Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (12 milliseconds)
English	Persian
trusser	دسته محکم شده
Other Matches
braced	بابست محکم کردن محکم بستن
brace	بابست محکم کردن محکم بستن
mounting	دسته و پشت بند دسته شمشیر
nosegay	دسته گل یایک دسته علف
lorgnette	ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
lorgnettes	ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
group	دسته دسته کردن
regiment	دسته دسته کردن
regiments	دسته دسته کردن
windrow	دسته دسته کردن
they came in bands	دسته دسته امدند
in detail	مفصلا دسته دسته
scores of people	دسته دسته مردم
shoals of people	دسته دسته مردم
streams of people	دسته دسته مردم
groups	دسته دسته کردن
assort	دسته دسته شدن
assort	دسته دسته کردن
sort	دسته دسته کردن
troop	دسته دسته شدن
trooped	دسته دسته شدن
sorted	دسته دسته کردن
sect	دسته دسته مذهبی
sects	دسته دسته مذهبی
distribute	دسته دسته کردن
sorts	دسته دسته کردن
classify	دسته دسته کردن
trooping	دسته دسته شدن
to form into groups	دسته دسته کردن طبقه بندی کردن
coaction	عمل دسته جمعی همکاری دسته جمعی
lies	زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lied	زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lie	زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
bundles	متمرکز کردن دسته کردن دسته
bundling	متمرکز کردن دسته کردن دسته
bundle	متمرکز کردن دسته کردن دسته
sturdier	محکم
four-square	محکم
sturdy	محکم
to hold fast	محکم
deep-set	محکم
secure	محکم
stable	محکم
stables	محکم
sturdiest	محکم
well set	محکم
secures	محکم
tight coupling	محکم
tougher	محکم
solid	محکم
solids	محکم
taut	محکم
decisive	محکم
kill	محکم
kills	محکم
buffs	محکم
buff	محکم
tightly	محکم
toughest	محکم
tenacious	محکم
frozen	محکم
tough	محکم
pukka	محکم
pucka	محکم
consolidated	محکم
i have a secure grasp of it	محکم
foursquare	محکم
chock	محکم
definite	محکم
adamantine	محکم
tightly-	محکم
tight	محکم
tighter	محکم
rigid	محکم
steady	محکم
tightest	محکم
undeviating <adj.>	محکم
steadied	محکم
steadying	محکم
unswerving <adj.>	محکم
definite <adj.>	محکم
steadies	محکم
steadiest	محکم
tier	محکم کننده
sealed	محکم چسبیده
clutching	محکم گرفتن
clutches	محکم گرفتن
anchor	محکم شدن
clutched	محکم گرفتن
clutch	محکم گرفتن
anchoring	محکم شدن
anchors	محکم شدن
griped	محکم گرفتن
latches	محکم نگاهداشتن
tiers	محکم کننده
to stand fast	محکم ایستادن
fixable	محکم کردنی
fudo dachi	محکم ایستادن
steels	محکم استوار
steeling	محکم استوار
steeled	محکم استوار
steel	محکم استوار
hard soil	رویه محکم
i have a secure grasp of it	محکم دارمش
crashing shot	شوت محکم
consolidant	محکم کننده
gripe	محکم گرفتن
clamp	محکم کردن
clamped	محکم کردن
clamping	محکم کردن
clamps	محکم کردن
catch hold of	محکم نگاهداشتن
chock	محکم کردن
clinches	محکم کردن
strict	نص صریح محکم
fasten	محکم کردن
pommel	محکم زدن
fastened	محکم کردن
fastens	محکم کردن
reinforce	محکم کردن
reinforces	محکم کردن
crimping	محکم کردن
tighten	محکم کردن
pommels	محکم زدن
hammers	شوت محکم
stricter	نص صریح محکم
strictest	نص صریح محکم
firmly	بطور محکم
clip	محکم گرفتن
clipped	محکم گرفتن
clippings	محکم گرفتن
clips	محکم گرفتن
cinch	محکم بستن
lammed	محکم زدن
hammer	شوت محکم
hammered	شوت محکم
tightened	محکم کردن
tightening	محکم کردن
tightens	محکم کردن
belted	ضربه محکم
belts	ضربه محکم
wharf	محکم مهارکردن
wharfs	محکم مهارکردن
wharves	محکم مهارکردن
tenaciously	بطور محکم
strengthens	محکم کردن
stake	محکم کردن
staked	محکم کردن
stakes	محکم کردن
substantial	مهم محکم
belt	ضربه محکم
clinching	محکم کردن
whack	محکم زدن
whacks	محکم زدن
grips	محکم گرفتن
gripping	محکم گرفتن
gripped	محکم گرفتن
grip	محکم گرفتن
strengthen	محکم کردن
strengthened	محکم کردن
stability	محکم بودن
bedding	محکم سازی
latch	محکم نگاهداشتن
clinched	محکم کردن
conviction	عقیده محکم
firm	استوار محکم
semihard	نیمه محکم
seal up	محکم بستن
strongest	محکم سخت
rigidify	محکم کردن
stronger	محکم سخت
strong	محکم سخت
locks	محکم نگهداشتن
secures	محکم نگهداشتن
rivet	محکم کردن
secure	محکم نگهداشتن
tower of strength <idiom>	پشتیبانی محکم
to seal up	محکم بستن
firmer	استوار محکم
brace	محکم کردن
set taut	محکم کردن
tasten	محکم شدن
tee off	ضربه محکم
the ice is treach erous	یخ محکم نیست
to catch hold of	محکم گرفتن
rigid	سفت و محکم
convictions	عقیده محکم
consolidate	محکم کردن
consolidates	محکم کردن
to make fast	محکم کردن
consolidating	محکم کردن
to make good	محکم کردن
firms	استوار محکم
firmest	استوار محکم
slam dunk	گل ابشاری محکم
two handed	محکم استوار
riveting	محکم کردن
houses	محکم کردن
seals	محکم چسباندن
yerk	محکم بستن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com