Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
infrasonic
دارای تواتر و نوسانی پایین تر از شنوایی بشر
Other Matches
decurved
دارای انحنا به پایین
nitrous
دارای نیتروژن با طرفیت پایین
low browed
پایین افتاده دارای سردر کوتاه
tradition related by successive witness
تواتر
subalternation
تواتر
frequency
تواتر
frequencies
تواتر
hearsay
تواتر
successive hearsay
تواتر
handed down
به تواتر رسیدن
biotic succession
تواتر زیستی
swingy
نوسانی
oscillatory
نوسانی
vacillatory
نوسانی
swingable
نوسانی
oscillating
نوسانی
pendulous
نوسانی
oscillating lubricator
روغن ده نوسانی
spheroidize
گداختن نوسانی
recipocal milling
فرزکاری نوسانی
oscillating current
جریان نوسانی
oscillating motion
حرکت نوسانی
oscillating quantity
کمیت نوسانی
oscillating resistance
مقاومت نوسانی
pulsation welding
جوشکاری نوسانی
undulation
جنبش نوسانی
downhaul
پایین کشیدن رشته پایین کشنده
depress
پایین دادن لوله پایین اوردن
depresses
پایین دادن لوله پایین اوردن
vacillation
حرکت نوسانی دودلی
rock
تکان نوسانی دادن
flailed
الت نوسانی هر چیزی
rocks
تکان نوسانی دادن
flailing
الت نوسانی هر چیزی
flails
الت نوسانی هر چیزی
flail
الت نوسانی هر چیزی
oscillating sort
جور کردن نوسانی
izod pendulum hammer
چکش نوسانی ایزود
lateral and sway bracing
حرکات جانبی و نوسانی
yawing
انحراف نوسانی ناو
simple harmonic motion
حرکت نوسانی ساده
oscillating sort
مرتب کردن نوسانی
rocked
تکان نوسانی دادن
undulaory
موجی نوسانی موج نما
audibility
شنوایی
quditory nerve
پی شنوایی
auditioned
شنوایی
auditioning
شنوایی
auditions
شنوایی
hearings
شنوایی
ears
شنوایی
ear
شنوایی
hearing
شنوایی
audition
شنوایی
battens
قاب نوسانی ماشین بافندگی قید
batten
قاب نوسانی ماشین بافندگی قید
oscillator
دستگاه تولید برق نوسانی دررادیو
sonic
درمیدان شنوایی
acoustic meatus
مجرای شنوایی
auditory labyrinth
حلزون شنوایی
audiogram
نگاره شنوایی
audiometry
شنوایی سنجی
auditive
وابسته به شنوایی
monaural hearing
شنوایی یک گوشی
audible frequency
فرکانس شنوایی
auditory ossicles
استخوانچههای شنوایی
audiometer
شنوایی سنج
acoumetry
شنوایی سنجی
hearing threshold
استانه شنوایی
audible
قابل شنوایی
acoumeter
شنوایی سنج
video tape
نواردیداری و شنوایی
acoustic nerve
عصب شنوایی
auditory nerve
عصب شنوایی
acoustic
وابسته به شنوایی
acoustical
وابسته به شنوایی
nervus acusticus
عصب شنوایی
down
سوی پایین بطرف پایین
acoustically
نسبت به صدا یا شنوایی
audile
مربوط به حس شنوایی مسموع
hearing of evidence
شنوایی گواهی
[حقوق]
He takes my advice. He listens to me.
از من حرف شنوایی دارد
inaudible
غیر قابل شنوایی
deafest
فاقد قوه شنوایی
taking of evidence
شنوایی گواهی
[حقوق]
acoustician
متخصص علم شنوایی
acoustics
علم عوارض شنوایی
deafer
فاقد قوه شنوایی
deaf
فاقد قوه شنوایی
reversal
نیمی از سیکل نیروهایی که بصورت نوسانی وارد میشوند
reversals
نیمی از سیکل نیروهایی که بصورت نوسانی وارد میشوند
otocyst
عضو حساس شنوایی بی مهرگان
acoumetry
اندازه گیری قدرت حس شنوایی
vertically
از بالا به پایین یا حرکت بالا و پایین در زاویه راست افق
acoustics
آواشناسی نسبت های صوتی قابلیت شنوایی
audiometer
دستگاه سنجش قوهء سامعه شنوایی سنج
salomon damper
خفه کن دینامیکی برای بالانس میل لنگ و از بین بردن نیرهای نوسانی
audio
وابسته به شنوایی یا صوت گیرنده و تقویت کنندهء صدا شنودی
fish tailing
حرکت نوسانی یا تاب
[تریلر در حال حرکت]
isobar
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobare
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
cementitious
دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
soft shelled
دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
superheterodyne
گیرنده رادیویی که در ان سیگنال دریافتی با فرکانس نوسانی موضعی به منظورایجاد فرکانس بینابین که سپس با مزیتهای متعددتقویت میشود ترکیب میگردد
ringent
دارای دهن باز دارای لبان برگشته
low tension
دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
acinaseous
دارای تخم و بذر دارای تخمدان
virile
دارای نیروی مردی دارای رجولیت
galleried
دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
gravel blind
دارای چشم تار دارای دید کم
outrigged
دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
idiomorphic
دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
end stopped
دارای وقفه نهایی منطقی دارای سکته منطقی
isotropic solutions
دارای خواص برابر از هرسو از هر سو دارای همان خواص
thereinafter
[archaic or formal]
<adv.>
در پایین
sub-
یا پایین تر
tailwater
پایین اب
dowm
پایین
lower
پایین تر
bottom
پایین
short
پایین تر
subteen
پایین تر از سن 31
submiss
پایین
down stairs
پایین
hereinafter
[formal]
<adv.>
در پایین
hereafter
<adv.>
در پایین
down
پایین
further down
پایین تر
hypogenous
پایین رو
infara
پایین
flat
پایین
flattest
پایین
vide infara
پایین
underneath
پایین
bottoms
پایین
subatmospheric
پایین تر از جو
lowered
پایین تر
lowering
پایین تر
neath or neath
پایین
bal
از مچ پا به پایین
lowers
پایین تر
lower
پایین
shorter
پایین تر
shortest
پایین تر
low
پایین
beneath
پایین تر
infara
پایین تر
below
پایین
de-
پایین
shitu
پایین
neath or neath
پایین تر
lower limit
حد پایین
beneath
پایین
below
<adv.>
در پایین
lower most
پایین تر
low level
پایین
Indo-persian rug
قالی هندی با طرح ایرانی
[اغلب دارای زمینه قرمز یا سبز بوده و از گل های کوچک، پیچک ها، پرندگان، حیوانات و طرح ابر بهره گرفته و دارای تارهای ابریشمی و پود پنبه ای است. به آن هندی-هراتی نیز می گویند.]
monadelphous
دارای میلههای یک پارچه دارای نافه یک پارچه
polyisotopic
دارای چند هم پایه دارای چند ایزوتوپ
off colored
دارای رنگ ناجور دارای رنگ مغایر
nether
زیر پایین
downstairs
طبقه پایین
to sink in the scale
پایین رفتن
res
noitaloseR پایین
lowest
پایین ترین
beneath
از زیر پایین تر از
nether
واقع در پایین
to set down
پایین اوردن
prolapse
پایین افتادگی
up and down
بالا و پایین
downward
پایین زیرین
depression
پایین دادن
low
پایین ضعیف
comedown
پایین رفتن
At lower levels.
در سطوح پایین تر
low
پایین اهسته
undermost
پایین ترین
feet
پایین دامنه
uoppon pyon soon koot
کف دست پایین
depressions
پایین دادن
prolapse
پایین افتادن
prolapsus
پایین افتادگی
to reach down
پایین اوردن
descend
پایین امدن
descends
پایین امدن
subordinate
فرعی پایین تر
drives
ضربه از پایین
drive
ضربه از پایین
From top to bottom.
ازبالاتا پایین
subordinated
فرعی پایین تر
submaxilla
ارواره پایین
subordinating
فرعی پایین تر
lower class
طبقه پایین
top-down
از بالا به پایین
lower classes
طبقه پایین
downward
روبه پایین
to look down
پایین امدن
to let down
پایین کردن
push down stack
پایین فشردنی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com