English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (35 milliseconds)
English Persian
counter march تغییر جهت نیروی نظامی عقب گرد عقب گرد کردن تغییر رویه دادن
Other Matches
to change the tack تغییر رویه دادن
change over تغییر روش تغییر رویه
vary تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
varies تغییر دادن تغییر کردن اختلاف داشتن
changes تغییر کردن تغییر دادن
changed تغییر کردن تغییر دادن
changing تغییر کردن تغییر دادن
change تغییر کردن تغییر دادن
commmute تغییر دادن مبادله کردن
edited اماده چاپ کردن تغییر دادن
edit اماده چاپ کردن تغییر دادن
transmuted تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmute تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmutes تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmuting تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
to refresh oneself تغییر ذائقه دادن رفع خستگی کردن
edit تغییر دادن و تصحیح کردن متن یا برنامه
edited تغییر دادن و تصحیح کردن متن یا برنامه
component change order دستورالعمل تغییر یک نیروی شرکت کننده در عملیات
end strings نخهای قابل تغییر کیسه لاکراس برای تغییر عمق ان
unclocked مدار الکترونیکی یا فلیپ فلاپ که با تغییر ورودی وضعیتش تغییر میکند و نه با سیگنال ساعت
transitions عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
transition عبور تغییر از یک حالت بحالت دیگر مرحله تغییر
affect لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
bytes حرکت دادن ویرایش کردن و تغییر محتوای یک بایت
byte حرکت دادن ویرایش کردن و تغییر محتوای یک بایت
affects لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
income effect اثر درامدی تغییر در مقدارتقاضای کالا در نتیجه تغییردرامد واقعی بدون تغییر درقیمتهای نسبی کالاها
hangover تغییر ناگهانی tone در یک متن ارسالی فکس به صورت تغییر تدریجی که ناشی از خطای وسایل است
hangovers تغییر ناگهانی tone در یک متن ارسالی فکس به صورت تغییر تدریجی که ناشی از خطای وسایل است
corrupted تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupts تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupting تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupt تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
to jink [colloquial] [British English] در دویدن [راه رفتن] [رانندگی کردن] ناگهان مسیر را تغییر دادن
plastic تغییر پذیر قابل تحول و تغییر
maintenance فرآیند بهنگام سازی فایل با تغییر دادن یا اضافه کردن یا حذف ورودی ها
variable area nozzle نازل پیش برندهای که مساحت سطح مقطع ان برای سازگار شدن با تغییر سرعت و کارکرد سیستم پس سوز یاتغییر فشار اتمسفر یا محیط تغییر میکند
algebra ساده کردن و تغییر دادن توابع منط قی بر پایه عبارت درست و نادرست ایجاد شده اند
images تغییر دادن یا تنظیم کردن یک تصویر با استفاده از بسته نرم افزاری نقاشی یا برنامه ویرایش تصاویر خاص
image تغییر دادن یا تنظیم کردن یک تصویر با استفاده از بسته نرم افزاری نقاشی یا برنامه ویرایش تصاویر خاص
to turn [into] تغییر دادن
convert تغییر دادن
to convert something into something تغییر دادن به
amended تغییر دادن
changed تغییر دادن
shifts تغییر دادن
permute تغییر دادن
change تغییر دادن
redeploy [staff] تغییر دادن
reset تغییر دادن
transact تغییر دادن
realigns تغییر دادن
modify تغییر دادن
modifying تغییر دادن
changing تغییر دادن
modifies تغییر دادن
mutated تغییر دادن
mutating تغییر دادن
changes تغییر دادن
amend تغییر دادن
mutate تغییر دادن
realigning تغییر دادن
alter تغییر دادن
shifted تغییر دادن
to turn something into something تغییر دادن به
amending تغییر دادن
altered تغییر دادن
realign تغییر دادن
realigned تغییر دادن
shift تغییر دادن
altering تغییر دادن
mutates تغییر دادن
alters تغییر دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
control line aircraft نوعی هواپیمای مدل که مسیرپرواز ان با تغییر نیروی کشش دو یا چند سیم یا رشته توسط اپراتور زمینی کنترل میشود
to veer [off] تغییر جهت دادن
transmuting تغییر هیئت دادن
tunes تغییر فرکانس دادن
transmutes تغییر هیئت دادن
modification تغییر شکل دادن
discoloured تغییر رنگ دادن
tune تغییر فرکانس دادن
to transform [into] تغییر شکل دادن [به]
transmute تغییر هیئت دادن
metamorphosed تغییر شکل دادن
discolours تغییر رنگ دادن
discolouring تغییر رنگ دادن
go about تغییر جهت دادن
shift the rudder تغییر دادن سکان
remodelled تغییر وضع دادن
discolor تغییر رنگ دادن
sing a different tune <idiom> تغییر جهت دادن
transmuted تغییر هیئت دادن
changing تغییر دادن تبدیل
metamorphose تغییر شکل دادن
discolour تغییر رنگ دادن
transshape تغییر شکل دادن
transformed تغییر شکل دادن
color تغییر رنگ دادن
shunt تغییر جهت دادن
veer تغییر عقیده دادن
shunted تغییر جهت دادن
veered تغییر عقیده دادن
shunts تغییر جهت دادن
veers تغییر عقیده دادن
to change ones mind تغییر رای دادن
to change one's tune تغییر عقیده دادن
transfigure تغییر صورت دادن
transforming تغییر شکل دادن
misshape تغییر شکل دادن
colours تغییر رنگ دادن
colour تغییر رنگ دادن
reshape تغییر شکل دادن
remodeling تغییر وضع دادن
remodels تغییر وضع دادن
remodeled تغییر وضع دادن
remodel تغییر وضع دادن
remodelling تغییر وضع دادن
transshape تغییر ماهیت دادن
transforms تغییر شکل دادن
transfigure تغییر شکل دادن
to change colour تغییر رنگ دادن
disguise تغییر قیافه دادن
metamorphosing تغییر شکل دادن
changed تغییر دادن تبدیل
metamorphoses تغییر شکل دادن
quirks تغییر جهت دادن
quirk تغییر جهت دادن
discoloring تغییر رنگ دادن
changes تغییر دادن تبدیل
discolors تغییر رنگ دادن
switch تغییر جهت دادن
switched تغییر جهت دادن
transfigured تغییر صورت دادن
switches تغییر جهت دادن
disguised تغییر قیافه دادن
disguises تغییر قیافه دادن
discolored تغییر رنگ دادن
transfigures تغییر شکل دادن
change تغییر دادن تبدیل
transfigures تغییر صورت دادن
transfigured تغییر شکل دادن
transfiguring تغییر شکل دادن
transform تغییر شکل دادن
disguising تغییر قیافه دادن
transfiguring تغییر صورت دادن
fall back تغییر موضع به عقب دادن عقب نشینی کردن
rezone محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
beta range حدود تغییر گام ملخ در موتورتوربوپراپ برای تولید نیروی برای صفر یا منفی
relieve تغییر پست دادن برجستگی
transfer تغییر سمت دادن لوله
moves تغییر دادن محل چیزی
redeployment تغییر مکان دادن یکانها
move تغییر دادن محل چیزی
moved تغییر دادن محل چیزی
relieves تغییر پست دادن برجستگی
relieving تغییر پست دادن برجستگی
transferring تغییر سمت دادن لوله
transfers تغییر سمت دادن لوله
movement تغییر دادن محل چیزی
modify تغییر دادن معتدل ساختن
to change one's countenance تغییر قیافه یا رنگ دادن
shake up <idiom> تغییر دادن سیستم کاری
negation تغییر دادن علامت یک عدد
modifies تغییر دادن معتدل ساختن
modifying تغییر دادن معتدل ساختن
put about تغییر جهت دادن برگشتن
fm فرایند تغییر مقدار نشان داده شده توسط یک سیگنال ازطریق تغییر فرکانس سیگنال مدولاسیون فرکانس odulation
diverts تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
wear تغییر سمت دادن به دور از باد
diverted تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
columnar transposition تغییر مکان دادن عوامل در ستون
abreact تغییر دادن عقیده شخص با تلقین
wears تغییر سمت دادن به دور از باد
to jink right [left] ناگهان مسیر را به راست [چپ] تغییر دادن
displace جابجا شدن تغییر موضع دادن
reconfiguration تغییر دادن ساختار داده در سیستم
displaced جابجا شدن تغییر موضع دادن
pyrolyze در اثر حرارت تغییر شیمیایی دادن
displaces جابجا شدن تغییر موضع دادن
displacing جابجا شدن تغییر موضع دادن
to shake up [a company] <idiom> سازمان [شرکتی را ] اساسا تغییر دادن
divert تغییر دادن اماج یا ماموریت یا مقصد
cycles تغییر مکان یک الگویی از بیتها در کلمه و بیتهایی که در آخر تغییر مکان می یابند به اول کلمه می آیند
cycle تغییر مکان یک الگویی از بیتها در کلمه و بیتهایی که در آخر تغییر مکان می یابند به اول کلمه می آیند
cycled تغییر مکان یک الگویی از بیتها در کلمه و بیتهایی که در آخر تغییر مکان می یابند به اول کلمه می آیند
prodify تغییر دادن در تولیداتومبیلهای مسابقه طبق مقررات
chase تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
opportunism بر مبنای نفع شخصی تغییر عقیده دادن
toggle سویچ چند وضعیتی تغییر وضع دادن
chased تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
to change somebody's ways رفتار و کردار کسی را کاملا تغییر دادن
chases تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
chasing تغییر دادن توپ زن به علت عدم موفقیت او
toggles سویچ چند وضعیتی تغییر وضع دادن
peen تغییر شکل دادن سطح فلز باضربات چکش
curls پاس با جلو دویدن و سپس تغییر مسیر دادن
curled پاس با جلو دویدن و سپس تغییر مسیر دادن
gradate بتدریج و بطور غیر محسوس تغییر رنگ دادن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com