English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 217 (12 milliseconds)
English Persian
needn't لازم نیست
it is unnecessary لازم نیست
it needs not لازم نیست
Search result with all words
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
worded سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
unwanted آنچه لازم نیست
wimp نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند
wimps نمایش برنامه که از گرافیک یا نشانههای کنترل نرم افزار برای تسهیل در استفاده , استفاده میکند. دستورات سیستم لازم نیست تایپ شوند
garbage داده یا اطلاعی که دیگر لازم نیست چون خارج از تاریخ است یا غلط دارد
covenant runing with land شرط منضم به مالکیت زمین تعهد یا شرطی است مربوط به زمین که جزء لازم ولایتجزای ان محسوب میشودو بنابراین به تنهائی قابل انتقال نیست
declaratory statute قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
needle point to say لازم نیست بشمابگویم که
winchester disk دیسک سخت کوچک در یک واحد بسته که وقتی پر است یا لازم نیست , قابل جدا شدن از کامپیوتر نیست
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
wraparound سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
you need not fear لازم نیست بترسید
There's no need to elaborate. لازم نیست که شما در ادامه چیزی بگید.
Other Matches
d , top concept تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
All is not gold that glitters. <proverb> هر آنچه میدرخشد طلا نیست(هر گردى گردو نیست).
step frame استفاده از رشته ویدیویی به صورت یک فریم در هر لحظه برای زمانی که کامپیوتر قوی نیست یا آن قدر سریع نیست که تصاویر بلادرنگ را نشان دهد
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
transparent برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
transparently برنامه کامپیوتری که بر کاربر واضح نیست یا هنگام اجرا توسط کاربر قابل مشاهده نیست
binding لازم الاجرا لازم
bindings لازم الاجرا لازم
leaving files open به معنای اینکه فایل بسته نیست یا حاوی نشانه پایان فایل نیست .
his parentage isunknown اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
it is past all hope جای هیچ امیدواری نیست هیچ امیدی نیست
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
it is inexpedient to reply پاسخ دادن مصلحت نیست پاسخ دادن مقتضی نیست
irrevocable لازم
preequisite لازم
obbligato لازم
intransitive لازم
incidents لازم
obligatory لازم
necessary لازم
requirement لازم
needful لازم
incidental لازم
necessitous لازم
incumbent لازم با
incumbents لازم با
incident لازم
postulated لازم دانستن
makings شرایط لازم
intransitively بطور لازم
i thought it necessary to لازم دانستم که
optimum درجه لازم
postulating لازم دانستن
postulates لازم دانستن
ine horse فاقداسباب لازم
irrevocable contract عقد لازم
integral part جزء لازم
postulate لازم دانستن
induced drag پسای لازم
binding لازم الاجرا
assets مواد لازم
due لازم مقرر
indispensable لازم الاجرا
require لازم داشتن
require لازم دانستن
required لازم داشتن
required لازم دانستن
requires لازم داشتن
requires لازم دانستن
requiring لازم داشتن
requiring لازم دانستن
imperative لازم الاجرا
imperatives لازم الاجرا
enforceable لازم الاجرا
bindings لازم الاجرا
hectic دارای تب لازم
prerequisite شرط لازم
prerequisites شرط لازم
folderol غیر لازم
correlative لازم وملزوم
correlative لازم و ملزوم
sine qua non شرط لازم
quantum libet or placet باندازه لازم
intransitive فعل لازم
interdependent لازم و ملزوم
requisition شرط لازم
requisitioned شرط لازم
requisitioning شرط لازم
requisitions شرط لازم
requisite شرط لازم
to d. the need of لازم ندانستن
to become a necessity لازم شدن
qualifications شرایط لازم
necessary conditions شرایط لازم
requirements شرایط لازم
superserviceable بیش از حد لازم
revocable غیر لازم
not binding غیر لازم
inalienable <adj.> لازم الاجرا
inevitable <adj.> لازم الاجرا
time frame مدت لازم
unalienable <adj.> لازم الاجرا
unalterable <adj.> لازم الاجرا
indispensable <adj.> لازم الاجرا
time frames مدت لازم
absolute <adj.> لازم الاجرا
the needful کار لازم
needed لازم بودن
the needful اقدام لازم
needing لازم بودن
need لازم بودن
hard and fast لازم الاجراء
necessary and sufficient لازم و کافی
provisions وسایل لازم توشه ها
hydration water اب لازم برای ابش
unqualified فاقد شرایط لازم
if necessary اگر لازم باشد
if need be اگر لازم باشد
cut the mustard <idiom> به حد استاندارد لازم رسیدن
raptatory لازم برای شکار
raptatorial لازم برای شکار
hurdle rate of return نرخ بازده لازم
you are required to لازم است شما
avaiiability شرط یا صفت لازم
bounden duty وفیفه واجب یا لازم
enforceable document سند لازم الاجرا
possessing the necessary qualifications واجد شرایط لازم
necessary condition شرط لازم [ریاضی]
irrevocable لازم بائن بلاعزل
correlative with each other لازم و ملزوم یکدیگر
quantum libet or placet بمقداری که لازم است
ineligibility فقدان شرایط لازم
ineligible فاقد شرایط لازم
needlessly بطور غیر لازم
it askes for attention توجه لازم دارد
qualified دارای شرایط لازم
it needs to be done carefully اینکارتوجه لازم دارد
To make the necessary arrangements. ترتیبات لازم را دادن
it is necessary for him to go لازم است برود
want خواستن لازم داشتن
wanted خواستن لازم داشتن
supplies مواد وتجهیزات لازم
sine qua non امر لازم لاینفک
it is required that لازم یا مقر ر است که
pocket judgment سند قطعی لازم الاجرا
self execuiting دارای ماده لازم الاجرا
climate for growth شرایط لازم برای رشد
need نیازمندی احتیاج لازم داشتن
requires نیاز داشتن لازم بودن
requiring نیاز داشتن لازم بودن
draw weight نیروی لازم برای کشیدن زه
magic number امتیاز لازم برای قهرمانی
pre condition شرط لازم الاجرای قبلی
required نیاز داشتن لازم بودن
fall due لازم التادیه شدن دین
require نیاز داشتن لازم بودن
needing نیازمندی احتیاج لازم داشتن
provision اذوقه تدارکات وسایل لازم
disqualified فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies فاقد شرایط لازم دانستن
needed نیازمندی احتیاج لازم داشتن
duly حسب الوفیفه بقدر لازم
inseparable preposition حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
Is my presence absolutely necessary? آیا حضور من لازم است؟
mantling مواد لازم برای پوشش
It needs to be said that ... لازم هست که گفته بشه که ...
I'll need a plot of land . یک قطعه زمین لازم دارم
quorum اکثریت لازم برای مذاکرات
wanted clerks دبیر یا نویسنده لازم است
do the necessary اقدام لازم بعمل اورید
disqualify فاقد شرایط لازم دانستن
A human being should have humanity . <proverb> آدمى را آدمیت لازم است .
disqualifying فاقد شرایط لازم دانستن
check out time زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
precaution درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
check out time زمان لازم برای تخلیه محل
decision tree اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
precautions درنظرگرفتن احتیاط و جنبههای تامینی لازم
operate کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates کل زمان لازم برای انجام یک کار
legislation مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
undermanned دارای نفرات کمتر از میزان لازم
Reforms are needed in various directions. تغییراتی ؟ رجهات گوناگون لازم است
operated کل زمان لازم برای انجام یک کار
access time زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
undercool خیلی کمتر از میزان لازم سردکردن
i paid his d. wages مزد او را انچه لازم بود دادم
light is necessary to life روشنایی برای زندگی لازم است
barrier material مواد لازم برای ساختن موانع
product ول مواد لازم برای تولید یک محصول
products ول مواد لازم برای تولید یک محصول
to e. upon acovnt book همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن
quorum حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
duration براوردی از زمان لازم جهت انجام یک فعالیت
compacting فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
proceed time زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
housekeeping امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
storage فضای لازم برای ذخیره سازی داده
ineligibly بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
aircraft mission equipment وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
nuptias non concubitus , sedconsensus , قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
aircraft role equipment تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
radar mile زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
cross that bridge when you come to it <idiom> [به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
compacts فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacted فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compact فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
add زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
engineered performance زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
canonical time unit زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
cycle time مدت لازم جهت انجام کارهای دوره
adds زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
development زمان لازم برای توسعه محصول جدید
developments زمان لازم برای توسعه محصول جدید
adding زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
compacted کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
meanest متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meaner متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
mean متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
cure time زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com