Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 154 (8 milliseconds)
English
Persian
bailiwick
مباشرت نظارت
Search result with all words
supervise
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
supervised
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
supervises
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
supervising
نظارت یا مباشرت کردن سرپرستی کردن
Other Matches
commissaryship
مباشرت
foremanship
مباشرت
stewardship
مباشرت
conductorship
مباشرت
supervision
مباشرت
superintendence
مباشرت
perpetration of an offence
مباشرت
intendancy
مباشرت
direct involvement
مباشرت در جرم
oversee
مباشرت کردن بر
direct killing
قتل به مباشرت
superintendency
مباشرت سرپرستی
superintendence
مباشرت سرپرستی
stewards
مباشرت کردن
steward
مباشرت کردن
foremen
مباشرت کردن
foreman
مباشرت کردن
overseeing
مباشرت کردن بر
oversees
مباشرت کردن بر
perpetration of an offence
مباشرت در جرم
direct involvement
offence an committing in مباشرت
intendancy
مدیریت حوزه مباشرت
proctorship
نظارت
supervision
نظارت
presidency
نظارت
superintendency
نظارت
intendancy
نظارت
inspection
نظارت
helm
نظارت
helms
نظارت
monitoring
نظارت
surveillance
نظارت
governance
نظارت
control
نظارت
stewardship
نظارت
superintendence
نظارت
controlling
نظارت
controllership
نظارت
controlment
نظارت
controls
نظارت
monetary control
نظارت پولی
inspection clause
بند نظارت
inspection clause
ماده نظارت
invigilation
نظارت درامتحانات
control of resources
نظارت بر منابع
qualitative controls
نظارت کیفی
superintended
نظارت کردن بر
span of control
حوزه نظارت
inspection certificate
گواهی نظارت
control equipment
ابزار نظارت
exchange control
نظارت ارز
fiscal control
نظارت مالی
foreign exchange control
نظارت بر ارز
close supervision
نظارت مستقیم
close supervision
نظارت نزدیک
government control
نظارت دولتی
staff supervision
نظارت ستادی
controllable
قابل نظارت
supervisor state
حالت نظارت
supervisor state
وضعیت نظارت
budgetary control
نظارت بودجهای
surveillance camera
دوربین نظارت
inspectors
نظارت کننده
closed-circuit camera
دوربین نظارت
control
نظارت کردن
CCTV camera
دوربین نظارت
controlling
نظارت کردن
controls
نظارت کردن
inspector
نظارت کننده
stewardship
نظارت خرج
monitor
نظارت کردن
security camera
دوربین نظارت
monitored
نظارت کردن
observation camera
دوربین نظارت
monitors
نظارت کردن
direct
نظارت کردن
directed
نظارت کردن
directs
نظارت کردن
uncontrollable
غیرقابل نظارت
uncontrollably
غیرقابل نظارت
supervised
نظارت کردن
supervises
نظارت کردن
superintend
نظارت کردن بر
administer
نظارت کردن
supervise
نظارت کردن
superintending
نظارت کردن بر
superintends
نظارت کردن بر
supervision
نظارت کردن
supervising
نظارت کردن
regulated monopoly
انحصار نظارت شده
watched
بر کسی نظارت کردن
watching
بر کسی نظارت کردن
watches
بر کسی نظارت کردن
managed money
پول نظارت شده
in the charge of
<idiom>
تحت مراقب یا نظارت
invigilating
در امتحان نظارت کردن
controls
بازرسی نظارت جلوگیری
controls
نظارت و ممیزی کردن
controlling
بازرسی نظارت جلوگیری
invigilate
در امتحان نظارت کردن
election supervisor council
انجمن نظارت بر انتخابات
election supervisory council
انجمن نظارت بر انتخابات
controlling
نظارت و ممیزی کردن
invigilated
در امتحان نظارت کردن
control
بازرسی نظارت جلوگیری
invigilates
در امتحان نظارت کردن
control
نظارت و ممیزی کردن
watch
بر کسی نظارت کردن
security monitoring
نظارت یا مراقبت تامینی یاحفافتی
to keep under control
تحت نظارت نگه داشتن
wardship
تحت سرپرستی یا نظارت بودن
watcher
کسیکه پاسداری و نظارت میکند
head quarters
برج نظارت مرکز کار
watchers
کسیکه پاسداری و نظارت میکند
municipalist
طرفدار نظارت یا اقدامات شهر داری
they are under serveillance
انهارا نظارت میکنند انهارامی پایند
under secretary
زیر نظارت دبیر کل معاون وزیر
state midicine
سیستم پزشکی تحت نظارت دولت
progress chaser
کسیکه برپیشرفت کار نظارت میکند
movement control
کنترل حرکات و نظارت برحرکت یکانها
to have someone
[something]
under
[close]
scrutiny
کسی
[چیزی]
را با دقت آزمودن
[نظارت کردن]
slave driver
نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
slave drivers
نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
e c s c (european coal & steel commissio
لوکزامبورگ و هلندکه وفیفه اش نظارت برتولید و فروش ذغالسنگ وفولاد است
sheriffs
نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
sheriff
نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
crown colony
بعضی از کلنیهای ممالک مشترک المنافع انگلیس که مقام سلطنت بر انها نظارت دارد
line chief
افسرجزء نیروی هوایی که درفرود امدن وبرخاستن هواپیمادرخطوط هوایی نظارت میکند
superintending
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintends
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
supervisory
مربوط به نظارت مربوط به نافر امور
superintend
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
supervisory
وابسته به نظارت وسرپرستی وابسته به برنگری
superintended
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
controlling
نظارت کردن تنظیم کردن
monitors
بازبینی کردن نظارت کردن
control
نظارت کردن تنظیم کردن
monitored
بازبینی کردن نظارت کردن
monitor
بازبینی کردن نظارت کردن
controls
نظارت کردن تنظیم کردن
administering
نظارت کردن وصایت کردن
administers
نظارت کردن وصایت کردن
proctor
نظارت کردن بازرسی کردن
to a upon
نظارت کردن وصایت کردن
administered
نظارت کردن وصایت کردن
central treaty organization
پاکستان وترکیه که ایالات متحده امریکانیز در ان نظارت دارد و درمانورهایش شرکت میکند .این سازمان به سال 9591تاسیس یافته و دو سازمان دفاعی دیگر غرب یعنی Natoو Seato را به هم متصل میکند
communication security monitoring
کنترل تامین مخابراتی نظارت در امر تامین مخابراتی
off one's hands
بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
exchange control
نظارت دولت بر مبادله ارز کنترل مبادله ارز توسط دولت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com