English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
interposition دخالت میانه گیری
Other Matches
interceded میانجی شدن میانه گیری کردن
intercedes میانجی شدن میانه گیری کردن
interceding میانجی شدن میانه گیری کردن
intercede میانجی شدن میانه گیری کردن
She is not well disposed towards me . She is not on particularly . fricndly terms with me . با من میانه یی ( میانه خوبی ؟ میانه چندانی ) ندارد
mediacy دخالت
intervention دخالت
interventions دخالت
interference دخالت
participates دخالت کردن
intervenes دخالت کردن
intervened دخالت کردن
intervene دخالت کردن
meddle دخالت بیجاکردن
take part دخالت کردن
meddled دخالت بیجاکردن
meddles دخالت بیجاکردن
participate دخالت کردن
meddlesomeness دخالت بیجا
handing دخالت کمک
hand دخالت کمک
participated دخالت کردن
to have a finger in the pie دخالت کردن
to chop in دخالت درگفتگوکردن
interfere دخالت کردن
interfered دخالت کردن
interferential وابسته به دخالت
interferes دخالت کردن
meddling دخالت بیجا
admix دخالت کردن
to strike in دخالت کردن
He's a wet blanket. او [مرد] آدم روح گیری [نا امید کننده ای یا ذوق گیری] است.
exchange intervention دخالت در بازار ارز
to step in دخالت کردن توامدن
take part دخالت یا شرکت کردن
wink at <idiom> اجازه دخالت ندادن
intromit دخالت کردن مزاحم شدن
to have a finger in every pie درهمه کاری دخالت کردن
come between <idiom> درروابط دونفر دخالت کردن
hen hussy مردیکه زیادبکارهای زنانه وخانگی دخالت میکند
median میانه
intermediate میانه
mezzo میانه
middle-of-the-road میانه رو
mediums میانه
medium میانه
mesosomatic میانه تن
mesocephalic میانه سر
of a middling quality میانه
middle weight میانه
temperate میانه رو
tolerable میانه
soberly میانه رو
sober میانه رو
meant میانه
owl light میانه
so-so میانه
mn میانه
meaner میانه
mesne میانه
moderating میانه رو
intermedial میانه
moderated میانه رو
mean میانه
meanest میانه
allegretto a میانه
moderate میانه رو
center piece میانه
moderates میانه رو
median line میانه
fairish میانه
frugal میانه رو
She's got a finger in every pie. او [زن] توی همه چیز دخالت می کند. [رفتار ناپسند]
automation استفاده از ماشین هایی که دخالت افراد در آن بسیار کم است
telesthesia احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
but for income قسمتی از درامد که به علت دخالت عامل بخصوصی عایدشده
the middle finger انگشت میانه
intermediately بطور میانه
averaged میانه متوسط
averages میانه متوسط
averaging میانه متوسط
normal میانه متوسط
intermediate frequency فرکانس میانه
average میانه متوسط
meanest میانه متوسط
halfway line خط میانه زمین
moderating میانه رو مناسب
middle میانه میدان
mean radius شعاع میانه
tolerably بطور میانه
temperateness میانه روی
Middle West باختر میانه
golden mean میانه روی
intermedium میانه گیر
meaner میانه متوسط
waists میانه ناو
waist میانه ناو
mean میانه متوسط
halfback بازیکن میانه
bathyal میانه ژرفی
average radius شعاع میانه
to split the d. میانه را گرفتن
middles میانه میدان
passably بطور میانه
moderated میانه رو مناسب
middlings ارد میانه
moderateness میانه روی
moderately بطور میانه
moderation میانه روی
medium frequency فرکانس میانه
moderates میانه رو مناسب
middle course میانه روی
moderate میانه رو مناسب
mesopic vision دید میانه
medial میانه متوسط
temperance میانه روی
mediaeval ages قرنهای میانه
mesokurtic میانه پهنا
mesolithic میانه سنگی
embroilment میانه بهم زنی
embroil میانه برهم زدن
embroiled میانه برهم زدن
ambivert ادم معتدل و میانه رو
embroiling میانه برهم زدن
meanest متوسط میانه روی
meaner متوسط میانه روی
embroils میانه برهم زدن
scholastic theology الهیات قرنهای میانه
mean متوسط میانه روی
bigeneric میانه یا حد وسط دوجنس
to set two men at variance میانه دو کس رابهم زدن
back-seat driver مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
frustration غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
back-seat drivers مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
supervening impossibility of performance غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
summary conviction حکم محکومیت صادره ازدادگاه بخش بدون دخالت هیات منصفه
frustrations غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
middle body قسمت میانه ناو یا کشتی
to keep in with any one با کسی میانه خوب داشتن
To try to effect a reconciliation . between two people . میانه دونفرراگرفتن ( آشتی دادن )
mediaevalism رسم ها وعقیدههای قرون میانه
To set two people against each other . To stir up bad blood between tow persons. میانه دونفررا بهم زدن
to split the difference میانه را گرفتن مصالحه کردن
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
We are on very friendly terms . میانه ماخیلی گرم است
middleman نفر وسط صف ادم میانه رو
middlemen نفر وسط صف ادم میانه رو
centrist wing طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
average میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaging میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averages میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averaged میانه قرار دادن میانگین گرفتن
sea king دزد دریایی اسکاندیناوی درقرنهای میانه
barytone کلمهای که اخران بی تکیه است میانه
pavis سپربزرگی که در قرنهای میانه بکارمیبرندوسرتاپارامی پوشانید
classical economics نظرپیروان ان عدم دخالت دولت در امور اقتصادی است وپیروان ان را اقتصادیون کلاسیک گویند
school doctor استاد دانشگاه یا اموزشگاه الهیات در قرنهای میانه
jainism یکجوردین درهندکه میانه دین برهماودین بوداست
Big Brother دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
pluralism عقیده مبتنی برلزوم دخالت کلی و عملی موسسات و مجامع غیر دولتی در امر اداره مملکت
concertina fold قسمت دیگر به جهت مخالف تاکاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار بگیرد و به دخالت کاربر نیازی نباشد
his severity relaxed از سخت گیری خود کاست سخت گیری وی کمتر شد
digamy دو زن گیری دو شوهر گیری
speech scrambling نفوذ در شبکه مکالماتی دخالت در شبکه صوتی و به هم زدن ان
measuring converter مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
with the utmost rigour با کمال سخت گیری با سخت گیری هر چه بیشتر
stream gaging اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
mediaevalist کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
fold یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
folded یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
folds یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
accordion fold یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
frustrated contract قراردادی که اجرای ان به دلیل دخالت وقایع غیر مترقبه غیر مممکن شده است قراردادعقیم شده
black وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blacked وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blacker وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blackest وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blacks وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
He has no business to interfere. بیخود می کند دخالت می کند
point voting system سیستم رای گیری عددی سیستم رای گیری امتیازی
compression molding process فرایند قالب گیری تراکمی طریقه قالب گیری تراکمی
mechanicalism عقیده به دخالت عمل مکانیکی در کیفیات فاهر و طبیعی عمل مکانیکی
totalitarianism سیستم حکومتی که در جمیع شئون زندگی فردی افراد یک ملت دخالت کرده ان را تابع برنامه کلی دولت می سازدکه این برنامه ممکن است درجهت منافع یک فرد یا یک گروه یا یک طبقه و یا کل اجتماع تنظیم شده باشد
declinating station ایستگاه اندازه گیری انحراف مغناطیس دستگاهها ایستگاه اندازه گیری انحراف
torsionmeter وسیله اندازه گیری دور پروانه ناو وسیله اندازه گیری نیروی چرخش پروانه ناو
midcourse guidance هدایت موشک در مسیر میانه یا مسیر پرواز ازاد موشک
ostensible شریک فاهری در CL کسی را گویند که اسمش در ضمن اسم شرکتی اعلام شود و یا عملا" در اداره ان دخالت کند که در این حالت مشئوولیت او در برابر کسانی که به ایت اعتبار او را شریک پنداشته اند درست مانند شرکاواقعی است هر چند که درواقع سهمی نداشته باشد
moving iron instrument دستگاه اندازه گیری اهن گردان دستگاه اندازه گیری اهن نرم گردان
exorcisms جن گیری
dewatering اب گیری
resumption از سر گیری
exorcism جن گیری
lutation گل گیری
luting گل گیری
skim کف گیری
recapturing پس گیری
scorification کف گیری
recapture پس گیری
monogyny یک زن گیری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com