن به
reacts واکنش نشان دادن
keep at something پشتکار نشان دادن
responded واکنش نشان دادن
playoffs نشان دادن فیلم
exemplifying بانمونه نشان دادن
rubricize قرمز نشان دادن
decorates نشان یامدال دادن به
marshaled به ترتیب نشان دادن
image نشان دادن تصویر
decorate نشان یامدال دادن به
To assert oneself . To display ones merit . خودی را نشان دادن
squirms ناراحتی نشان دادن
rubricate قرمز نشان دادن
squirmed ناراحتی نشان دادن
squirm ناراحتی نشان دادن
measure اندازه نشان دادن
give someone the green light چراغ سبز نشان دادن
overreacted بیخود واکنش نشان دادن
overreacting بیخود واکنش نشان دادن
picturing سینما با عکس نشان دادن
overreact بیخود واکنش نشان دادن
charted بر روی نقشه نشان دادن
turtledove عزیز محبت نشان دادن
turtledoves عزیز محبت نشان دادن
charting بر روی نقشه نشان دادن
overreacts بیخود واکنش نشان دادن
to screen a scene در روی پرده نشان دادن
show one round همه جا را به کسی نشان دادن
to render homage تکریم و وفاداری نشان دادن
to pay homage تکریم و وفاداری نشان دادن
to do homage تکریم و وفاداری نشان دادن
chart بر روی نقشه نشان دادن
indexes نشان دادن بصورت الفبایی
to keep one's temper متین بودن نشان دادن
indexed نشان دادن بصورت الفبایی
pictured سینما با عکس نشان دادن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com