Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English
Persian
rotor
قسمت گردنده ماشین
rotors
قسمت گردنده ماشین
Other Matches
constant speed drive
چرخدندهای با ضریبهای متغیر که برای ثابت نگه داشتن دور قسمت گردنده بین دو سیستم گرداننده و گردنده قرار میگیرد
stator
جزء ثابت در هر ماشین گردنده
giants stride
تیری که قسمت بالای ان گردنده وطنابهایی ازان اویخته اس
torque
نیروی گردنده درقسمتی از دستگاه ماشین نیروی گشتاوری
stator
قسمت ثابت ماشین یامولد
running gear
قسمت حرکت کننده ماشین
arithmatic unit
قسمت حافظه ماشین حساب دستگاه محاسب کامپیوتر
component efficiency
میزانی برای اندازه گیری بازده یک قسمت از یک ماشین
butt
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butted
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
butts
ضربه با سر به حریف سرشاخ انتهای چوب هاکی قسمت انتهایی چوب گلف قسمت انتهای راکت تنیس قسمت انتهای چوب بیلیارد تپه یا برامدگی پشت زمین هدف
rotary
گردنده
roller door
در گردنده
driven
گردنده
ambulatory
گردنده
swivels
گردنده
ambulant
گردنده
in eyre
گردنده
swivelled
گردنده
gyrant
گردنده
gyral
گردنده
rotor
گردنده
rotors
گردنده
trochoid
گردنده
wheeler
گردنده
rotative
گردنده
revolvable
گردنده
swivel
گردنده
terneplate
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
terne
ورق الیاژی مرکب از چهار قسمت سرب ویک قسمت قلع
quartersaw
الوار رابچهار قسمت بریدن چوپ را بچهار قسمت اره کردن
ecphora
پیش آمدگی
[طرحی که یک قسمت روی قسمت دیگر قرار بگیرد.]
plank
قسمت مهم مرام سیاسی قسمت اصلی یک روش فکری
shuttling
حمل قسمت به قسمت یکانها ووسایل با استفاده از تعدادمعینی خودرو
long bone
که شامل یک قسمت استوانهای و دو قسمت برجسته در انتها میباشند
excursive
اواره گردنده
circumsolar
دورخورشید گردنده
rotary
گردنده چرخنده
runners
گردنده گشتی
circumambient
گردنده بدور
rotator
ماهیچه گردنده
rotor plates
جوشنهای گردنده
swivels
مفصل گردنده
runner
گردنده گشتی
pivot arm
میله گردنده
revolving
گردنده دورانی
gyratory
چرخی گردنده
swivelled
مفصل گردنده
magnet wheel
چرخ گردنده
swivel
مفصل گردنده
itineratly
بطور گردنده
cross disbursing
انتقال اعتباراز یک قسمت به قسمت دیگرتبدیل اعتبارات
base section
رسد مبنا قسمت پایه قسمت تحتانی
self binder
ماشین کشاورزی که هم درومیکندوهم بافه می بند د ماشین درووبسته بندی
churned
بوسیله اسباب گردنده
buckets
تیغه گردنده توربین
bucket
تیغه گردنده توربین
churns
بوسیله اسباب گردنده
rundle
استوانه گردنده گوی
rotary wing aircraft
هواپیما با بال گردنده
roasting jack
سیخ کباب گردنده
churn
بوسیله اسباب گردنده
universal
نوشتن برنامه که مخصوص یک ماشین نیست و روی چندین ماشین قابل اجرا است
The letter is well typed .
نامه قشنگ ماشین شده است (با ماشین تحریر )
precess
در خط سیر محورجسم گردنده تغییرپیداشدن
section
قسمت قسمت کردن برش دادن
sections
قسمت قسمت کردن برش دادن
choppers
هواپیمایی با بال گردنده بویژه هلیکوپتر
chopper
هواپیمایی با بال گردنده بویژه هلیکوپتر
overshot
گردنده به نیروی ابی که ازبالا میریزد
machinist
ماشین چی چرخکار ماشین ساز ماشینیست
machinists
ماشین چی چرخکار ماشین ساز ماشینیست
potter wheel
صفحه افقی گردنده که کوزه گر گل بران قالب میکند
windage
کاهش دور وسیله گردنده دراثر پسای هوا
blade flapping
حرکت تیغههای گردنده هلیکوپتر حول لولای افقی
fanfold
یک قسمت به یک جهت قسمت دیگر در جهت مخالف تا کاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار گیرد
shuttle
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttled
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttles
حمل کردن قسمت به قسمت
executing agency
قسمت اجراکننده قسمت اجرایی
shuttle
قسمت قسمت حرکت کردن
shuttled
حمل کردن قسمت به قسمت
shuttles
قسمت قسمت حرکت کردن
ledger blade
تیغه پارچه بری که دریک جاایستاده و پره گردنده دارد
bulb root
وسیلهای که توسط ان تیغههای گردنده توربین به توپی متصل میشوند
pantoscope
دوربین عکاسی که عدسی گردنده داردوازدورنمای مسلسل عکس برمیدارد
panoramic camera
دوربین عکاسی که عدسی گردنده داردو ازدورنمای مسلسل عکس برمیدارد
quill shaft
شفت گردنده باریکی با سرهزارخار مانند که در مادگی دیگری جفت میشود
tack weld
وسیلهای برای سنجش ونمایش سرعت شفت گردنده جوش موقتی
cybernetics
مط العه روش حرکت ماشین الکترونیکی یا انسانی و نحوه تقلید ماشین الکترونیکی از رفتار و اعمال انسان
compensation trading
معاملهای که در ان فروشنده ماشین الات کارخانه متعهد میگردد تامحصول ان ماشین الات راخریداری نماید
bench lathe
ماشین تراش رومیزی ماشین تراش کوچکی که روی میز کار بسته میشود
machines
1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
machined
1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
machines
ماشین کردن با ماشین رفتن
machined
ماشین کردن با ماشین رفتن
machine
ماشین کردن با ماشین رفتن
machine
1-روش نوشتن کد ماشین . 2-کد ماشین
public relations officer
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
public relations officers
رئیس قسمت روابط عمومی رئیس قسمت امور مطبوعاتی
detachments
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachment
یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
faxing
مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
faxes
مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
fax
مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
faxed
مودمی که برای ارسال و دریافت داده فکس از او به ماشین استاندارد فکس استفاده میشود و همان طور که ماشین فکسی که به کامپیوتر دیگر وصل شده باشد
cross compiler
کامپایلری که روی یک ماشین اجرا میشود در حالیکه این ماشین با ماشینی که این کامپایلر برای ان طراحی شده است تا کدهایش را ترجمه کند تفاوت دارد
disassembler
برنامهای که کد زبان ماشین را گرفته و کد زبان اسمبلر راکه برنامه به زبان ماشین ازان ایجاد میشود تولید میکند
double column vertical boring mill
ماشین تراش قائم دو ستونی ماشین تراش کاروسل دوستونی
enlisted section
قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
army nurse corps
قسمت پرستاری ارتش قسمت پرستاری نیروی زمینی
assembled
ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assembles
ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
assemble
ترجمه نمودن و ایجاد هماهنگی در دادههای مورد نیاز یک برنامه کامپیوتری و برگرداندن داده به زبان ماشین و تهیه برنامه نهایی جهت اجراترجمه علائم سمبلیک به کدهای معادل در ماشین همگذاردن
turnstile
تیری که چهار بازوی گردنده داردوهرکس میخواهد از ان بگذرد کوپن خود را درسوراخ ان انداخته وانراچرخانده وارد میشود
turnstiles
تیری که چهار بازوی گردنده داردوهرکس میخواهد از ان بگذرد کوپن خود را درسوراخ ان انداخته وانراچرخانده وارد میشود
assembler
یک برنامه کامپیوتری که دستورالعملهای زبان غیر ماشین راتوسط استفاده کننده تهیه شده است به زبان ماشین تبدیل میکند برنامه مترجم
commutator
سری هادیهایی که بصورت شعاعی از یکدیگر جدا شده وبصورت حلقهای دور تا دورشفت گردنده ژنراتور قرارگرفته اند
throttling
عبور قسمت به قسمت
p.p.m
قسمت در یک میلیون قسمت
throttles
عبور قسمت به قسمت
throttle
عبور قسمت به قسمت
throttled
عبور قسمت به قسمت
shuttles
راهپیمائی قسمت به قسمت
parts per million
قسمت در میلیون قسمت
shuttle
بمباران قسمت به قسمت
to sell in lots
قسمت قسمت فروختن
shuttled
راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttle
راهپیمائی قسمت به قسمت
shuttles
بمباران قسمت به قسمت
shuttled
بمباران قسمت به قسمت
forward overlap
پوشش در قسمت جلویی انطباق در قسمت جلویی
vane pump
خانواده وسیعی از پمپهای سیالات که در ان سطوح تخت در محفظههای خارج ازمرکز دور تا دور شفت گردنده دوران میکنند
digital computer
ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
the machine is in operation
ماشین در گردش است ماشین دایر است
d.c. machine
ماشین جریان مستقیم ماشین جریان دائم
automated teller machine
ماشین سخنگوی خودکار ماشین تحویل خودکار
swivel
اتصال گردنده اتصال لولایی چرخیدن
swivels
اتصال گردنده اتصال لولایی چرخیدن
swivelled
اتصال گردنده اتصال لولایی چرخیدن
cross refer
از یک قسمت کتاب به قسمت دیگر ان مراجعه کردن مراجعه متقابل کردن
Jacquard loom
ماشین بافندگی ژاکارد
[این ماشین جهت بافت فرش های ماشینی و یا پارچه های رنگی استفاده می شود که رنگ های بکار رفته در نقش و طرح فرش را توسط صفحه مقوائی سوراخ دار و یا همان نقشه ژاکارد کنترل می کنند.]
division police petty officer
درجه دار دژبان قسمت درجه دار انتظامات قسمت
railway division
قسمت عملیات راه اهن قسمت ترابری با راه اهن
cellular unit
یکان قسمت به قسمت یکان مبنا
skag
قسمت عقب کشتی قسمت عقب انبار یا ته کشتی
skeg
قسمت عقب کشتی قسمت عقب انبار یا ته کشتی
section
قسمت
instalment
قسمت
feck
قسمت
departments
قسمت
batches
قسمت
agencies
قسمت
agency
قسمت
plank
قسمت
division
قسمت
in sections
قسمت قسمت
rashers
قسمت
rasher
قسمت
segments
قسمت
it fell to my lot to go
قسمت
batch
قسمت
kismet
قسمت
internode
قسمت
department
قسمت
data division
قسمت
compartmental
قسمت قسمت
instalments
قسمت
grist
قسمت
snick
قسمت
head stall
قسمت سر
units
قسمت
unit
قسمت
pieces
قسمت
piece
قسمت
portions
قسمت
sections
قسمت
percentage
قسمت
portion
قسمت
arm
قسمت
ratio
قسمت
percentages
قسمت
caboodle
قسمت
segment
قسمت
divisions
قسمت
in part
در یک قسمت
piecemeal
قسمت به قسمت
installments
قسمت
ratios
قسمت
detachments
قسمت
canto
قسمت
cantos
قسمت
sects
قسمت
detachment
قسمت
underfoot
قسمت کف پا
partition
قسمت
sect
قسمت
partitions
قسمت
dole
قسمت
cross section of a gravity dam
قسمت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com