Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 233 (40 milliseconds)
English
Persian
paste
سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasted
سر هم کردن سرهم بندی کردن
pastes
سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasting
سر هم کردن سرهم بندی کردن
Search result with all words
bumble
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbled
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles
اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
revamp
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamped
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamping
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamps
دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
fudge
نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudged
نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudges
نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudging
نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
railroad
سرهم بندی کردن
railroads
سرهم بندی کردن
bungle
سرهم بندی کردن
bungled
سرهم بندی کردن
bungles
سرهم بندی کردن
bungling
سرهم بندی کردن
bollix
سرهم بندی کردن قاطی پاتی کردن
bunlge
سرهم بندی کردن
flimflam
سرهم بندی کردن
foozle
بدزدن سرهم بندی کردن
jerry build
سرهم بندی کردن
slub
سرهم بندی کردن
slubber
نخ نیم تاب سرهم بندی کردن
to huddle up a piece of work
کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
to knock together
سرهم بندی کردن
to patch up
خواباندن سرهم بندی کردن
vamp
وصله کردن سرهم بندی کردن
To do something slapdash.
کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
Other Matches
patchery
سرهم بندی
botchery
سرهم بندی
fiddle around
<idiom>
سرهم بندی
tinker
سرهم بندی
tinkered
سرهم بندی
patching
سرهم بندی
tinkering
سرهم بندی
tinkers
سرهم بندی
snow job
سرهم بندی
patchboard
تخته سرهم بندی
patch panel
تابلوی سرهم بندی
patch cord
سیم سرهم بندی
ersatz
سرهم بندی شده
identikit
سرهم بندی شده
shake up
سرهم بندی دگرگونی
shake-up
سرهم بندی دگرگونی
shake-ups
سرهم بندی دگرگونی
identikits
سرهم بندی شده
what a pretty mess he made
خوب سرهم بندی کرد
assemble
سرهم کردن
assembled
سرهم کردن
assembles
سرهم کردن
patch
سرهم کردن
patches
سرهم کردن
assembly line
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly lines
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
grade
درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
group
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
groups
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grades
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grades
درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
ratings
طبقه بندی کردن درجه بندی
rating
طبقه بندی کردن درجه بندی
rigs
نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rig
نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rigged
نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
laggin
اب بندی کردن اب بندی ناوها
overpacking
دوباره لفاف کردن یا بسته بندی کردن
downgrading
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrades
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrade
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgraded
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
sorts
دسته کردن طبقه بندی کردن
grade
طبقه بندی کردن کلاسه کردن
gaduate
درجه بندی کردن تغلیظ کردن
gradate
درجه بندی کردن مخلوط کردن
resort
جدا کردن طبقه بندی کردن
portions
تسهیم کردن سهم بندی کردن
resorted
جدا کردن طبقه بندی کردن
grades
طبقه بندی کردن کلاسه کردن
resorts
جدا کردن طبقه بندی کردن
portion
تسهیم کردن سهم بندی کردن
segregation
جدا کردن درجه بندی کردن
sort
دسته کردن طبقه بندی کردن
partition
جدا کردن جزء بندی کردن
sorted
دسته کردن طبقه بندی کردن
partitions
جدا کردن جزء بندی کردن
types
ماشین کردن طبقه بندی کردن
type
ماشین کردن طبقه بندی کردن
break down
تجزیه کردن طبقه بندی کردن
typed
ماشین کردن طبقه بندی کردن
to put on
شرط بندی کردن تحمیل کردن
gift wrap
بسته بندی کردن در کاغذ بسته بندی روبان دارپیچیدن
declassification
از طبقه بندی خارج کردن حذف طبقه بندی
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
underpin
پی بندی کردن
seals
اب بندی کردن
seal
اب بندی کردن
to take a snack
ته بندی کردن
lacevi
بندی کردن
underpinned
پی بندی کردن
underpins
پی بندی کردن
sealing
اب بندی کردن
caulk
اب بندی کردن
to make a muddle of
سر هم بندی کردن
to pin up
بی بندی کردن
batten down
اب بندی کردن
to mull a mull of
سر هم بندی کردن
to nails up
سر هم بندی کردن
to make a mess of
سر هم بندی کردن
groups
دسته بندی کردن
group
دسته بندی کردن
resorts
دسته بندی کردن
compartmentation
تقسیم بندی کردن
systematization
رده بندی کردن
boggle
کارسرهم بندی کردن
categorised
رده بندی کردن
parceling
بسته بندی کردن
partitioning
قسمت بندی کردن
to categorize
رده بندی کردن
to categorize
دسته بندی کردن
to categorize
طبقه بندی کردن
paginate
صفحه بندی کردن
echelonment
رده بندی کردن
pigeonhole
طبقه بندی کردن
paricle size analysis
دانه بندی کردن
echelonment
درجه بندی کردن
phrased
کلمه بندی کردن
classify
دسته بندی کردن
classify
طبقه بندی کردن
classifying
رده بندی کردن
classifying
دسته بندی کردن
classifying
طبقه بندی کردن
classify
رده بندی کردن
categorising
دسته بندی کردن
prioritized
اولویت بندی کردن
phrases
کلمه بندی کردن
prioritize
اولویت بندی کردن
prioritising
اولویت بندی کردن
prioritises
اولویت بندی کردن
prioritised
اولویت بندی کردن
classifies
رده بندی کردن
classifies
دسته بندی کردن
classifies
طبقه بندی کردن
resort
دسته بندی کردن
prioritizes
اولویت بندی کردن
phrase
کلمه بندی کردن
categorize
رده بندی کردن
categorising
طبقه بندی کردن
categorising
رده بندی کردن
categorises
دسته بندی کردن
take stock
<idiom>
جمع بندی کردن
impost
تعرفه بندی کردن
impone
شرط بندی کردن
categorises
طبقه بندی کردن
groupage
دسته بندی کردن
categorises
رده بندی کردن
categorised
دسته بندی کردن
categorize
طبقه بندی کردن
categorize
دسته بندی کردن
refomulate
از نو فرمول بندی کردن
prioritizing
اولویت بندی کردن
resorted
دسته بندی کردن
categorizing
دسته بندی کردن
categorizing
طبقه بندی کردن
categorizing
رده بندی کردن
categorizes
دسته بندی کردن
categorizes
طبقه بندی کردن
regimentalation
دسته بندی کردن
categorizes
رده بندی کردن
categorized
دسته بندی کردن
categorized
طبقه بندی کردن
categorized
رده بندی کردن
categorised
طبقه بندی کردن
schedules
زمان بندی کردن
pack
بسته بندی کردن
to pay court
عرض بندی کردن
to provide against
پیش بندی کردن
rank
رتبه بندی کردن
ranked
رتبه بندی کردن
ranks
رتبه بندی کردن
parcel
بسته بندی کردن
parcels
بسته بندی کردن
put-up
بسته بندی کردن
wraps
بسته بندی کردن
put up
بسته بندی کردن
packs
بسته بندی کردن
to form into groups
گروه بندی کردن
to form into groups
دسته بندی کردن
partitions
جزء بندی کردن
partition
جزء بندی کردن
to lay out
خیابان بندی کردن
stripping
بسته بندی کردن
to lay out
باغچه بندی کردن
layers
طبقه بندی کردن
layer
طبقه بندی کردن
wrap
بسته بندی کردن
rations
جیره بندی کردن
rationed
جیره بندی کردن
ratings
دسته بندی کردن
triangulation
مثلث بندی کردن
graduating
طبقه بندی کردن
graduating
درجه بندی کردن
graduating
تقسیم بندی کردن
rating
دسته بندی کردن
packing
بسته بندی کردن
degree
رتبه بندی کردن
hoodwinks
چشم بندی کردن
hoodwinking
چشم بندی کردن
hoodwink
چشم بندی کردن
graduates
تقسیم بندی کردن
ration
جیره بندی کردن
format
قالب بندی کردن
formats
قالب بندی کردن
tabulates
جدول بندی کردن
tabulated
جدول بندی کردن
tabulate
جدول بندی کردن
graduate
طبقه بندی کردن
graduate
درجه بندی کردن
graduate
تقسیم بندی کردن
graduates
طبقه بندی کردن
graduates
درجه بندی کردن
degrees
رتبه بندی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com