Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 212 (6 milliseconds)
English
Persian
alignment
تطبیق دادن
alignments
تطبیق دادن
adjust
تطبیق دادن
adjusting
تطبیق دادن
adjusts
تطبیق دادن
accommodate
تطبیق دادن
accommodated
تطبیق دادن
accommodates
تطبیق دادن
Search result with all words
orient
روانه کردن تطبیق دادن
orienting
روانه کردن تطبیق دادن
orients
روانه کردن تطبیق دادن
coordination
تشریک مساعی تطبیق دادن هم اهنگ کردن
Other Matches
accommodating
تطبیق
conformation
تطبیق
checks
تطبیق
match
تطبیق
adaptations
تطبیق
adaptation
تطبیق
collation
تطبیق
matches
تطبیق
collations
تطبیق
checked
تطبیق
check
تطبیق
comparisons
تطبیق
comparison
تطبیق
harmonies
تطبیق
harmony
تطبیق
matching
تطبیق
confirmation
تطبیق
adjustments
تطبیق
adjustment
تطبیق
conforming
تطبیق کردن
fire coordination
تطبیق اتش
stock adjustment
تطبیق موجودی
adaptations
تطبیق اقتباس
fire support coordination
تطبیق اتش
inapplicable
تطبیق نکردنی
template matching
تطبیق الگوها
collation
تطبیق دستخط ها
match
تطبیق تطابق
dark adaptation
تطبیق با تاریکی
adjustments
تنظیم تطبیق
checked
تطبیق کردن
check
تطبیق کردن
checks
تطبیق کردن
concordance
تطبیق نامه
certificate of compliance
گواهی تطبیق
completeness check
تطبیق کامل
compare with
تطبیق کردن
coordinator
تطبیق کننده
accommodation
تطبیق موافقت
identification
تطبیق تمیز
conform
تطبیق کردن
conformed
تطبیق کردن
accommodations
تطبیق موافقت
adapted
تطبیق شده
adapter
تطبیق دهنده
adapter
تطبیق کننده
coincidences
تطبیق برخورد
adjustable
قابل تطبیق
reconciling
تطبیق کردن
maladjustments
عدم تطبیق
maladjustment
عدم تطبیق
versatility
تطبیق پذیری
comparisons
تطبیق سنجش
concordances
تطبیق نامه
comparison
تطبیق سنجش
reconciles
تطبیق کردن
reconcile
تطبیق کردن
accommodated
تطبیق نمودن
accommodate
تطبیق نمودن
verification
وارسی تطبیق
accommodates
تطبیق نمودن
accomodate
تطبیق کردن
jibed
تطبیق کردن
reconcilement
التیام تطبیق
jibes
تطبیق کردن
jibe
تطبیق کردن
jibing
تطبیق کردن
adjusability
قابلیت تطبیق
matched
تطبیق یافته
gibes
تطبیق کردن
conforms
تطبیق کردن
coincidence
تطبیق برخورد
collations
تطبیق دستخط ها
adaptation
تطبیق اقتباس
matches
تطبیق تطابق
adaption
تطبیق اقتباس
application of low to instances
تطبیق قانون با موارد
adapter arbor
میله تطبیق دهنده
adapter flange
فلانژ تطبیق دهنده
adaptive
قابل تطبیق توافقی
adapter booster
غلاف تطبیق دهنده
adapter boards
برد تطبیق دهنده
adapter bearing
یاطاقان تطبیق دهنده
channel adapter
تطبیق دهنده کانال
adaptation kit
جعبه ابزار تطبیق
acoustic coupler
تطبیق دهنده صوتی
adapter sleeve
پوسته تطبیق دهنده
fire support coordinator
تطبیق دهنده اتشها
adapter toolholder
ابزارگیر تطبیق دهنده
irreconcilable
غیر قابل تطبیق
inapplicably
بطوریکه تطبیق ننماید
impedance comparator
تطبیق دهنده امپدانس
idealization
تطبیق یا تطابق با تصور
inapplicability
عدم تناسب یا تطبیق
inventory reconciliation
تطبیق اسناد موجودی
adaptors
تطبیق دهنده ماسوره
adaptor
تطبیق دهنده ماسوره
adapters
تطبیق دهنده ماسوره
tally
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
tallying
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
tallying
تطبیق کردن مطابق بودن
reconcilability
التیام پذیری قابلیت تطبیق
tally
تطبیق کردن مطابق بودن
tallies
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
tallied
تطبیق کردن مطابق بودن
versatile
چندسو گرد تطبیق پذیر
sliding scales
جدول قابل تطبیق با در امدافراد
tallies
تطبیق کردن مطابق بودن
adaptation kit
جعبه وسایل تطبیق دهنده
sliding scale
جدول قابل تطبیق با در امدافراد
tallied
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
ticked
نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود
accomodation
تطبیق طرز زندگی با محیط همراهی
ticks
نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود
tick
نشانی که دررسیدگی و تطبیق ارقام بکارمیرود
harmonist
موسیقی دان متخصص تطبیق روایات
to align oneself with somebody
خود را با کسی میزان
[تطبیق]
کردن
agriology
مطاله و تطبیق اداب و رسوم قبایل وحشی
time chart
جدول تطبیق ساعات نصف النهارات مختلف
homing adaptor
تطبیق کننده مسیر پروازهواپیما با جهت امواج راداریا ایستگاه کنترل
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
speed ring
طوقه تطبیق سرعت توپ پدافند هوایی طبله سرعت نما
self reacting
بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
fire coordination
هماهنگ کردن اتش تطبیق کردن اتشها
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
aligning
تنظیم کردن تطبیق کردن
aligned
تنظیم کردن تطبیق کردن
align
تنظیم کردن تطبیق کردن
aligns
تنظیم کردن تطبیق کردن
flexile
قابل تغییر قابل تطبیق
antivignetting filter
صافی هماهنگ کننده نور صافی تطبیق نور
fire support coordination
هماهنگ کردن پشتیبانی اتش تطبیق پشتیبانی اتش
adjustable wheel
چرخ تنظیم پذیر
[مانند بلندی]
[چرخ تطبیق پذیر]
[مانند نوع جاده]
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com