Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English
Persian
religionize
دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
Other Matches
dogmatize
تعصب مذهبی نشان دادن
under the veil of religion
درلفافه مذهب بعنوان مذهب ببهانه دین
ground resolution
قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
enlarges
توسعه دادن زیاد بحث کردن
enlarge
توسعه دادن زیاد بحث کردن
slashes
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
overbear
مغلوب کردن زیاد میوه دادن
enlarged
توسعه دادن زیاد بحث کردن
overset
زینت دادن زیاد بار کردن
enlarging
توسعه دادن زیاد بحث کردن
slash
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
slashed
تخفیف زیاد دادن خیلی کم کردن
represented
بیان کردن نشان دادن
represent
بیان کردن نشان دادن
represents
بیان کردن نشان دادن
earmark
نشان کردن اختصاص دادن
project
فاهر کردن نشان دادن
to set out
نشان دادن تعیین کردن
earmarks
نشان کردن اختصاص دادن
display
نشان دادن ابراز کردن
displays
نشان دادن ابراز کردن
projects
فاهر کردن نشان دادن
displayed
نشان دادن ابراز کردن
projected
فاهر کردن نشان دادن
displaying
نشان دادن ابراز کردن
belied
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrate
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
to give publicity to
بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
demonstrated
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belying
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
simulates
تقلید نشان دادن وانمود کردن
belies
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
simulate
تقلید نشان دادن وانمود کردن
demonstrating
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belie
خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrates
نشان دادن تظاهر به عمل کردن
brazenly
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
simulating
تقلید نشان دادن وانمود کردن
featuring
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
brazen
بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
feature
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
features
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featured
نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
cerebrate
فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
to prove oneself
نشان دادن
[ثابت کردن]
توانایی انجام کاری
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
flags
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flag
یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
auto
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
autos
توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
target materials
مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
saintliness
دینداری
godliness
دینداری
religiose
دینداری
religiousness
دینداری
devoutness
دینداری
religiosity
دینداری
religiously
از روی دینداری
piously
از روی دینداری
concordat
پیمان دولت با جماعت مذهبی پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
religionism
دلبستگی زیادبه دینداری
images
نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
prefigures
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigure
قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
overbuild
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
flag
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags
1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
overrates
زیاد اهمیت دادن به
luxuriated
اب وتاب زیاد دادن
overrated
زیاد اهمیت دادن به
overrate
زیاد اهمیت دادن به
luxuriates
اب وتاب زیاد دادن
slaughter
تخفیف زیاد دادن
slaughtered
تخفیف زیاد دادن
slaughters
تخفیف زیاد دادن
overcolour
زیاد لعاب دادن
luxuriating
اب وتاب زیاد دادن
pump handle
زیاد تکان دادن
overcolour
زیاد اب وروغن دادن
luxuriate
اب وتاب زیاد دادن
overrating
زیاد اهمیت دادن به
slash
تخفیف زیاد دادن
slashes
تخفیف زیاد دادن
over expose
زیاد روشنایی دادن
slashed
تخفیف زیاد دادن
to put it on
زیاد لعابش دادن
wiredraw
زیاد طول دادن
to space out
زیاد فاصله دادن گشادترکردن
exerts
نشان دادن
visions
یا نشان دادن
show
نشان دادن
exert
نشان دادن
demonstrate
نشان دادن
vision
یا نشان دادن
evinced
نشان دادن
evincing
نشان دادن
registers
نشان دادن
evinces
نشان دادن
register
نشان دادن
registering
نشان دادن
shows
نشان دادن
showed
نشان دادن
exerting
نشان دادن
exerted
نشان دادن
evince
نشان دادن
showŠetc
نشان دادن
actuate
نشان دادن
demonstrated
نشان دادن
runs
نشان دادن
introduced
نشان دادن
run
نشان دادن
indicated
نشان دادن
introducing
نشان دادن
demonstrates
نشان دادن
demonstrating
نشان دادن
introduces
نشان دادن
indicates
نشان دادن
point
نشان دادن
introduce
نشان دادن
adumbrate
نشان دادن
indicate
نشان دادن
to put forth
نشان دادن
imbody
نشان دادن
to show up
نشان دادن
ante
نشان دادن
wipe out
شکست دادن حریف با امتیاز زیاد
anneal
حرارت زیاد دادن و بعد سردکردن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
fused
آب شدن فیوز با عبور دادن جریان زیاد از آن
fuse
آب شدن فیوز با عبور دادن جریان زیاد از آن
blazes
باتصویر نشان دادن
prefigure
از پیش نشان دادن
rubricate
قرمز نشان دادن
responded
واکنش نشان دادن
displayed
نشان دادن اطلاعات
lout
نفهمی نشان دادن
emblems
با علایم نشان دادن
adumbration
نشان دادن خلاصه
displaying
نشان دادن اطلاعات
emblem
با علایم نشان دادن
displays
نشان دادن اطلاعات
impassibly
بی نشان دادن عاطفه
To assert oneself . To display ones merit .
خودی را نشان دادن
measure
اندازه نشان دادن
for crying out loud
<idiom>
نشان دادن عصبانیت
rubricize
قرمز نشان دادن
louts
نفهمی نشان دادن
prefigured
از پیش نشان دادن
blazed
باتصویر نشان دادن
blaze
باتصویر نشان دادن
decorate
نشان یامدال دادن به
marshal
به ترتیب نشان دادن
responds
واکنش نشان دادن
marshalled
به ترتیب نشان دادن
keep at something
پشتکار نشان دادن
image
نشان دادن تصویر
marshaled
به ترتیب نشان دادن
marshals
به ترتیب نشان دادن
cough up
<idiom>
بی تمایلی نشان دادن
forcing
خشونت نشان دادن
force
خشونت نشان دادن
by show of hands
با نشان دادن دست
decorating
نشان یامدال دادن به
forces
خشونت نشان دادن
display
نشان دادن اطلاعات
marshaling
به ترتیب نشان دادن
to be illustrative of
با عکس نشان دادن
decorates
نشان یامدال دادن به
hang back
بی میلی نشان دادن
squirm
ناراحتی نشان دادن
exemplifying
بانمونه نشان دادن
reacts
واکنش نشان دادن
exemplify
بانمونه نشان دادن
exemplifies
بانمونه نشان دادن
exemplified
بانمونه نشان دادن
to hang back
بیمیلی نشان دادن
televising
با تلویزیون نشان دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com