English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (21 milliseconds)
English Persian
substitute قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituted قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituting قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
Other Matches
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
intruder قرار دادن چیزی در چیز دیگر
intruders قرار دادن چیزی در چیز دیگر
superimpose قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimposes قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimposing قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
put in قرار دادن چیزی در
insert قرار دادن چیزی در چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
embowel در شکم چیزی قرار دادن
contain قرار دادن چیزی در درون
contains قرار دادن چیزی در درون
contained قرار دادن چیزی در درون
setover روی چیزی قرار دادن
exchanges دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanging دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanged دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchange دادن چیزی به جای چیز دیگر
local option اختیار تعیین چیزی درمحل
position قرار دادن چیزی در محل خاص
positioned قرار دادن چیزی در محل خاص
superposition قرار دادن چیزی روی چیزدیگر
carry حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carried حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
underlain در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlies در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
underlie در زیر چیزی لایه قرار دادن زمینه جیزی بودن
stack قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacks قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
stacked قرار دادن یک بازیگر یا بیشترپشت بازیگر دیگر برای پنهان کردن طرح مانور از حریف
classify در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classifying در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classifies در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
underlays در زیر چیزی لایه قرار دادن لایه زیرین
underlay در زیر چیزی لایه قرار دادن لایه زیرین
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
posture چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postured چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posturing چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postures چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
superimposition قرار گیری برروی چیز دیگر
endomorph بلوری که درجوف بلور دیگر قرار دارد
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
locating جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
located جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
dialed شماره گیری با تلفن که در طرف دیگر یک مودم و یک کامپیوتر قرار دارند.
dials شماره گیری با تلفن که در طرف دیگر یک مودم و یک کامپیوتر قرار دارند.
dialled شماره گیری با تلفن که در طرف دیگر یک مودم و یک کامپیوتر قرار دارند.
dial شماره گیری با تلفن که در طرف دیگر یک مودم و یک کامپیوتر قرار دارند.
slip sheet صفحه سفیدی که بین دوصفحه چاپی دیگر قرار داده شده
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
lose نداشتن چیزی دیگر پس از این
loses نداشتن چیزی دیگر پس از این
to p on one thing to another چیزی را به چیز دیگر انداختن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
concertina fold قسمت دیگر به جهت مخالف تاکاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار بگیرد و به دخالت کاربر نیازی نباشد
complete آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
interchange جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
substitution جایگزین کردن چیزی با چیز دیگر
completed آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
interchanging جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanged جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanges جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
completing آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
She turned the conversation to another subject. او [زن] موضوع را [به چیزی دیگر] عوض کرد.
completes آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
share استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
inclusive چیزی هک در میان چیز دیگر شامل شود
shares استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
changer وسیلهای که چیزی را با چیز دیگر جابجا میکند
alternative چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
shared استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
alternatives چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
superimposing روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
superimposes روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
superimpose روی چیزی قرار گرفتن اضافه شدن بر
top بخش ای که در بالاترین قسمت چیزی قرار دارد
encapsulated چیزی که درون چیز دیگری قرار دارد
reentrant subroutine زیرروالی که فقط یک نسخه ازان در حافظه اصلی قرار می گیرد و تگسط چندین برنامه دیگر به طور مشترک استفاده میشود
ecphora پیش آمدگی [طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
factor چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
factors چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
interfere توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interfered توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
interferes توقف کار کردن چیزی در راه قرار گرفتن
to lose track [of] فراموش کنند [یا دیگر ندانند] که شخصی [چیزی] کجا است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
lay قرار دادن
lodged قرار دادن
sets قرار دادن
setting up قرار دادن
located قرار دادن
lodge قرار دادن
lays قرار دادن
packs قرار دادن
posit قرار دادن
pack قرار دادن
underexpose قرار دادن
locate قرار دادن
settles قرار دادن
rows قرار دادن
park قرار دادن
locating قرار دادن
make قرار دادن
makes قرار دادن
row قرار دادن
locates قرار دادن
puts قرار دادن
parked قرار دادن
individuate تک قرار دادن
rowed قرار دادن
superpose قرار دادن
put قرار دادن
placement قرار دادن
lodges قرار دادن
settle قرار دادن
putting قرار دادن
relative location قرار دادن
parks قرار دادن
placements قرار دادن
set قرار دادن
in the d. درمحل
to rub a thing in چیز دیگر دادن
sandwiched در تنگنا قرار دادن
utilizes مورداستفاده قرار دادن
meddled در وسط قرار دادن
prifixal در جلوچیزی قرار دادن
utilizes در دسترس قرار دادن
meddle در وسط قرار دادن
plebeianize جزوتوده قرار دادن
purgatory در برزخ قرار دادن
utilize مورداستفاده قرار دادن
to put down پایین قرار دادن
utilising در دسترس قرار دادن
utilize در دسترس قرار دادن
place at disposal در دسترس قرار دادن
sandwich در تنگنا قرار دادن
prifix در جلوچیزی قرار دادن
utilizing مورداستفاده قرار دادن
encapsulating در محفظهای قرار دادن
couch درلفافه قرار دادن
pronate دمر قرار دادن
utilises مورداستفاده قرار دادن
utilised در دسترس قرار دادن
prefers جلو قرار دادن
pile up <idiom> روی هم قرار دادن
utilised مورداستفاده قرار دادن
put to در تنگنا قرار دادن
couched درلفافه قرار دادن
preferring جلو قرار دادن
encapsulates در محفظهای قرار دادن
to lead by the nose الت قرار دادن
utilizing در دسترس قرار دادن
lap رویهم قرار دادن
utilising مورداستفاده قرار دادن
impacts زیرفشار قرار دادن
utilises در دسترس قرار دادن
couches درلفافه قرار دادن
set of the sails قرار دادن بادبانها
impact زیرفشار قرار دادن
lapped رویهم قرار دادن
sandwiches در تنگنا قرار دادن
encapsulate در محفظهای قرار دادن
prefer جلو قرار دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com