English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (30 milliseconds)
English Persian
lucubrate شب زنده داری کردن وزحمت کشیدن
Other Matches
wakes شب زنده داری کردن
waked شب زنده داری کردن
wake شب زنده داری کردن
To keep late nights [hours] شب زنده داری کردن
roister عیاشی و شب زنده داری کردن
wakes شب زنده داری
wake شب زنده داری
vigilance شب زنده داری
pernoctation شب زنده داری
waked شب زنده داری
night waking شب زنده داری
vigil شب زنده داری
wakefulness شب زنده داری
lucubration شب زنده داری
vigils شب زنده داری
cark رنج وزحمت
to wade through a book بکندی وزحمت کتابی راخواندن
dude ranch گله داری واسب سواری وحشم داری
vivisect موجود زنده را تشریح کردن تشریح زنده
bouse بوسیله طناب وقرقره کشیدن بزور باطناب کشیدن میگساری کردن
vivisection زنده شکافی تشریح جانور زنده
vivisectional زنده شکافی تشریح جانور زنده
You deserve it. حق داری ( استحقاق آنرا داری )
statecraft کشور داری ملک داری
resusctate زنده کردن
restore to life زنده کردن
resurrects زنده کردن
resurrect زنده کردن
to recover to life زنده کردن
quickened زنده کردن
resurrecting زنده کردن
resurrected زنده کردن
to bring to life زنده کردن
vivify زنده کردن
to call back to life زنده کردن
resuscitating زنده کردن
to restor to life زنده کردن
to restorative to life زنده کردن
quicken زنده کردن
call back to life زنده کردن
quickens زنده کردن
resuscitate زنده کردن
lived زنده کردن
live زنده کردن
resuscitated زنده کردن
resuscitates زنده کردن
refrained خود داری کردن
baby sit بچه داری کردن
keep house خانه داری کردن
to possess oneself خود داری کردن
refraining خود داری کردن
to govern one's passions خود داری کردن
refrains خود داری کردن
run the show اختیار داری کردن
get by نگه داری کردن
to keep shop دکان داری کردن
to keep house خانه داری کردن
refrain خود داری کردن
housekeep خانه داری کردن
baby-sitting بچه داری کردن
explicit rent اجاره داری کردن
attorn اجاره داری کردن
to rule the roast اختیار داری کردن
baby-sat بچه داری کردن
baby-sit بچه داری کردن
baby-sits بچه داری کردن
natarize محضر داری کردن گواهی رسمی کردن
quick en زنده کردن نیروبخشیدن به
To bury blive. زنده بگور کردن
to contain one self خود داری یا حوصله کردن
to have custody of نگهداری یا امانت داری کردن از
to run the show در کاری اختیار داری کردن
to keb at a lamb ازشیردادن به بره خود داری کردن
to recede from an opinicn ازافهار عقیدهای خود داری کردن
to keep oneself to oneself ازامیزش بادیگران خود داری کردن
to flinch the flagon ازخوردن نوشابه خود داری کردن
gange باسیم نازک نگاه داری کردن
to recede from an engagement از افهار عقیدهای خود داری کردن
raise بنا کردن زنده کردن برانگیختن
raises بنا کردن زنده کردن برانگیختن
proctorize زیر انضیاط در اوردن اختیاری داری کردن بر
collapse capitalism فروپاشی سرمایه داری سقوط سرمایه داری
marxist economics نظام اقتصادی که در ان افکارکارل مارکس و طرفدارانش مد نظر است و بر اساس ان استثمار نظام سرمایه داری سرانجام کارگران را فقیرخواهد ساخت و عاقبت بحرانهای اقتصادی و سقوط نظام سرمایه داری را بوجودخواهد اورد
maieutics فن زنده کردن فکر نهایی شخص بوسیله پرسش وپاسخ
vitalize زنده کردن تحریک کردن
weight بالا کشیدن لنگر نیروی لازم برای کشیدن زه
to scrape down تراشیدن وکوچک کردن بوسیله کشیدن پابرزمین سخن کسیراپایمال کردن
pegs میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
peg میخ زدن میخکوب کردن محکم کردن زحمت کشیدن
ejection خارج کردن وسیله یا نیروها بخارج پرتاب کردن یا کشیدن
To pamper ( solicit ) someone . To play up to someone . ناز کسی را کشیدن ( منت کشیدن )
To smell. To sniff. بو کشیدن ،بو کردن
capitalism کاپیتالیزم سیستم سرمایه داری سیستم سرمایه گرایی سرمایه داری
lengthen طولانی کردن کشیدن
straps کشیدن تیز کردن
entrain سوار کردن کشیدن
experiencing تجربه کردن کشیدن
traced ضبط کردن کشیدن
experience تجربه کردن کشیدن
experiences تجربه کردن کشیدن
strap کشیدن تیز کردن
lengthened طولانی کردن کشیدن
triggers کشیدن رها کردن
traces ضبط کردن کشیدن
trigger کشیدن رها کردن
lengthens طولانی کردن کشیدن
lengthening طولانی کردن کشیدن
triggered کشیدن رها کردن
trace ضبط کردن کشیدن
snuffling باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
snuffle باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
snuffled باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
snuffles باصدای بلند نفس کشیدن بازحمت از بینی نفس کشیدن تودماغی حرف زدن بوکشیدن
twinge درد کشیدن تیر کشیدن
twinges درد کشیدن تیر کشیدن
agonise زحمت کشیدن درد کشیدن
to work off مصرف کردن دست کشیدن از
extracting بیرون کشیدن استخراج کردن
pickets نرده کشیدن مراقبت کردن
extracted بیرون کشیدن استخراج کردن
yip زوزه کشیدن عوعو کردن
impaled محدود کردن میله کشیدن
picket نرده کشیدن مراقبت کردن
impale محدود کردن میله کشیدن
chid گله کردن از زوزه کشیدن
rail نرده کشیدن توبیخ کردن
solicits بیرون کشیدن وسوسه کردن
leave off قطع کردن دست کشیدن از
impaling محدود کردن میله کشیدن
to lead away پیرو خود کردن کشیدن
garrison محصور کردن حصار کشیدن
garrisons محصور کردن حصار کشیدن
machinate نقشه کشیدن تدبیر کردن
soliciting بیرون کشیدن وسوسه کردن
extract بیرون کشیدن استخراج کردن
impales محدود کردن میله کشیدن
muck خراب کردن زحمت کشیدن
breathed نفس کشیدن استنشاق کردن
receded عقب کشیدن خودداری کردن از
lied : دراز کشیدن استراحت کردن
recede عقب کشیدن خودداری کردن از
inhales بداخل کشیدن استشمام کردن
inhaling بداخل کشیدن استشمام کردن
lie دراز کشیدن استراحت کردن
aspirating خالی کردن بیرون کشیدن
go out اعتصاب کردن دست کشیدن از
fences حفظ کردن نرده کشیدن
withdrawal خارج کردن عقب کشیدن
withdrawals خارج کردن عقب کشیدن
fence حفظ کردن نرده کشیدن
drag سخت کشیدن لاروبی کردن
compass نقشه کشیدن اختراع کردن
drags سخت کشیدن لاروبی کردن
breathes نفس کشیدن استنشاق کردن
breathe نفس کشیدن استنشاق کردن
recedes عقب کشیدن خودداری کردن از
aspirates خالی کردن بیرون کشیدن
extracts بیرون کشیدن استخراج کردن
to keep watch کشیک کشیدن موافبت کردن
solicited بیرون کشیدن وسوسه کردن
picketed نرده کشیدن مراقبت کردن
epp جزر کردن فرو کشیدن
dragged سخت کشیدن لاروبی کردن
solicit بیرون کشیدن وسوسه کردن
inhale بداخل کشیدن استشمام کردن
lies : دراز کشیدن استراحت کردن
aspirate خالی کردن بیرون کشیدن
receding عقب کشیدن خودداری کردن از
inhaled بداخل کشیدن استشمام کردن
bedraggle روی زمین کشیدن و چرک کردن
stroking لمس کردن دست کشیدن روی
strokes لمس کردن دست کشیدن روی
stroked لمس کردن دست کشیدن روی
stroke لمس کردن دست کشیدن روی
take in باز کردن و به داخل کشیدن طنابها
clamor غریو کشیدن مصرانه تقاضا کردن
clamour غریو کشیدن مصرانه تقاضا کردن
clamouring غریو کشیدن مصرانه تقاضا کردن
touse اذیت کردن اندامهای کسی را کشیدن
clamoured غریو کشیدن مصرانه تقاضا کردن
to plan a building نقشه ساختمانی را کشیدن یاطرح کردن
clamours غریو کشیدن مصرانه تقاضا کردن
To spilt hair . To make a fine distinction . مورااز ماست کشیدن ( مو شکافی کردن )
arm مسلح کردن چاشنی کشیدن اماده انفجارکردن
gaping خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gapes خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gaped خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
to take a recess موقتا دست از کار کشیدن تنفس کردن
shielding زره کشیدن یازره پوش کردن روکش
to dwell on زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
To crane ones neck . گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
cross (something) out <idiom> حذف کردن یاخط کشیدن روی چیزی
gape خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
lanciation سوراخ کردن یا تیر کشیدن دردتیر کشنده
foot bow کشیدن و رها کردن تیر به کمک دست و پا
sported پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sports پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
sport پوشیدن وبرخ دیگران کشیدن ورزش وتفریح کردن
extend کشیدن بدن یاراست کردن بازو یاپای ژیمناست
extends کشیدن بدن یاراست کردن بازو یاپای ژیمناست
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com