Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English
Persian
easy circumstances
زندگی راحت
Search result with all words
on easy street
<idiom>
پول کافی برای زندگی راحت داشتن
Other Matches
it is impossible to live there
نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it.
ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
cuddly
راحت
cozy
راحت
ease
راحت
cushy
راحت
cushiest
راحت
cushier
راحت
tranquillity
راحت
home like
راحت
eased
راحت
snug
راحت
eases
راحت
placid
راحت
comforting
راحت
comforted
راحت
comfort
راحت
comforts
راحت
cozier
راحت
cosey
راحت
cosiness
راحت
easing
راحت
comfortable
راحت
homelike
راحت
cosier
راحت
tranquility
راحت
cosies
راحت
cosiest
راحت
cosy
راحت
cozies
راحت
coziest
راحت
beforehand
راحت
convenient
راحت
break
راحت باش
breaks
راحت باش
relieve
راحت کردن
relieves
راحت کردن
straight
راحت مرتب
straighter
راحت مرتب
straightest
راحت مرتب
snug
راحت واسوده
relieving
راحت کردن
indolence
راحت طلبی
to be at ease
راحت نبودن
to lie down
راحت کردن
to send to glory
راحت کردن
to take one's rest
راحت کردن
sportswear
لباس راحت
show up
<idiom>
راحت دیدن
Relax!
راحت باش!
stand easy
در جا راحت باش
to set at ease
راحت کردن
set at ease
راحت کردن
accomodating
راحت موافق
aforehand
اماده راحت
bed of roses
وضع راحت
commodiously
بطور راحت
couthie
راحت ومطبوع
cozily
بطور راحت
lay on your oars
راحت باش
light handed
اسان راحت
parade rest
راحت باش
well
راحت بسیارخوب
wells
راحت بسیارخوب
easy chairs
صندلی راحت
rests
راحت باش
easy chair
صندلی راحت
rest
راحت باش
cuddle
در بستر راحت غنودن
halted
راحت باش کردن
accommodatingly
بطور موافق راحت
cuddling
در بستر راحت غنودن
snugly
بطور دنج یا راحت
humane killer
تپانچه راحت کشی
cuddles
در بستر راحت غنودن
stand easy
در جا راحت باش بایستید
halts
راحت باش کردن
jettison
از شر چیزی راحت شدن
relaxed
<adj.>
راحت
[آسان گیر]
well lodged
دارای منزل راحت
leave alone
<idiom>
راحت گذاشتن (شخصی)
fall up
در جا راحت باش کردن
easy-going
<adj.>
راحت
[آسان گیر]
easygoing
<adj.>
راحت
[آسان گیر]
ease
اسودگی راحت کردن
dismass
به راحت باش رفتن
You neednt worry . Dont bother your head.
خیالت راحت باشد
to take one's ease
راحت شدن یا بودن
jettisoning
از شر چیزی راحت شدن
jettisons
از شر چیزی راحت شدن
jettisoned
از شر چیزی راحت شدن
With an easy mind (conscience).
با خیال (وجدان ) راحت
halt
راحت باش کردن
Please make yourself comfortable.
لطفا" راحت باشید
easy
<adj.>
راحت
[آسان گیر]
cuddled
در بستر راحت غنودن
easing
اسودگی راحت کردن
eases
اسودگی راحت کردن
I'm uneasy about it.
من باهاش راحت نیستم.
eased
اسودگی راحت کردن
easement
راحت شدن از درد منزل
coil up
تجمع ستون در راحت باش
homey
راحت واسوده خانه دار
alight
راحت کردن تخفیف دادن
alighted
راحت کردن تخفیف دادن
alighting
راحت کردن تخفیف دادن
alights
راحت کردن تخفیف دادن
out of one's hair
<idiom>
ازشر کسی راحت شدن
loping
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
cosily
بطور راحت بطورگرم ونرم
lope
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
loped
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
lopes
چهارنعل طبیعی و راحت اسب
To set someones mind at ease.
خیال کسی را راحت کردن
fall up
درجا راحت باش بر هم زدن صف
to sleep sound
خواب راحت یاسنگین رفتن
end in itself
<idiom>
مکان کافی برای راحت بودن
I feel relieved because of that issue!
خیال من را از این بابت راحت کردی!
pipe down
راحت باش دادن ساکت شدن
Dont stand on ceremony.
تشریفات را بگذار کنار ( راحت باش )
to sleep like a baby
<idiom>
مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
burke
بطوراهسته وغیر مستقیم از شرکسی راحت شدن
She is comfortably off.
ازنظرمالی راحت است ( تأمین مالی دارد )
This car can hold 6 persons comefortably.
دراین اتوموبیل راحت 6 نفر راجامی گیرند
lethal chamber
اطاق ویژه برای راحت کشتن جانوران
no joy without a
نوش بانیش است راحت محض میسرنشودنیست به صامی
give someone enough rope and they will hang themself
<idiom>
به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home .
اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
flagging
قرار دادن یک نشانگر در یک موضوع تا بعداگ راحت پیدا شود
The hotel was home from home .
هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
visualization
تبدیل اعداد یا داده به صورت گرافیکی که راحت تر قابل فهم باشد
When we get this project off the ground we can relax.
وقتی این پروژه پا بگیرد و با موفقیت شروع شود، دیگر خیالمان راحت است.
user
زبان برنامه نویسی سطح بالا که بیان راحت برخی مشکلات و توابع را فراهم میکند
users
زبان برنامه نویسی سطح بالا که بیان راحت برخی مشکلات و توابع را فراهم میکند
Gezellig
<adj.>
دنج دلپذیر راحت. اشاره ضمنی به زمانی که با عزیزان بعد از چند وقت دوری میگذرانید.
suitcases
نشانهای که حاوی نوشتار صفحه نمایش است و امکان نصب راحت نوشتارها روی سیستم را می دهند
manager
نرم افزار انتهایی مط لوب برای کاربر که امکان دستیابی راحت به دستورات سیستم عامل میدهد
managers
نرم افزار انتهایی مط لوب برای کاربر که امکان دستیابی راحت به دستورات سیستم عامل میدهد
suitcase
نشانهای که حاوی نوشتار صفحه نمایش است و امکان نصب راحت نوشتارها روی سیستم را می دهند
habitancy
زندگی
lifeline
خط زندگی
habitance
زندگی
living
زندگی
lifelines
خط زندگی
togetherness
زندگی با هم
wile a
در زندگی
eau de vie
اب زندگی
vita
زندگی
vivification
زندگی
existence
زندگی
existences
زندگی
life
زندگی
lives
زندگی
lives of great men
زندگی
scheme of life
رویه زندگی
lifetime
مدت زندگی
evening of life
شام زندگی
married life
زندگی زناشویی
pieds-a-terre
جای زندگی
lifestyles
شیوهی زندگی
sentience
زندگی فکری
pied-a-terre
جای زندگی
eremitic life
زندگی زاهدانه
scheme of life
نقشه زندگی
eremitism
زندگی زاهدانه
marriage life
زندگی زناشویی
ever lasting life
زندگی جاویدان
public life
زندگی در سیاست
redivivus
زندگی نویافته
planetary life
زندگی دربدر
social life
زندگی اجتماعی
parasitism
زندگی طفیلی
renascence
زندگی مجدد
country life
زندگی روشنایی
monkery
زندگی راهبی
monandry
زندگی با یک شوهر
rurality
زندگی روستایی
public life
زندگی سیاسی
sequestered life
زندگی مجرد
living death
زندگی مرگبار
lifetimes
دوره زندگی
life style
سبک زندگی
life motto
شعار زندگی
hutment
زندگی در کلبه
uterine life
زندگی زهدانی
incertitude
ناپایداری زندگی
life instinct
غریزه زندگی
intravital
در زمان زندگی
intravitam
در زمان زندگی
lifetimes
مدت زندگی
life history
تاریخچه زندگی
life experiences
تجارب زندگی
life cycle
دوره زندگی
lifetime
دوره زندگی
life chance
مجال زندگی
level of living
سطح زندگی
life sustenance
گذران زندگی
he lives on air
زندگی میکند
temporal life
زندگی موقت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com