English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
Other Matches
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
to set down بزمین گذاشتن
set down بزمین گذاشتن
range card کارت تیر سلاح جدول تیر سلاح
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
aground بزمین
overbear بزمین زدن
To stamp the ground . با پا بزمین کوبیدن
To fall head first . با سر بزمین خوردن
to laylow بزمین زدن
to lick the dust بزمین خوردن
to measure one'd length رو بزمین خوابیدن
ground بزمین نشستن
landed وابسته بزمین
land vi بزمین رسیدن
to knock down بزمین زدن
land بزمین نشستن
fells بزمین زدن
to cast down بزمین زدن
felling بزمین زدن
felled بزمین زدن
fell بزمین زدن
to hew down بزمین افکندن
to hurl down بزمین زدن
lay off <idiom> به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
to bring to ruin فناکردن بزمین زدن
landings بزمین نشستن هواپیما
landing بزمین نشستن هواپیما
geomorphic شبیه بزمین زمینی
to clatter down با صدا بزمین افتادن
knock down باضربت بزمین کوبیدن
The plan landed . هواپیما بزمین نشست
the horse paws the ground اسب سم بزمین میزنند
captive balloon بالون بزمین بسته
rootle پوز بزمین زدن
handstands دست ها بزمین وپاهادر هوا
handstand دست ها بزمین وپاهادر هوا
fall out ذرات رادیواکتیوی که از جو بزمین میریزد
trailers گیاهی که بزمین یا در ودیوار میچسبد
floor بزمین زدن شکست دادن
floored بزمین زدن شکست دادن
floors بزمین زدن شکست دادن
to lay by the heels در بند نهادن بزمین زدن
lobs چیزی راسنگین بزمین زدن
lobbing چیزی راسنگین بزمین زدن
lobbed چیزی راسنگین بزمین زدن
lob چیزی راسنگین بزمین زدن
trailer گیاهی که بزمین یا در ودیوار میچسبد
stratus ابر گسترده ونزدیک بزمین
click صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین
kite balloon یکجوربالن بزمین بسته که به بادبادک درازمیماند
clicks صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین
clicked صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین
lids کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into <idiom> اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lid کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
armaments سلاح
weaponless بی سلاح
armor سلاح
weapon سلاح
armament سلاح
arm سلاح
armour سلاح
weapons سلاح
armouring سلاح
to knock down زمین زدن بامشت بزمین انداختن ازپادراوردن
ventre a terre سراسیمه باشتاب هرچه بیشتر شکم بزمین
offensive weapon سلاح خطرناک
offensive weapon سلاح تهاجمی
loading پر کردن سلاح
piece قبضه سلاح
accidents علامت سلاح
side armor سلاح کمری
distances برد سلاح
distance برد سلاح
heavy arm سلاح سنگین
automatic weapon سلاح خودکار
spica سماک بی سلاح
weaponry تهیه سلاح
pieces قبضه سلاح
range برد سلاح
disarmament خلع سلاح
to fly to arms سلاح برداشتن
arms control کنترل سلاح
ranges برد سلاح
chemical munition سلاح شیمیایی
dis armament خلع سلاح
airgun سلاح بادی
ranged برد سلاح
accident علامت سلاح
half loaded سلاح نیمه پر
panoply سلاح کامل
under arms تحت سلاح
airguns سلاح بادی
to carry arms سلاح برداشتن
land tie تیر یا جرزی که قسمتی ازدیوار را بزمین اتصال میدهد
safety lock چفت ضامن سلاح
range correction تصحیح برد سلاح
brandishes تکان دادن سلاح
brandished تکان دادن سلاح
brandish تکان دادن سلاح
disarm خلع سلاح کردن
brandishing تکان دادن سلاح
intermediate range سلاح برد متوسط
disarmed خلع سلاح کردن
disarms خلع سلاح کردن
cycle of operation دوره عمل سلاح
unarm خلع سلاح کردن
artillery carriage قنداق سلاح توپخانه
bear arms تحت سلاح رفتن
heavy weapon سلاح و جنگ افزار سنگین
nuked با سلاح اتمی حمله کردن
failures عمل نکردن گیر سلاح
failure عمل نکردن گیر سلاح
jutte نوعی سلاح بنام ده دست
nuking با سلاح اتمی حمله کردن
nukes با سلاح اتمی حمله کردن
loading خرج گذاری کردن سلاح
nuke با سلاح اتمی حمله کردن
to rangeoneself خودرا
concrete steel سلاح یا میله فولادی بتن ارماتور
bazookas یکنوع سلاح قابل حمل بازوکا
bazooka یکنوع سلاح قابل حمل بازوکا
set بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
sets بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
setting up بستن درجه به سلاح تنظیم کردن
half loaded سلاح نیمه خرج گذاری شده
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
to d. oneself up خودرا گرفتن
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
to a onself خودرا اراستن
to dress up خودرا اراستن
civil nuclear powers کشورهایی که توانایی استفاده از سلاح اتمی را دارند
range board طرح تیر کارت تصحیح برد سلاح
range calibration تعیین دقت مسافت تنظیم برد سلاح
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
self assertion خودرا جلو اندازی
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
pontify خودرا مقدس نمودن
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
to breakin خودرا داخل کردن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
flattens روحیه خودرا باختن
flatten روحیه خودرا باختن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
mince حرف خودرا خوردن
minces حرف خودرا خوردن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
to sun one self خودرا افتاب دادن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
topull oneself together خودرا جمع کردن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
insconce خودرا جای دادن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
bear arms سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
underplay دست خودرا ادا نکردن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
underplays دست خودرا ادا نکردن
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
underplayed دست خودرا ادا نکردن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com