English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English Persian
to ride on the bus سوار اتوبوس شدن [برای رفتن به جایی]
Search result with all words
To pick up a passenger. مسافر سوار کردن ( تاکسی ؟ اتوبوس )
We got into the wrong bus . سوار اتوبوس غلطی ( اشتباهی ) شدیم
Which bus do I take to Victoria Station? کدام اتوبوس را برای رفتن به ایستگاه ویکتوریا باید سوار شوم؟
Which bus do I take for the opera? برای رفتن به اپرا کدام اتوبوس را باید سوار شوم؟
Other Matches
staging سوار شدن یا سوار کردن پرسنل در ناو یا هواپیما استقرار موقت
to ride and tie اسپیرا بشراکت سوار شدن بدین سان که یکی سوار ان شده جلورود
embarked سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarking سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embark سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
embarks سوار کردن وسایل و بار درکشتی یا خودرو سوار شدن به داخل وسیله نقلیه رفتن
cavalry سوار نظامی سوار اسبی
horse guards گارد مخصوص سواره نظام گارد سوار نگهبان سوار
cavalry man سوار در سوار نظام
Bus line number 8. اتوبوس خط ۸.
bussing اتوبوس
a bus اتوبوس
omnibuses اتوبوس
omnibus اتوبوس
bused اتوبوس
buses اتوبوس
busing اتوبوس
bus اتوبوس
bussed اتوبوس
busses اتوبوس
to go by bus با اتوبوس رفتن
minibuses اتوبوس کوچک
bus stop ایستگاه اتوبوس
bus stops ایستگاه اتوبوس
to ride on the bus با اتوبوس رفتن
bodies اطاق اتوبوس
bus driver راننده اتوبوس
queued صف اتوبوس و غیره
bus bay ایستگاه اتوبوس
body اطاق اتوبوس
trolleybus اتوبوس برقی
queues صف اتوبوس و غیره
trolley car اتوبوس برقی
space time اتوبوس فضایی
I went by bus. من با اتوبوس رفتم.
Airbus اتوبوس هوایی
queueing صف اتوبوس و غیره
trolley buses اتوبوس برقی
trolley bus اتوبوس برقی
Airbuses اتوبوس هوایی
I drove the bus. من اتوبوس را راندم.
queue صف اتوبوس و غیره
bus terminal ایستگاه اتوبوس
carfare کرایه اتوبوس
to stop the bus جلوی اتوبوس را گرفتن
stations ایستگاه اتوبوس وغیره
stationed ایستگاه اتوبوس وغیره
Where is the bus stop? ایستگاه اتوبوس کجاست؟
station ایستگاه اتوبوس وغیره
You can take the bus. شا میتوانید با اتوبوس بروید.
communication cord کلید اضطراریقطار یا اتوبوس
to run for the bus برای گرفتن اتوبوس دویدن
The bus to ... stops here. اتوبوس به ... اینجا نگاه می دارد.
When does the train [bus] to ... depart? قطار [اتوبوس] به ... کی حرکت می کند؟
double decker اتوبوس دوطبقه [حمل و نقل]
double-decker bus [DDB] اتوبوس دوطبقه [حمل و نقل]
How far is the bus stop ? تا ایستگاه اتوبوس چقدرراه است ؟
Is there a bus to the airport? آیا برای فرودگاه اتوبوس هست؟
The bus stopped for fuel [ to get gas] . اتوبوس نگه داشت تا بنزین بزند.
Is there a bus into town? آیا اتوبوس برای شهر هست؟
Which bus goes to the town centre? کدام اتوبوس به مرکز شهر میرود؟
Do not lean out! به پنجره تکیه ندهید! [در اتوبوس یا مترو]
When is the bus to Pimlico? چه وقت اتوبوس به شهر پیملیکو میرود؟
Do I have to change busses? آیا باید اتوبوس عوض کنم؟
The bus stop is no distance at all . ایستگاه اتوبوس فاصله زیادی با اینجا ندارد
I missed the connection. من اتوبوس [قطار هواپیمای] رابط را از دست دادم.
The driver coaxed his bus through the snow. راننده با دقت اتوبوس را از توی برف راند .
Take this luggage to the bus, please. لطفا این اسباب و اثاثیه را تا اتوبوس / تاکسی حمل کنید.
To alight from a bus(tarin,car). پایین آمدن (پیاده شدن از اتوبوس .قطار و اتو مبیل )
transportation in kind وسیله حمل و نقل دولتی یامجانی اعم از هواپیما یاکشتی یا اتوبوس
boarded سوار
horsewoman سوار
board سوار
horsewomen سوار
trooper سوار
pieces سوار
troopers سوار
piece سوار
outside ofa horse سوار
in the saddle سوار
horseback سوار
cavalry سوار زرهی
upped سوار براسب سر پا
mounts سوار کردن
bicyclist دوچرخه سوار
assemble سوار کردن
biker دوچرخه سوار
upping سوار براسب سر پا
armored cavalry سوار زرهی
boaters زورق سوار
up سوار براسب سر پا
canters سوار اسب
cantering سوار اسب
cantered سوار اسب
canter سوار اسب
horsewomen سوار اسب
horsewoman سوار اسب
acheval سوار بر اسب
biker موتورسیکلت سوار
board surfer موج سوار
skim boarder موج سوار
equestrienne زن اسب سوار
equitant سوار بر اسب
get in سوار شدن
get on سوار شدن
take up سوار کردن
horse breaker چابک سوار
horseback سوار براسب
horse man اسب سوار
reinsman اسب سوار
on stilts سوار چوب پا
on shipboard سوار کشتی
enchase سوار کردن
tobogganer سورتمه سوار
tobogganist سورتمه سوار
surfer موج سوار
boot and saddle سوار شوید
mounts سوار شدن بر
mount سوار کردن
mount سوار شدن بر
modulating سوار کردن
modulates سوار کردن
washine موج سوار زن
chevalier سوار دلاور
vedette قراول سوار
modulate سوار کردن
on board a ship سوار کشتی
mounted سوار شده
equestrian اسب سوار
fabricate سوار کردن
fabricated سوار کردن
fabricates سوار کردن
fabricating سوار کردن
horsemen اسب سوار
jockeys چابک سوار
jockey چابک سوار
rig سوار کردن
rigged سوار کردن
equestrian چابک سوار
motorist ماشین سوار
rides سوار شدن
ride سوار شدن
horseman اسب سوار
horseman سوار کار
cyclists دوچرخه سوار
cyclist دوچرخه سوار
motorists ماشین سوار
rigs سوار کردن
Mt سوار شدن
Mts سوار شدن
cavalier اسب سوار
modulation سوار سازی
assembles سوار کردن
assembled سوار کردن
cavalier سرباز سوار
rider سوار کار
riders سوار کار
mountie پلیس سوار کانادا
to give somebody a lift کسی را سوار کردن
coachload افراد سوار بر درشکه
To board a plane. سوار هواپیما شدن
To mout a horse . سوار اسب شدن
staging area منطقه سوار شدن
to give somebody a ride کسی را سوار کردن
pick up سوار کردن مسافر
setting up apparatus دستگاه سوار کردن
To get into (ride in)a car . سوار اتوموبیل شدن
reinsman سوار کار ماهر
ridable رام و سوار شدنی
to ride for a fall بی پروا سوار شدن
to hitchhike مجانی سوار شدن
wheelsman دوچرخه سوار شراعبان
wheelman دوچرخه سوار شراعبان
to go backpacking مجانی سوار شدن
to hitch مجانی سوار شدن
To get on board. سوار کشتی شدن
take on مسافر سوار کردن
unmounted سوار نشده پیاده
uhlan سوار نیزه دار
to take ship در کشتی سوار کردن
to ride shanks's mare سوار پای خودشدن
to ride on a horse اسبی را سوار شدن
to ride on a horse براسبی سوار شدن
light piece سوار سبک شطرنج
cavalry unit یکان سوار نظام
flatlander موج سوار کم استعداد
sets سوار کردن جاانداختن
embarks درکشتی سوار کردن
rodeos سوار کاری کردن
assembles سوار کردن قطعات
heavy piece سوار سنگین شطرنج
rodeos نمایش سوار کاری
assembled سوار کردن قطعات
assemble سوار کردن قطعات
jockey اسب سوار حرفهای
entrain سوار کردن کشیدن
enplane سوار هواپیما شدن
embarking درکشتی سوار کردن
cuirassier سوار زره پوش
embarked درکشتی سوار کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com