English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
to fight to a finish تاپایان کارجنگیدن انقدرجنگیدن تایکطرف بکلی شکست بخورد
Other Matches
to fight out تاپایان کارچنگیدن
parallax پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
chip seal شن بخورد راه دادن
bank shot پرتابی که به تخته بخورد
to the world بکلی
he was well out of sight بکلی
through out بکلی
sheer بکلی
purely بکلی
to its full extent <adv.> بکلی
throughout بکلی
utterly بکلی
quite بکلی
comprehensive <adv.> بکلی
completely <adv.> بکلی
he is too p asto what he eats زیاد دربندان است که چه بخورد
bank shot ضربهای که به دیوار بخورد و برگردد
bran new بکلی نو یا تازه
exactly بدرستی بکلی
dead drunk بکلی مست
dead as a d. بکلی مرده
quiteother بکلی جوردیگر
stark naked بکلی برهنه
brand-new بکلی نو یا تازه
down-and-outs بکلی بی مایه
down-and-out بکلی بی مایه
down and out بکلی بی مایه
fire new بکلی نویاتازه
macadam blinding خورده سنگ بخورد راه دادن
planegency صدای خیزاب که بکرانه دریا بخورد
resurfacing شن بخورد راه دادن بازسازی رویه
i am at my wit's end بکلی گیج شده ام
extirpate بکلی نابود کردن
raze or rase بکلی خراب کردن
blankly بدون ملاحظه بکلی
unbuild بکلی ویران کردن
to be all abroad بکلی دراشتباه بودن
bedazzle بکلی خیره کردن
washed up بکلی تحلیل رفته
bank shot ضربهای که گوی بیلیارد به کناره میز بخورد
The craps should match the curtains. پرده ها با قالیها باید بخورد ( جور در آید )
exterminated بکلی نابودکردن منهدم کردن
exterminates بکلی نابودکردن منهدم کردن
exterminating بکلی نابودکردن منهدم کردن
exterminate بکلی نابودکردن منهدم کردن
blackguard سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد
Dont let the grass grow under your feet. نگذار وسط اینکار باد بخورد ( وقفه بیافتد )
blackguards سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد
His figures were way off (out). ارقامش (حسابش )بکلی پرت بود
chopped ضربه پایین زدن به توپ برای اینکه به زمین بخورد
chop ضربه پایین زدن به توپ برای اینکه به زمین بخورد
boasts ضربه از گوشه که بطور اریب بدیوار کناره و بعد به دیوارمقابل بخورد
boast ضربه از گوشه که بطور اریب بدیوار کناره و بعد به دیوارمقابل بخورد
boasted ضربه از گوشه که بطور اریب بدیوار کناره و بعد به دیوارمقابل بخورد
Your slander is completely preposterous . تهمت وافترایی که می زنید بکلی مسخره وبی اساس است
duck and drake پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
ducks and drakes پرتاب سنگ روی اب بطوریکه قبل از فرورفتن دراب بچند نقطه از سطح اب بخورد
atmospheric refraction شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
lofts ضربه زدن هوایی بصورت قوسی رها کردن گوی بولینگ در هوا که به شدت به مسیر بخورد
loft ضربه زدن هوایی بصورت قوسی رها کردن گوی بولینگ در هوا که به شدت به مسیر بخورد
I´m as hungry as a horse. آنقدر گشنه هستم که روده بزرگ روده کوچک را بخورد.
bow ضربه از گوشه که به عقب دیوار کناره و بعد به دیوارکناره دیگر و بعد به دیوارمقابل بخورد
bowed ضربه از گوشه که به عقب دیوار کناره و بعد به دیوارکناره دیگر و بعد به دیوارمقابل بخورد
bowing ضربه از گوشه که به عقب دیوار کناره و بعد به دیوارکناره دیگر و بعد به دیوارمقابل بخورد
bows ضربه از گوشه که به عقب دیوار کناره و بعد به دیوارکناره دیگر و بعد به دیوارمقابل بخورد
hungry as a hunter <idiom> آنقدر گشنه که روده بزرگ روده کوچک را بخورد
gaps شکست
three successive defeats سه شکست پی در پی
breakage شکست
failures شکست
breakages شکست
defeasance شکست
fall شکست
defeature شکست
unsuccessful شکست
gap شکست
miscarriages شکست
flopper شکست
flunk شکست
prosternation شکست
miscarriage شکست
flunked شکست
flunking شکست
flunks شکست
set back شکست
failure شکست
unsuccess شکست
defeat شکست
defeated شکست
refraction شکست
loss شکست
unsuccessfully شکست
breaks شکست
break شکست
plumper شکست
deflections شکست
defeating شکست
defeats شکست
deflection شکست
breaking capacity فرفیت شکست
cry uncle <idiom> پذیرش شکست
break proof ازمایش شکست
breaking down pass کالیبر شکست
breaking down roll نورد شکست
business failure شکست تجاری
come a cropper <idiom> شکست خوردن
faults شکست زمین
faulted شکست زمین
blow one's own horn <idiom> شکست درچیزی
break down voltage ولتاژ شکست
fall flat <idiom> شکست خوردن
fall through <idiom> شکست خوردن
defeatism اعتراف به شکست
angle of refraction زاویه شکست
reflection شکست نور
failure of negotiations شکست مذاکرات
atmospheric refraction شکست جوی
birefringence شکست مضاعف
terrestrial refraction شکست زمینی
get the better of (someone) <idiom> شکست دادن
defeatism شکست گرایی
to be defected شکست خوردن
refractive index ضریب شکست
refraction of light شکست نور
point of fracture نقطه شکست
to f.down شکست دادن
outgeneral شکست دادن
unstart شکست ناپایدار
lose out شکست خوردن
vanquishable شکست پذیر
refractive power قدرت شکست
to put to the worse شکست دادن
to have the worse شکست خوردن
to suffer a reverse شکست خوردن
the ship was wrecked کشتی شکست
to sustain a defeat شکست خوردن
stickit شکست خورده
to lay prostrate شکست دادن
set down شکست دادن
refractometer شکست سنج
vincible شکست خوردنی
line breake relay رله شکست خط
zener breakdown شکست زنری
he broke his neck necessity گردنش شکست
fracturable قابل شکست
breaking point نقطهی شکست
sure-fire شکست ناپذیر
failure by rupture شکست برشی
electric break down شکست الکتریکی
double refraction شکست دوبل
double refraction شکست مضاعف
he received a broken hand دستش شکست
yield point نقطه شکست
knock out شکست دادن
invincibility شکست ناپذیری
insuperability شکست ناپذیری
inexpugnable شکست نا پذیر
index of refraction ضریب شکست
incomplete breakdown شکست جزئی
incomplete breakdown شکست ناقص
impluse breakdown شکست ضربهای
wash out شکست مردود
dielectric strength استحکام شکست
fault شکست زمین
slip-ups شکست خوردن
concedes قبول شکست
conceded قبول شکست
underdog سگ شکست خورده
underdogs سگ شکست خورده
flunk شکست خوردن
fails شکست خوردن
bombed شکست فاحش
flunked شکست خوردن
failures شکست خورده
bombed out شکست فاحش
failures شکست ورشکستگی
flunking شکست خوردن
flunks شکست خوردن
failure شکست خورده
checkmate شکست دادن
conceding قبول شکست
slip-up شکست خوردن
slip up شکست خوردن
trounce شکست دادن
skunks شکست دادن
trounced شکست دادن
skunk شکست دادن
trounces شکست دادن
trouncing شکست دادن
upset شکست غیرمنتظره
upsets شکست غیرمنتظره
upsetting شکست غیرمنتظره
losing شکست خوردن
letdown نومیدی شکست
letdowns نومیدی شکست
craven شکست خورده
bomb شکست فاحش
failure شکست ورشکستگی
loses شکست خوردن
flopping شکست خوردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com