Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
confinement
زندان بودن
Other Matches
breakaway
شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
gaol
زندان
gaoling
زندان
quod
زندان
hoosegow
زندان
pokey
زندان
gaoled
زندان
qoud
زندان
prisons
زندان
prison
زندان
jails
زندان
jailing
زندان
jailed
زندان
presidio
زندان
calaboose
زندان
bridewell
زندان
hothouse
زندان
slammer
زندان
hothouses
زندان
dungeon
زندان
dungeons
زندان
imprisonment
زندان
jail
زندان
grate
زندان
grated
زندان
gaols
زندان
grates
زندان
house of correction
زندان
tolbooth
زندان
tollbooth
زندان
from out the prison
از توی زندان
wardens
رئیس زندان
warden
رئیس زندان
prison breaking
زندان گریزی
prisons
زندان کردن
prisons
وابسته به زندان
prison
زندان کردن
serve time
در زندان به سر بردن
to serve time
در زندان بسربردن
prison
وابسته به زندان
prison camp
زندان صحرایی
solitary confinement
زندان مجرد
cell
زندان انفرادی
cell
زندان تکی
penology
اداره زندان
to cage up
در زندان افکندن
prison breaker
زندان گریز
life sentence
حکم زندان
house of d.
زندان موقتی
put in jail
در زندان افکندن
put in jail
به زندان انداختن
imprison
زندان کردن
jailbreak
فرار از زندان
jailbreaks
فرار از زندان
imprisons
زندان کردن
imprisoning
زندان کردن
prison camps
زندان صحرایی
cells
زندان انفرادی
cells
زندان تکی
solitary confinement
زندان انفرادی
cans
زندان کردن
can
زندان کردن
canning
زندان کردن
dunggeon
زندان زیرزمین
disprison
از زندان دراوردن
incarcerated
در زندان نهادن
disciplinary segregation
زندان انضباطی
disciplinary barracks
زندان دژبان
sweatbox
زندان مجرد
disciplinary barracks
زندان انضباطی
ward
سلول زندان
incarcerates
در زندان نهادن
incarcerating
در زندان نهادن
wards
سلول زندان
bagnio
زندان شرقی
close confinement
زندان انفرادی
confinement facility
تاسیسات زندان
state prison
زندان دولتی
black hole
زندان تاریک
lockup
زندان کردن
lockups
زندان کردن
to break the prison
گریختن از زندان
black holes
زندان تاریک
maximum security prison
زندان فوق امنیتی
incarcerate
در زندان نهادن
state prison
زندان ایالتی
ward
حیاط محوطه زندان
dungeons
سیاه چال ها
[در زندان]
jug
زندان
[اصطلاح روزمره]
to bail out
با ضمانت از زندان دراوردن
coop
اغل گوسفند زندان
prisoner of war cage
زندان زندانیان جنگی
bastille
زندان عمومی سابق در
breach of prison
جرم فرار از زندان
clink
زندان
[اصطلاح روزمره]
oubliettes
سیاه چال ها
[در زندان]
He was sent to jail.
اورابه زندان انداختند
prison psychosis
روان پریشی زندان
wardress
نگهبان و محافظ زن در زندان
extra good time
وقت معافیت از زندان
extra good time
معافی مشروط از زندان
oubliette
سیاه چال
[در زندان]
marshall
مارشال رئیس زندان
To beak jail .
از زندان فرار کردن
governor
حاکم رئیس زندان
lay fast by the heels
در بند یا زندان نهادن
lay by the heels
در بند یا زندان نهادن
dungeon
سیاه چال
[در زندان]
wards
حیاط محوطه زندان
recommit
دوباره زندان کردن
governors
حاکم رئیس زندان
quads
زندانی کردن در زندان افکندن
diversion
استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
run (someone) in
<idiom>
به زندان بردن ،دستگیر کردن
diversion law
استفاده ازجایگزین جزابه جای زندان
send up
<idiom>
حکم به زندان انداختن کسی
quad
زندانی کردن در زندان افکندن
to dungeon somebody
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
to cast
[throw]
somebody into the dungeon
به زندان انداختن کسی
[تاریخ]
penitentiaries
دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
penitentiary
دار التادیب بازداشتگاه یا زندان مجرمین
jailŠetc
کسیکه زندان خانه اوشده است
prison bird
کسیکه زندان خانه او شده است
oubiette
زندان پنهان که در بالای ان یک روزنه هست و بس سیاه چال
turnkey
کلید دار زندان دستگاه انحراف سنج زاویه
negligent escape
فرار از زندان بدون اطلاع ورضایت مامور محافظش
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
colony
موسسه ای دور از تمدن برای گروهی از مردم
[مانند زندان]
court of record
در CL فقط اینگونه محاکم حق صدور حکم جریمه و زندان را دارند
contain
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contained
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
outnumbering
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
up to it/the job
<idiom>
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
outnumbered
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponded
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
outnumber
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
The law prescribes a prison sentence of at least five years for such an offence.
قانون کم کمش پنج سال حکم زندان برای چنین جرمی تجویزمی کند.
belonged
مال کسی بودن وابسته بودن
belong
مال کسی بودن وابسته بودن
belongs
مال کسی بودن وابسته بودن
fittest
شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
To be on top of ones job .
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurk
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
fits
شایسته بودن برای مناسب بودن
to be hard put to it
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
fit
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurking
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurks
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out
اماده بودن گوش بزنگ بودن
reasonableness
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
lurked
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
contempt
در CLممکن است این جرم به وسیله جریمه یا زندان یا هردو کیفر داده شود اهانت
monitors
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
ablest
لایق بودن مناسب بودن
conditionality
شرطی بودن مشروط بودن
discord
ناجور بودن ناسازگار بودن
governs
نافذ بودن نافر بودن بر
governed
نافذ بودن نافر بودن بر
slouching
خمیده بودن اویخته بودن
slouches
خمیده بودن اویخته بودن
govern
نافذ بودن نافر بودن بر
slouched
خمیده بودن اویخته بودن
slouch
خمیده بودن اویخته بودن
have
مالک بودن ناگزیر بودن
having
مالک بودن ناگزیر بودن
disagree
مخالف بودن ناسازگار بودن
abler
لایق بودن مناسب بودن
inhere
جبلی بودن ماندگار بودن
owes
مدیون بودن مرهون بودن
disagreed
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreeing
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagrees
مخالف بودن ناسازگار بودن
abut
مماس بودن مجاور بودن
abuts
مماس بودن مجاور بودن
owed
مدیون بودن مرهون بودن
consist
شامل بودن عبارت بودن از
consisted
شامل بودن عبارت بودن از
consisting
شامل بودن عبارت بودن از
consists
شامل بودن عبارت بودن از
abutted
مماس بودن مجاور بودن
moon
سرگردان بودن اواره بودن
moons
سرگردان بودن اواره بودن
owe
مدیون بودن مرهون بودن
appertained
مربوط بودن متعلق بودن
appertaining
مربوط بودن متعلق بودن
pertained
مربوط بودن متعلق بودن
appertains
مربوط بودن متعلق بودن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com