English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (21 milliseconds)
English Persian
focus متمرکز کردن توجه
focused متمرکز کردن توجه
focuses متمرکز کردن توجه
focussed متمرکز کردن توجه
focusses متمرکز کردن توجه
focussing متمرکز کردن توجه
Other Matches
centralising متمرکز کردن
centralize متمرکز کردن
centralizes متمرکز کردن
concentrating متمرکز کردن
centralises متمرکز کردن
localize متمرکز کردن
centralised متمرکز کردن
localising متمرکز کردن
localises متمرکز کردن
centralizing متمرکز کردن
concenter متمرکز کردن
localizing متمرکز کردن
concentrate متمرکز کردن
concentrates متمرکز کردن
center متمرکز کردن
localizes متمرکز کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
focalize درکانون متمرکز کردن
decentralization غیر متمرکز کردن
draw attention توجه کسی را جلب کردن توجه جلب شدن
pooled قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pool قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
pools قرقره متمرکز کردن یا محل تمرکز
monroe effect اصل مونرو متمرکز کردن نیروهای انفجاری در یک مسیر
screamer اگهی درشت وجالب توجه در روزنامه مطالب جالب توجه
epitomized متمرکز کردن مجسم کردن
epitomised متمرکز کردن مجسم کردن
epitomises متمرکز کردن مجسم کردن
epitomising متمرکز کردن مجسم کردن
epitomize متمرکز کردن مجسم کردن
epitomizing متمرکز کردن مجسم کردن
fixate محکم کردن متمرکز کردن
epitomizes متمرکز کردن مجسم کردن
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
figure on توجه کردن
attend توجه کردن
attending توجه کردن
attends توجه کردن
welfare توجه کردن
take care of توجه کردن از
tents توجه کردن
tent توجه کردن
pay attention <idiom> توجه کردن
marks توجه کردن
to llok توجه کردن
get with it <idiom> توجه کردن
mark توجه کردن
to take keep توجه کردن
to watch over توجه کردن
perpend توجه کردن
distracts منحرف کردن توجه
to call توجه کسیراجلب کردن
distract منحرف کردن توجه
to come in to notice جلب توجه کردن
attends توجه یا رسیدگی کردن
attending توجه یا رسیدگی کردن
attend توجه یا رسیدگی کردن
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
catch one's eye <idiom> توجه کسی را جلب کردن
to take notice ملتفت بودن توجه کردن
to pay attention to something [someone] به چیزی [کسی ] توجه کردن
to turn a d. ear to توجه نکردن به بی اعتنایی کردن به
feather one's nest <idiom> به علائق خود توجه کردن
assisted حضور بهم رساندن توجه کردن
upstaged توجه دیگران را به خود جلب کردن
to court favour توجه و التفات کسی را طلب کردن
upstaging توجه دیگران را به خود جلب کردن
assists حضور بهم رساندن توجه کردن
upstages توجه دیگران را به خود جلب کردن
assist حضور بهم رساندن توجه کردن
assisting حضور بهم رساندن توجه کردن
attention توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
to put somebody in a backwater به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
to put somebody on the back burner به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
to shunt somebody aside به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
adverts توجه کردن مخفف تجارتی کلمهء advertisement
advert توجه کردن مخفف تجارتی کلمهء advertisement
attentions توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
audits توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
lionize مورد توجه زیاد قرار گرفتن شیر کردن
audit توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audited توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
auditing توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
notes توجه کردن ذکر کردن
ward نگهداری کردن توجه کردن
note توجه کردن ذکر کردن
to notice توجه کردن [ملاحضه کردن ]
noting توجه کردن ذکر کردن
wards نگهداری کردن توجه کردن
zero in on <idiom> تمام توجه شخصی را جلب کردن(میخ کسی شدن)
auditing یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
audits یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
audited یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
audit یات استفاده از سیستم با توجه کردن به تراکنشهای انجام شده .
centralized متمرکز
concentrative متمرکز
weighting مرتب کردن کاربران , برنامه ها یا تاریخ با توجه به اهمیت یا اولویت آنها
centrally planned economy اقتصاد متمرکز
centralist socialism سوسیالیسم متمرکز
concentrated load بار متمرکز
focussing متمرکز ساختن
focussed متمرکز ساختن
fixed fire اتش متمرکز
intensive پرقوت متمرکز
focusses متمرکز ساختن
focus متمرکز ساختن
centralized lubrication روغنکاری متمرکز
centralizer متمرکز کننده
localized capacity فرفیت متمرکز
focused متمرکز ساختن
focuses متمرکز ساختن
centralized system نظام متمرکز
decentpalized غیر متمرکز
concentrator متمرکز شونده
center drill مته متمرکز
concentrator متمرکز کننده
favorites طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
questionof interest پرسشهای جالب توجه موضوعهای جالب توجه
favourite طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
favourites طرف توجه شخص طرف توجه شی مطلوب
serviced منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
service منفعه توجه و حفظ کردن خدمات دولتی و عمومی وفیفه مامور دولت
centeralized planning برنامه ریزی متمرکز
decentralization غیر متمرکز سازی
center متمرکز نقطه اتکاء
center lathe ماشین تراش متمرکز
centralized planning برنامه ریزی متمرکز
centralized oil shot system روغنکاری متمرکز فشاری
centralized network configuration ساختار شبکهای متمرکز
center grinding دستگاه سنگ متمرکز
bundles متمرکز کردن دسته کردن دسته
bundling متمرکز کردن دسته کردن دسته
bundle متمرکز کردن دسته کردن دسته
stigmatism ننگ نور متمرکز در یک نقطه
decentralized planning برنامه ریزی غیر متمرکز
hilar متمرکز ونزدیک به ناف ومرکز
skim سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skims سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
skimmed سرشیر گرفتن از تماس مختصر حاصل کردن بطور سطحی مورد توجه قرار دادن
totalitarianism رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی
totalism رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
distribute سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند
distributing سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند
distributes سیسم نا متمرکز که در آن چندین کامپیوتر مختلف شیارهای ثابتی دارند
make a diplomatic representation به دولتی تذکر دادن یا توجه دولتی را به موضوعی جلب کردن
to watch for certain symptoms توجه کردن به نشانه های ویژه [علایم ویژه مرض ]
whiter چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند.
whitest چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند.
white چاپگر لیزری که اشعه لیزر را در نقاطی که چاپ نشده اند متمرکز میکند.
centralized امکانات پردازش داده که در یک محل متمرکز و قابل دستیابی توسط سایر کاربران انجام می شوند
re با توجه به
heedfulness توجه
heedfully با توجه
attention توجه
re- با توجه به
attentions توجه
tendance توجه
assiduity توجه
listlessly بی توجه
attendance توجه
listless بی توجه
oblivious بی توجه
attendances توجه
inattentive بی توجه
heeds توجه
cared توجه
care توجه
remarked توجه
regards توجه
regarded توجه
advertency توجه
regard توجه
advertence توجه
remarking توجه
unresponsive بی توجه
cares توجه
heeding توجه
heeded توجه
heed توجه
attention to orders توجه
attentiveness توجه
NB توجه!
remark توجه
remarks توجه
noting توجه
notes توجه
note توجه
unconsidered بی توجه
mindfulness توجه
turn to توجه
keeps توجه
keep توجه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com