Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (15 milliseconds)
English
Persian
blanch
رنگ چیزی رابردن
blanched
رنگ چیزی رابردن
blanches
رنگ چیزی رابردن
Other Matches
spell
دل کسی رابردن
To win the match(race,contest).
مسابقه رابردن
spelled
دل کسی رابردن
spells
دل کسی رابردن
to win the toss
شرط شیررایاخط رابردن
To win (lose ) a bet .
شرطی رابردن (باختن )
to win the t.
شرط شیر یاخط رابردن
take to the cleaners
<idiom>
همه پولهای شخصی رابردن
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
screw up
<idiom>
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
fence
[around / between something]
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice
[to do something]
[for something]
[prior to something]
.
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری
[کار]
اعطاء کنید
[تا ما ]
[برای چیزی]
[قبل از چیزی]
.
recognition
1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
required
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
to paint something
[with something]
چیزی را
[با چیزی]
رنگ زدن
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
requiring
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resists
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisted
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resist
مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
requires
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require
نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to get ahold of somebody
[something]
[American English]
<idiom>
کسی
[چیزی ]
را گرفتن
[دستش به کسی یا چیزی رسیدن]
[اصطلاح روزمره]
(a) case in point
<idiom>
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
انتساب
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
تعیین
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
گمارش
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
برگماشت
[به چیزی]
[از چیزی]
assignment
[of something]
[to something]
ارجاع
[به چیزی]
[از چیزی]
assignation
[of something]
[to something]
واگذاری
[به چیزی]
[از چیزی]
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
phase
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
stuck on
<idiom>
دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
something like 00 rials
سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
phases
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
phased
معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
something
چیزی
light purse
بی چیزی
something
یک چیزی
to poke a hole in any thing
چیزی را
aught
چیزی
destitution
بی چیزی
indigence
بی چیزی
anything
چیزی
to throw something overboard
چیزی را ول کردن
to toy with the idea of doing something
<idiom>
چیزی را در سر پروراندن
he has nothing of his own
چیزی ندارد
hard surface
سطح چیزی
sponsor
بانی چیزی ش دن
dehumidify
نم چیزی را گرفتن
rejection
نپذیرفتن چیزی
dehydrate
اب چیزی را گرفتن
dont mention it
چیزی نیست
no matter
چیزی نیست
no object
چیزی نیست
exordium
اول هر چیزی
get wind of something
از چیزی بوبردن
hold by
به چیزی چسبیدن
hunger for
ارزوی چیزی
to cut something
چیزی را کم کردن
to cut back
[on]
something
چیزی را کم کردن
To brag and boast . To profess something .
از چیزی دم زدن
We didnt get a share (acut).
به ما چیزی نرسید
This is more like it. Now this makes sense.
حالااین شد یک چیزی
it is immaterial
چیزی نیست
to entertain the idea of doing something
<idiom>
چیزی را در سر پروراندن
involution
عود چیزی
inside of
بطن هر چیزی
to cut down
[on]
something
چیزی را کم کردن
i said nothing to him
چیزی به او نگفتم
hunger for
اشتیاق به چیزی
sponsoring
بانی چیزی ش دن
sponsors
بانی چیزی ش دن
to escape
[with something]
گریختن
[با چیزی]
fiddled
ور رفتن به چیزی
to be involved in something
با چیزی درگیربودن
inlay
در چیزی کارگذاشتن
inlaying
در چیزی کارگذاشتن
inlays
در چیزی کارگذاشتن
coding
کد گذاری چیزی
to jury-rig something
چیزی را به هم پیوستن
to be up to something
در چیزی دو به هم زدن
to get
[be]
up to mischief
در چیزی دو به هم زدن
to do something wrong
در چیزی دو به هم زدن
cork
راه چیزی
fills
پر کردن چیزی
fill
پر کردن چیزی
to bring something
آوردن چیزی
to get
[hold of]
something
آوردن چیزی
ask a boon of me
از من چیزی بخواه
to bring something
گرفتن چیزی
to get
[hold of]
something
گرفتن چیزی
To pinch some thing .
چیزی را کش رفتن
I owe you one.
[colloquial]
من یه چیزی به تو بدهکارم.
defrosts
یخ چیزی را اب کردن
defrosting
یخ چیزی را اب کردن
pull up with
به چیزی رسیدن
to refresh oneself
چیزی خوردن
position
محل چیزی
positioned
محل چیزی
to pique oneself on something
چیزی بالیدن
pull up to
به چیزی رسیدن
defrosted
یخ چیزی را اب کردن
defrost
یخ چیزی را اب کردن
to have something
چیزی داشتن
the search of
جستجوی چیزی
there is nothing wanting
چیزی کم نسبت
to have something at one's disposal
چیزی داشتن
to grieve over anything
برای چیزی
use
[of something]
استفاده
[از چیزی]
to make a hand of anything
از چیزی سودبردن
to look for anything
چیزی گشتن
to search for anything
پی چیزی گشتن
not that i know of
چیزی که من بدانم نه
bonks
خوردن سر به چیزی
bonking
خوردن سر به چیزی
long haired
علاقمند به چیزی
bonked
خوردن سر به چیزی
bonk
خوردن سر به چیزی
the thing is
چیزی که هست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com