Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (18 milliseconds)
English
Persian
mission essential
ضروری برای انجام ماموریت
Search result with all words
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
Other Matches
tasking
سازمان بندی برای عملیات واگذار کردن ماموریت به یکانها واگذاری ماموریت تعیین ماموریت
aircraft mission equipment
وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
aircraft role equipment
تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
task component
بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
party
گروه مخصوص انجام یک ماموریت
mission essential
حیاتی از نظر انجام ماموریت
what luck
در رهگیری هوایی یعنی نتیجه انجام ماموریت چه طور بود
judy
در رهگیری هوایی علامت اینست که با هواپیمای دشمن درگیر شده ام و در حال انجام ماموریت می باشم
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
calling sequence
مجموعهای مشخص ازدستورالعمل و داده که برای فراخوانی یک ریزبرنامه معین ضروری است
vacation sittings
جلسات دادگاه که در فاصله دو اجلاس برای کارهای مهم و ضروری تشکیل میشود
aborted
عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborting
عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborts
عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
foreground
سیستم کامپیوتری که در حالت اجرای برنامه ممکن است : حالت پیش زمینه برای برنامههای کاربردی محاورهای . حالت پس زمینه : برای برنامههای سیستمهای ضروری
packets
گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
carrier company
تیم یا گروه چهار نفرهای که برای ماموریت خارج ازکشور انتخاب می شوند
packet
گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
labor of love
<idiom>
انجام کار برای خشنودی شخص نه برای پول
busiest
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busied
1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
dual capable
جنگ افزار یا وسیله دو کاره وسیله یا جنگ افزاری که دونوع ماموریت انجام میدهد
practical extraction and report language
برای توید متنهای CGI که می توانند فرم هایی را پردازش کنند یا روی وب سرور برای بهبود وب سایت توابعی انجام دهند
task unit
نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
state tiger
در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی برای اجرای ماموریت رهگیری دارم
queries
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
querying
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried
1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
housekeeping
عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری
for doing it
برای انجام ان
notification
عملی است که دولتی برای اگاه ساختن دولت دیگر برای اطلاع از مسئله مهمی انجام میدهد و هدف از این عمل ان است که طرف از مسیله مذکور قانونا"مطلع تلقی شود
embedded code
کامپیوتر مخصوص برای کنترل یک ماشین . کامپیوتر مخصوص در یک سیستم بزرگ برای انجام یک تابع خاص
undertake
توافق برای انجام کاری
demanded
تقاضا برای انجام چیزی
undertaken
توافق برای انجام کاری
demands
تقاضا برای انجام چیزی
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
demand
تقاضا برای انجام چیزی
undertakes
توافق برای انجام کاری
to have done
برای کسی
[دیگر]
انجام دادن
prone
سرازیر مستعد برای انجام کار
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
operated
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates
کل زمان لازم برای انجام یک کار
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
do one's thing
<idiom>
انجام کار پر لذت برای شخص
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
farm out
<idiom>
شخص دیگری برای انجام کار
up to one's ears in work
<idiom>
کارهای زیاد برای انجام داشتن
operate
کل زمان لازم برای انجام یک کار
help
روش آسانتر برای انجام کاری
bar
توقف کسی برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
set the pace
<idiom>
برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
put up to
<idiom>
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی
adds
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
adding
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
arithmetic
توانایی یک وسیله برای انجام توابع ریاضی
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
processes
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
add
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
process
انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
macro
تابع و دستورات برای انجام عمل ماکرو
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
pool
عده کارمند اماده برای انجام امری
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
pooled
عده کارمند اماده برای انجام امری
pools
عده کارمند اماده برای انجام امری
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
make it up to someone
<idiom>
انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
permanently
انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
validation
بررسی انجام شده برای معتبر بودن داده
computing
میزان سرعت یا توانایی کامپیوتر برای انجام یک محاسبات
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
beside one's self
<idiom>
خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
server
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
metacompilation
کامپایل که برای تولید کامپایلر دیگر انجام میشود
freedoms
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
freedom
آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
to pause
[برای مدت کوتاهی]
در انجام کاری توقف کردن
loose ends
<idiom>
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
to sign up for something
نام خود را درفهرست نوشتن
[برای انجام کاری اشتراکی]
manning the rail
گماردن پرسنل به دور ناو یاوسیله برای انجام تشریفات
office
استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
concerted action
عمل مرسوم عملی که عدهای برای انجام ان توافق کنند
chord keying
عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
verification fire
تیرازمایشی تیراندازی که برای تشخیص خطای توپ انجام میشود
for peanuts
[and for chicken feed]
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for next to nothing
<idiom>
چندرغاز
[رایگان]
[مفت]
[مزد خیلی کم برای انجام کاری]
offices
استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
size
محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
crunches
بیان فرفیت کامپیوتر برای پردازش اعداد و انجام اعمال ریاضی
sizes
محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
sergeanty
انجام خدمات مختلف در دوره ملوک الطوایفی برای تملک تیول
crunched
بیان فرفیت کامپیوتر برای پردازش اعداد و انجام اعمال ریاضی
to suggest it is appropriate to do so
[matter]
پیشنهاد می کند که برای انجام این کار مناسب باشد
[چیزی ]
crunch
بیان فرفیت کامپیوتر برای پردازش اعداد و انجام اعمال ریاضی
yaght club
باشگاه تفریحی قایق داران برای انجام مسابقه بین اعضا
consortia
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
personal assistant
فردی که کارهای دفتری و مدیریتی برای فرد دیگری انجام میدهد
electronic
توانایی کلمه پرداز برای انجام توابع پردازش داده مشخص
elapsed time
زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
consortium
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
keystroke
شمارش انتخابهای کلید انجام شده برای محاسبه هزینه تایپ
consortiums
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
two man rule
قانون حضور یاتصویب دونفره یا تصویب به وسیله دونفر برای انجام کار
introduce
شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
introduced
شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
cut corners
<idiom>
[زمانی که چیزی برای صرفه جویی در هزینه به طور بد انجام شده است]
cells
ثباتی که حاوی محل مرجع یک خانه مخصوص برای انجام عمل است
cell
ثباتی که حاوی محل مرجع یک خانه مخصوص برای انجام عمل است
introduces
شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
introducing
شبکه کامپیوترهای خصوصی در یک شرکت که توابع یکسانی را برای اینترنت انجام می دهند.
counter revolution
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
prints
حروف خاص ارسالی به چاپگر که آنرا هدایت میکند برای انجام یک تابع یاعمل
device
کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص
devices
کد مخصوص ارسال شده به وسیلهای برای مشخص کردن انجام یک سری توابع خاص
printed
حروف خاص ارسالی به چاپگر که آنرا هدایت میکند برای انجام یک تابع یاعمل
print
حروف خاص ارسالی به چاپگر که آنرا هدایت میکند برای انجام یک تابع یاعمل
gallium arsenide
ماده جدید برای ساختار قطعه که عملیات را سریع تر از قط عات سیلیکف انجام میدهد
austempering
تغییرات فیزیکی که در دمای ثابت برای بدست اوردن باینات از استنیت انجام می گیرد
board of conciliation
هیاتی که برای پیشگیری وایجاد توافق بین کارگر وکارفرما انجام وفیفه میکند
jcl
دستوری که مشخصات را شرح میدهد و نیز منابع لازم برای انجام کار توسط کامپیوتر
tout temps prist
تسلیم خوانده در برابرخواهان با اعلام این که همیشه برای تحویل یا انجام خواسته حاضر است
instruction
کلمهای در زبان برنامه نویسی که قابل فهم برای کامپیوتر است تا عملی را انجام دهد
program
نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
languages
دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
instructions
کلمهای در زبان برنامه نویسی که قابل فهم برای کامپیوتر است تا عملی را انجام دهد
language
دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
programs
نوشتن یا آماده کردن تعدادی دستورالعمل که کامپیوتر برای انجام عمل خاصی هدایت میکند
input/output
پردازندهای که ارسال ورودی /خروجی را برای CPU انجام میدهد شامل DMA و امکانات تصحیح خطا
machine
کامپیوتر یا سیستم یا پردازندهای که از قط عات مختلف متصل بهم برای انجام یک عمل تشکیل شده است
machined
کامپیوتر یا سیستم یا پردازندهای که از قط عات مختلف متصل بهم برای انجام یک عمل تشکیل شده است
machines
کامپیوتر یا سیستم یا پردازندهای که از قط عات مختلف متصل بهم برای انجام یک عمل تشکیل شده است
quantum meruit
کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
number cruncher
یک برنامه یا کامپیوتر که برای انجام مقادیر بزرگی ازمحاسبه و سایر دستکاریهای عددی طراحی شده است محاسبه
gestalt
تشکیل و ترکیب چندعامل یاپدیده فیزیکی وحیاتی وروانشناسی برای انجام کارواحدو دست داده جزئی از کل شوند
basic
سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
basics
سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
limit state
حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
go to sleep
اصطلاحی برای توقف کامیپوتریا عدم امکان انجام عملی توسط کامپیوتر به دلیل گرفتار شدن در یک حلقه نامحدود
maintenance
1-قرار دادن ماشین در وضعیت کارایی خوب . 2-کارهایی که برای اجرای سیستم انجام می شوند مثل ترمیم خرابی ها
Perl
برای تولید متنهای CGI که میتواند فراهم را پردازش کند و روی وب سرور عملیاتی انجام دهد تا وب سایت را بهبود بخشید
circuit
مدار منط قی که روی ورودیهای دودویی برای تولید خروجی طبق مجموعه توابع سخت افزاری عملیات انجام میدهد
circuits
مدار منط قی که روی ورودیهای دودویی برای تولید خروجی طبق مجموعه توابع سخت افزاری عملیات انجام میدهد
i/o
پردازندهای که پردازش کمی را انجام میدهد چرا که زمان آن برای خواندن یا نوشتن داده از پورت ورودی / خروجی صرف میشود
trick ski
اسکی کوتاه برای انجام حرکات نمایشی اسکی روی اب
bracket
چاپ کروشه اطراف یک موضوع برای بیان اینکه نشان دهند همان کار را انجام میدهد و از بقیه متن جدا شود
scheduled
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule
ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
cards
کارت پلاستیکی نازک با وسیله حافظه و ریز پردازنده که در آن قرار گرفته است که برای انتقال الکترونیکی یا مشخص کردن کاربر انجام میشود
housekeeping
در آغاز برنامه جدید برای انجام امور سیستم مثل پاک کردن حافظه تشخیص کلیدهای تابع یا تغییر حالت صفحه تصویر
embedded code
بخش ها یا توابعی که به زبان ماشین نوشته شده اند و در برنامه سطح بالا وارد می شوند برای سرعت بخشیدن یا انجام تابع خاص
electronic cottage
مفهوم اجازه دادن به کارگران برای اینکه در خانه بمانند و کارها را توسط بکارگیری ترمینالهای کامپیوتر که به یک دفترمرکزی متصل میباشد انجام دهند
card
کارت پلاستیکی نازک با وسیله حافظه و ریز پردازنده که در آن قرار گرفته است که برای انتقال الکترونیکی یا مشخص کردن کاربر انجام میشود
imperative
ضروری
essentials
ضروری
expeditious
ضروری
essential
ضروری
emergencies
ضروری
imperatives
ضروری
emergency
ضروری
acute
<adj.>
ضروری
urgency
ضروری
inalienable
<adj.>
ضروری
unalterable
<adj.>
ضروری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com