English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
ha-ha دیوار فرو رفته
Other Matches
partition wall دیوار میانی دیوار وسط دیوار بین دو فضا
damped wave موجی که دامنه ان رفته رفته کاهش میابد
critical mach number عدد ماخی که در ان جریانهای شتابدار اطراف یک جسم دربعضی نقاط رفته رفته به سرعتهای مافوق صوت میرسند
The sun has set (hadd set). آفتاب رفته است ( رفته بود )
dwindled رفته رفته کوچک شدن
dwindles رفته رفته کوچک شدن
dwindling رفته رفته کوچک شدن
dwindle رفته رفته کوچک شدن
to peter out رفته رفته کوچک شدن
counter fert دیوار یا تیری که برای محافظت و استحکام در پشت دیوار ساخته میشود
murage مالیاتی که بابت دیوار کشی شهری یا تعمیر دیوار ان بگیرند
common wall دیوار تقسیم دیوار جلوگیری از اتش سوزی
retaining wall دیوار نگهبان دیوار محافظ
adjacent نزدیک دیوار به دیوار
bit by bit <adv.> رفته رفته
gradually رفته رفته
gradually <adv.> رفته رفته
departed رفته
short tempered از جا در رفته
by inches رفته رفته
thrawart در رفته
frenetical از جا در رفته
in process of time رفته رفته
dislocated در رفته
by degrees <adv.> رفته رفته
inchmeal رفته رفته
in the a روی هم رفته
averagly روی هم رفته
red-hot ازجادر رفته
iam bored حوصله ام سر رفته
i have been to paris پاریس رفته ام
retreating forehead پیشانی تو رفته
he knew that i had gone او میدانست که من رفته ام
cavetto [پخی تو رفته]
smudgy رنگ و رو رفته
deep-set فرو رفته
overall رویهم رفته
overalls رویهم رفته
by and large <idiom> روی هم رفته
smudgier رنگ و رو رفته
day a day روی هم رفته
smudgiest رنگ و رو رفته
off shade رنگ رفته
on a par روی هم رفته
it has escaped my remembrance از خاطرم رفته
windswept بر باد رفته
in the lump روی هم رفته
defunct ازبین رفته
sunken فرو رفته
weatherbeaten رنگ و رو رفته
all in all روی هم رفته
all told روی هم رفته
averaged روی هم رفته
frenzied ازجا در رفته
pulled تحلیل رفته
truncated soil خاک رو رفته
emaciated گوشت رفته
frantic ازکوره در رفته
consumptive تحلیل رفته
consumptives تحلیل رفته
unbridle مهاردر رفته
madding از کوره در رفته
on average [on av.] روی هم رفته
first and last روی هم رفته
extinct ازبین رفته
installed <adj.> <past-p.> بکار رفته
altogether روی هم رفته
inserted <adj.> <past-p.> بکار رفته
pallid رنگ رفته
gone <adj.> از دست رفته
averages روی هم رفته
deployed <adj.> <past-p.> بکار رفته
averaging روی هم رفته
appointed <adj.> <past-p.> بکار رفته
applied <adj.> <past-p.> بکار رفته
averaged روی هم رفته
exhausted تحلیل رفته
average روی هم رفته
neatest شسته و رفته
neat شسته و رفته
chafed پوست رفته
overseen غلط رفته
jitters از کوره در رفته
away غایب رفته
neater شسته و رفته
I'm glad he's gone. خوشحالم که او رفته.
powers توان از دست رفته
He is on leave of absence . مرخصی رفته است
powering توان از دست رفته
lorn از دست رفته بربادرفته
advanced pawn پیاده پیش رفته
As limp as a rag. شل واز حال رفته
Have you been there recently (lately) تازگیها آنجا رفته ای ؟
lost از دست رفته ضایع
power توان از دست رفته
saddle nose بینی فرو رفته
go out the window <idiom> اثرش از بین رفته
washed up بکلی تحلیل رفته
powered توان از دست رفته
income forgone درامداز دست رفته
lost chain زنجیره از دست رفته
The child [kid,baby] has taken after her mother. بچه به مادرش رفته.
furibund اشفته ازجادر رفته
neatest شسته و رفته مرتب
tacky رنگ ورو رفته
we cannot undo the past اب رفته بجوی برنمیگردد
neater شسته و رفته مرتب
forged side سطح فرو رفته
retreating chin چانه عقب رفته
you are mistaken خطا رفته اید
what is done cannot be undone اب رفته بجوی برنمیگردد
revendication استردادزمین ازدست رفته
neat شسته و رفته مرتب
pale رنگ رفته بی نور
he is off to the war رفته است به جنگ
I feel pins and needles in my foot. پایم خواب رفته
palest رنگ رفته بی نور
immersed in debt فرو رفته در فرض
paler رنگ رفته بی نور
sunken eyes چشمان فرو رفته
he must have gone باید رفته باشد
Vanished(shattered, dashed) hopes. امیدها ی بر باد رفته
wear off فرسوده و از بین رفته شدن
I have lost a lot of blood. خون زیادی از من رفته است
lost از دست رفته تلف شده
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
He wont be back for another six months. رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
sold فروخته شده بفروش رفته
lost cause جنبش یا آرمان از دست رفته
Time hangs heavily on my hands. از زور بیکاری حوصله ام سر رفته
lost causes جنبش یا آرمان از دست رفته
ingesta موادی که داخل بدن رفته
macaroni ماکارونی جوان خارج رفته
to have arrived [expected moment] رسیدن [به زمان انتظار رفته]
the cork went off with apop چوب پنبه در رفته تپ صداکرد
opportunity cost هزینه فرصت از دست رفته
I have something in my eye. چیزی توی چشمم رفته.
up to the ears غرق سرا پا فرو رفته
shopworn کهنه ورنگ رفته در اثرماندن در مغازه
To make amends to someone for an injury. وقت از دست رفته جبران کردن
to join the majority رفتن بجایی که بیشترمردم رفته اند
She wI'll be a loser if she refuses. اگر قبول نکند از کیسه اش رفته
My brother has gone abroad. برادرم رفته خارجه [خارج از کشور]
intakes جای ابگیری نیروی بکار رفته
intake جای ابگیری نیروی بکار رفته
sell-outs تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
i p that they are both gone احتمال کلی می دهم که هردو رفته باشند
It is an absolute chaos. همه رشته کارها از دست در رفته است
applied برای هدف معین بکار رفته کاربسته
I dont know ( dont have the faintest idea) where the hell she has gone . نمی دانم کدام گوری رفته است
sell out تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
I areraged six hours a day. روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
sell-out تاتری که تمام بلیط هایش بفروش رفته
cost of sales قیمت تمام شده کالای فروش رفته
counter-scrap دیوار
enclosure wall دیوار بر
face wall دیوار بر
wall دیوار
bulwarks دیوار
f. with the woll دیوار
bulwark دیوار
wellhead سر دیوار
wall-to-wall از دیوار به دیوار
walls have ears دیوار
cope سر دیوار
coping سر دیوار
bulkhead دیوار
fence دیوار
partition دیوار
curtains دیوار
bulkheads دیوار
fences دیوار
alignment frontage بر دیوار
partitions دیوار
walls دیوار
Vxtreme قالب به کار رفته برای محل رشته ویدیویی در اینترنت
quasi بصورت پیشوندنیز بکار رفته و بمعنی "شبه " و "بظاهرشبیه " است
drags مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
dragged مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
mattoid کسیکه مغز غیر عادی داردولی روی هم رفته خل است
drag مقداری که پاشنه ناو در اب فرو رفته باشدکشیدن روی زمین
retaining wall دیوار حائل
thickness of a wall کلفتی دیوار
rear wall دیوار پشت
gable wall دیوار سنتوری
gable wall دیوار لچکی
render a wall استرکشی دیوار
mason up ساختن دیوار
inwall دیوار گرفتن
front wall دیوار جلو
gravity wall دیوار وزنی
the pictures on the wall ی روی دیوار
retaining wall دیوار ضامن
side wall دیوار پهلویی
wall insulator عایق دیوار
load bearing wall دیوار باربر
load bearing wall دیوار حمال
key wall دیوار اب بند
sidewall دیوار پهلویی
interior wall دیوار داخلی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com