Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
English
Persian
To give someone full powerw.
ریش وقیچه رابه دست کسی دادن
Other Matches
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
bait
خوراک دادن طعمه رابه قلاب ماهیگیری بستن
baited
خوراک دادن طعمه رابه قلاب ماهیگیری بستن
baits
خوراک دادن طعمه رابه قلاب ماهیگیری بستن
enjambment
دنبالهء سخنی رادرشعریابیت بعدی ادامه دادن دنباله سطری رابه سطردیگرکشیدن
extradite
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradited
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extraditing
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
extradites
مقصرین را پس دادن مجرمین مقیم کشور بیگانه رابه کشور اصلیشان تسلیم کردن
To take a chance . To risk it.
دل رابه دریا زدن
to sniff up water
اب رابه بینی کشیدن
They bombarded the building.
ساختمان رابه توپ بستند
She wrecked the party for us.
مهمانی رابه مازهر کرد
To mail a letter.
نامه ای رابه پست انداختن
Not to let someone have a say.
کسی رابه بازی نگرفتن
establishes
کسی رابه مقامی گماردن
own up
<idiom>
گناه رابه گردن گرفتن
establishing
کسی رابه مقامی گماردن
establish
کسی رابه مقامی گماردن
He made over the house to his son .
خانه رابه اسم پسرش کرد
to i. person with an opinion
عقیدهای رابه کسی تلقین کردن
lay off (someone)
<idiom>
کاری رابه علت درآمد کم کنارگذاشتن
He turned his back on us.
پشتش رابه ماکرد ( به ما پشت کرد )
You have been recommended to us.
توصیه شما رابه ما کرده اند
submission
موضوعی رابه داوری ارجاع کردن
pitch
توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب کردن
advising bank
بانکی که گشایش اعتبار اسنادی رابه ذینفع
pitches
توپ رابه طرف چوگان زن پرتاب کردن
nemo tenetur se impum accusare
هیچ کس مجبور نیست خود رابه گناهی متهم کند
track bolt
پیچی که قطعات راه اهن رابه یکدیگر متصل میکند
check string
ریسمان درشکه که مسافربوسیله ان راننده رابه ایست کردن اگاهی
compacted
ماشینی که داده دیجیتال را از CDمی خواند و آن رابه حالت اصلی بر میگرداند
compacts
ماشینی که داده دیجیتال را از CDمی خواند و آن رابه حالت اصلی بر میگرداند
compact
ماشینی که داده دیجیتال را از CDمی خواند و آن رابه حالت اصلی بر میگرداند
compacting
ماشینی که داده دیجیتال را از CDمی خواند و آن رابه حالت اصلی بر میگرداند
capitalization
عمل یک کلمه پردازکه یک خط یا بلاک متن رابه حروف بزرگ تبدیل میکند
drawbar
میلهای که واگونهای قطار رابه لکوموتیو متصل میکند میله اتصال واگون
byte
پتروکل ارتباطات که داده رابه صورت حروف و نه رشتههای بیتی ارسال میکند
bytes
پتروکل ارتباطات که داده رابه صورت حروف و نه رشتههای بیتی ارسال میکند
tabulator
بخشی از ماشین تایپ یا کلمه پرداز که کلمات و اعداد رابه صورت خودکار در ستون هایی قرار میدهد
resets
سیگنال الکتریکی که سیستم رابه وضعیت اولیه برمی گرداندوقتی که روشن شده بودونیازبه راه اندازی مجدد دارد
reset
سیگنال الکتریکی که سیستم رابه وضعیت اولیه برمی گرداندوقتی که روشن شده بودونیازبه راه اندازی مجدد دارد
optimum schedule
مطلوبترین برنامه اجرائی برنامه ایکه مخارج پروژه رابه حداقل می رساند
expansion interface
حافظه جانبی وسایر دستگاههای جانبی رابه یک کامپیوتر اصلی اضافه کند
incidence of taxation
تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
garbage in garbage out
اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
gigo
اصطلاحی است به این معنی که اگر به برنامه اطلاعات ورودی بیهوده داده شودبرنامه نتایج بیهودهای رابه عنوان خروجی تولیدخواهد کرد
documenting
وسیلهای که اطلاع نوشته شده یا چاپ شده رابه حالتی که قابل فهم برای کامپیوتر باشد تبدیل میکند
document
وسیلهای که اطلاع نوشته شده یا چاپ شده رابه حالتی که قابل فهم برای کامپیوتر باشد تبدیل میکند
documented
وسیلهای که اطلاع نوشته شده یا چاپ شده رابه حالتی که قابل فهم برای کامپیوتر باشد تبدیل میکند
liquidity trap
سرمایه گذاری بسیار کم بوده و سرمایه گذاران ترجیح میدهند که دارائیهای خود رابه شکل پول نقد نگاه دارند
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
circulating
چرخش ذخیره سازی که دادههای ذخیره شده رابه صورت مجموعهای از باس ها که در طول رسانه حرکت می کنند نگهداری میکند و وقتی به انتها می رسند دوباره تولید میکند
declaration of trust
افهارنامه تکلیف به قبض افهارنامهای که ناقل به منتقل الیه یا مصالح به متصالح میدهد و در ان به او تکلیف میکند که اداره مورد انتقال یا مال الصلح رابه عهده بگیرد و ان را قبض کند
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
compensates
پاداش دادن عوض دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
cures
شفا دادن بهبودی دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
incise
چاک دادن شکاف دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
cured
شفا دادن بهبودی دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
incised
چاک دادن شکاف دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
incises
چاک دادن شکاف دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
house
منزل دادن پناه دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com