Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (36 milliseconds)
English
Persian
switch
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switched
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switches
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
Other Matches
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
run
به کار انداختن روشن کردن موتور
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
shunts
به خط دیگر انداختن
shunt
به خط دیگر انداختن
shunted
به خط دیگر انداختن
illumination by diffusion
روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
to p on one thing to another
چیزی را به چیز دیگر انداختن
retards
درخواست دیدبان برای عقب انداختن زمان پرتاب گلوله بعداز تیر روشن کننده
retard
درخواست دیدبان برای عقب انداختن زمان پرتاب گلوله بعداز تیر روشن کننده
retarding
درخواست دیدبان برای عقب انداختن زمان پرتاب گلوله بعداز تیر روشن کننده
to get a word in edgewise
طرفی را میان صحبت شخص پرچانه دیگر انداختن
illuminates
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
billiard point
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
to limber up
پیش قطار و پس قطار توپ رابهم بستن
to limber up a gun carriage
پیش قطار و پس قطار توپ رابهم بستن
daylight
روز روشن روشن کردن
daylit
روز روشن روشن کردن
explains
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
bit map
ارایهای از بیت ها که وضعیت خاموش یا روشن بودن انها در ارتباط با ارایهای از چیزهای دیگر است نقشه بیت
mixer
انداختن میلههای بولینگ با میلههای دیگر
mixers
انداختن میلههای بولینگ با میلههای دیگر
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
Do the trains connect?
[خط]
قطارها به هم اتصال دارند؟
[برای عوض کردن قطار]
harder
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hardest
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
illuminati
روشن ضمیران روشن فکران
illumine
روشن کردن
clearest
: روشن کردن
clear
: روشن کردن
fire up
روشن کردن
lighted
روشن کردن
relume
روشن کردن
igniting
روشن کردن
light
روشن کردن
to shed light on
روشن کردن
clearer
: روشن کردن
illumined
روشن کردن
illumines
روشن کردن
clears
: روشن کردن
turn on
روشن کردن
refresh
روشن کردن
clarifies
روشن کردن
clarify
روشن کردن
clarifying
روشن کردن
to switch on
روشن کردن
emblaze
روشن کردن
lumine
روشن کردن
illume
روشن کردن
elucidating
روشن کردن
elucidates
روشن کردن
elucidated
روشن کردن
elucidate
روشن کردن
lightest
روشن کردن
illumining
روشن کردن
illuminate
روشن کردن
brighten
روشن کردن
brightened
روشن کردن
brightening
روشن کردن
brightens
روشن کردن
refreshes
روشن کردن
to fire up
روشن کردن
refreshed
روشن کردن
illuminating
روشن کردن
to clear up
روشن کردن
illuminates
روشن کردن
to bring tl light
روشن کردن
ignite
روشن کردن
ignites
روشن کردن
power up
روشن کردن
power on
روشن کردن
ignited
روشن کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
cold
روشن کردن یک کامپیوتر
lighten
درخشیدن روشن کردن
clarifying
روشن کردن یا شدن
restart
روشن کردن دوباره
explicating
روشن کردن فاهرکردن
explicates
روشن کردن فاهرکردن
lightening
درخشیدن روشن کردن
clarify
روشن کردن یا شدن
coldest
روشن کردن یک کامپیوتر
igniting
روشن کردن گیراندن
illuminates
روشن کردن منطقه
to bring out in relief
برجسته یا روشن کردن
to play with fire
آتش روشن کردن
clarifies
روشن کردن یا شدن
to kindle
آتش روشن کردن
To light a fire .
آتش روشن کردن
colder
روشن کردن یک کامپیوتر
illuminate
روشن کردن منطقه
to light a cigarette
سیگاری را روشن کردن
to make oneself clear
<idiom>
منظور را روشن کردن
lightened
درخشیدن روشن کردن
ignited
روشن کردن گیراندن
colds
روشن کردن یک کامپیوتر
ignites
روشن کردن گیراندن
turn over
<idiom>
موتور را روشن کردن
cold start
دوباره روشن کردن
explicated
روشن کردن فاهرکردن
explicate
روشن کردن فاهرکردن
refurbished
روشن و تازه کردن
to start a car
[to crank a car]
[American English]
ماشینی را روشن کردن
refurbishing
روشن و تازه کردن
ignite
روشن کردن گیراندن
refurbish
روشن و تازه کردن
to make something clear
چیزی را روشن کردن
refurbishes
روشن و تازه کردن
To light ( kindle) a fire.
آتش روشن کردن
illuminating
روشن کردن منطقه
lightens
درخشیدن روشن کردن
owl light
کمی روشن کردن
clearest
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearer
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
multigage
قطار راه اهن چند ریله قطار چند ریله
half tone screen
صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
shine
براق کردن روشن شدن
shines
براق کردن روشن شدن
alighting
روشن کردن اتش زدن
alighted
روشن کردن اتش زدن
enlighten
روشن کردن تعلیم دادن
clears
پیام کشف روشن کردن
upstart
یکه خوردن روشن کردن
illuminations
روشن کردن منطقه روشنایی
alights
روشن کردن اتش زدن
clearest
پیام کشف روشن کردن
highlighting
روشن ساختن مشخص کردن
clearer
پیام کشف روشن کردن
upstarts
یکه خوردن روشن کردن
enlightens
روشن کردن تعلیم دادن
enlightening
روشن کردن تعلیم دادن
mezzotint
نقاشی سایه روشن کردن
illumination
روشن کردن منطقه روشنایی
enucleate
روشن کردن توضیح دادن
clear
پیام کشف روشن کردن
to turn on
روشن کردن
[کلید الکتریکی]
search light illumination
روشن کردن منطقه با نورافکن
mezzotinto
نقاشی سایه روشن کردن
alight
روشن کردن اتش زدن
refresh
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
to kick-start a motorcycle
موتورسیکلتی را با پا هندل زدن
[روشن کردن]
to put one's affairs in order
[to settle one's business]
تکلیف کار خود را روشن کردن
illume
منور کردن روشن فکر ساختن
refreshes
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refreshed
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
illumination plan
طرح روشن کردن منطقه نبرد
talk out
بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
powers
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powering
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powered
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
power
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
to switch on the dipped
[dimmed]
headlights
چراغ نور پایین
[ماشین]
را روشن کردن
chips
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chip
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
otherwise
<adv.>
به ترتیب دیگری
[طور دیگر]
[جور دیگر]
vignetting
سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
illumination by reflection
روشن کردن منطقه از طریق انعکاس یا شکست نور
format
تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
formats
تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
colder
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
coldest
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
shadow RAM
ROM به یک قطعه RAMسریع تر در هنگام روشن کردن کامپیوتر
coldest
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colds
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold boot
روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold fault
نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
launched
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrance
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out
بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
entrancing
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrances
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
primming
بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entranced
مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
calibrating
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrates
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrate
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
calibrated
تنظیم کردن بی سیم یا وسیله دیگر خصلت یابی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com