English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
businesslike دارای صورت کار عملی
Other Matches
case دستور یا عملی که وقتی عمل میکند که حروف به صورت مشخصی وارد شوند
cases دستور یا عملی که وقتی عمل میکند که حروف به صورت مشخصی وارد شوند
half faced دارای صورت لاغر
ill favored زشت دارای صورت ناهنجار وزننده
inventory از چیزی صورت برداشتن صورت ریز مواد اولیه موجودی انبار صورت تحریرترکه متوفی
local چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
locals چاپگری که به صورت فیزیکی به کامپیوتر وصل است و نه به صورت منبع اشتراکی در شبکه
printer وسیلهای که داده ورودی به صورت الکتریکی را به صورت قابل خواندن چاپ شده تبدیل میکند
printers وسیلهای که داده ورودی به صورت الکتریکی را به صورت قابل خواندن چاپ شده تبدیل میکند
plastic bubble keyboard صفحه کلید که کلیدهای آن به صورت حبابهای کوچک روی ورقه پلاستیکی هستند که در صورت انتخاب مدار را کامل می کنند
packet روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
packets روش ارسال داده روی شبکه گسترده به صورت بستههای کوچک که بعدا به صورت درست سوار می شوند در مرحله دریافت
numeric که در بسیاری صفحه کلیدهای کامپیوتر به صورت گروه جداگانه برای واد کردن حجم زیادی از داده به صورت اعداد به کار می رود
barrage jamming تولید پارازیت به صورت پرده ممانعتی پخش پارازیت به صورت توده وسیع
watts واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watt واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
isobare دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
discretionary آنچه در صورت نیاز لازم و در صورت عدم نیاز زیادی باشد
cementitious دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
soft shelled دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
ringent دارای دهن باز دارای لبان برگشته
virile دارای نیروی مردی دارای رجولیت
galleried دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
acinaseous دارای تخم و بذر دارای تخمدان
gravel blind دارای چشم تار دارای دید کم
low tension دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
rom دیسک پلاستیکی کوچک که به عنوان قطعه ROM با فرفیت بالا استفاده میشود. داده به صورت دودویی ذخیره میشود به صورت سوراخهای حکاکی شده روی سطح آن که سپس توسط لیزر خوانده می شوند
chargeable accessions استخدام به صورت پرسنل کادر استخدام به صورت پیمانی
line astern صورت بندی ستون هوایی صورت بندی یک ستونه
proper <adj.> عملی
functional <adj.> عملی
factual عملی
makeable <adj.> عملی
feasible <adj.> عملی
makable [spv. makeable] <adj.> عملی
convenient <adj.> عملی
feasible عملی
appropriate [for an occasion] <adj.> عملی
purpose-built <adj.> عملی
useful <adj.> عملی
suitable <adj.> عملی
operational عملی
practic عملی
operatives عملی
operative عملی
achievable <adj.> عملی
doable <adj.> عملی
contrivable <adj.> عملی
pragmatics عملی
purposive <adj.> عملی
purposeful <adj.> عملی
utilitarian [useful] <adj.> عملی
factually عملی
applied عملی
operable عملی
objective عملی
makable <adj.> عملی
objectives عملی
empirical عملی
business like عملی
workable <adj.> عملی
executable <adj.> عملی
practicals عملی
manageable <adj.> عملی
practicable عملی
possible [doable, feasible] <adj.> عملی
pracitcable عملی
de facto عملی
applicatory <adj.> عملی
down to earth عملی
down-to-earth عملی
applicative عملی
practicable <adj.> عملی
practical <adj.> عملی
ex post عملی
experimental عملی
pragmatic عملی
workable عملی
handy <adj.> عملی
performable عملی
outrigged دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
availability عملی بودن
practical capacity گنجایش عملی
application [applicability] عملی بودن
logical empiricism منطق عملی
practical art هنر عملی
impractical غیر عملی
impracticable <adj.> غیر عملی
practicalness عملی بودن
airy-fairy غیر عملی
practical unit واحدهای عملی
operationism مکتب عملی
logical positivism فلسفه عملی
logical positivism منطق عملی
logical empiricism فلسفه عملی
unfeasible <adj.> غیر عملی
work عملی شدن
usability عملی بودن
worked عملی شدن
to put in practice عملی کردن
implement عملی کردن
put in practice عملی کردن
applicability عملی بودن
practicality عملی بودن
put ineffect عملی کردن
feasibilty عملی بودن
training آموزش عملی
positive یقین عملی
to give effect to عملی کردن
practicably بطور عملی
practicableness عملی بودن
pragmatism فلسفه عملی
compulsion وسواس عملی
feasibly بطور عملی
practicalities عملی بودن
put inpractice عملی کردن
bring into being عملی کردن
activity catharsis پالایش عملی
carry into effect عملی کردن
realpolitik سیاست عملی
inoperative غیر عملی
pratique تمرین عملی
self action خود عملی
practical joke شوخی عملی
utilization استفاده عملی
carry ineffect عملی کردن
usefulness عملی بودن
viability امکان عملی
workability امر عملی
carry out عملی کردن
actualize عملی کردن
bring inbeing عملی کردن
workable competition رقابت عملی
execute عملی کردن
fulfill [American] عملی کردن
make a reality عملی کردن
put into practice عملی کردن
accomplish عملی کردن
practical jokes شوخی عملی
performance test ازمون عملی
operationalism مکتب عملی
make something happen عملی کردن
feasible امکان عملی
put into effect عملی کردن
folderol غیر عملی
inexecutable <adj.> غیر عملی
practicability عملی بودن
compulsions وسواس عملی
inapplicable غیر عملی
applied research تحقیقات عملی
defacto recognition شناسایی عملی
actualise [British] عملی کردن
applied research تحقیق عملی
inapplicability عملی نبودن
dat سیستم ضبط صورت به صورت اطلاعات دیجیتال روی نوار مغناطیسی که تولید مجدد با کیفیت بالا دارد ونیز نوار با فرفیت بالا برای سیستم پشتیبانی
impracticable غیر عملی بیهوده
pragmatism جنبه عملی قطعیت
verbs دستورالعمل انجام عملی
registers انجام عملی به یک محرک
plan implementation عملی کردن برنامه
impracticability غیر عملی بودن
effect عملی کردن معلول
operatively بطور موثر یا عملی
skill مهارت عملی داشتن
effecting عملی کردن معلول
effected عملی کردن معلول
on the job حین کار عملی
verb دستورالعمل انجام عملی
positivism فلسفه عملی ومثبت
options عملی که انتخاب میشود
option عملی که انتخاب میشود
utopian خیالی و غیر عملی
applied economics علم اقتصاد عملی
practical system دستگاه یکانهای عملی
It is not possible ( feasible , practicable) . اینکار عملی نیست
stops انجام ندادن عملی
stopping انجام ندادن عملی
stopped انجام ندادن عملی
stop انجام ندادن عملی
pragmatist پیرو فلسفه عملی
top heavy افتادنی غیر عملی
register انجام عملی به یک محرک
top-heavy افتادنی غیر عملی
functional residual capacity فرفیت باقیمانده عملی
ism سیستم عملی گرایش
sensibleness عملی بودن اگاهی
registering انجام عملی به یک محرک
fall to به عملی دست زدن
pop بسرعت عملی انجام دادن
infeasible غیر عملی اجراء نشدنی
obsessive compulsive state حالت وسواس فکری- عملی
pull in نقشه یا عملی را متوقف ساختن
Suit the action to the word. حرفی را فورا" عملی کردن
waste instruction دستوری که عملی انجام نمیدهد.
cyclic عملی که مرتب تکرار میشود
pull-ins نقشه یا عملی را متوقف ساختن
pull-in نقشه یا عملی را متوقف ساختن
popped بسرعت عملی انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com