Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
compaginate
محکم بهم پیوستن
Other Matches
braced
بابست محکم کردن محکم بستن
brace
بابست محکم کردن محکم بستن
couple
پیوستن
annexing
پیوستن
interlocking
پیوستن
sorts
پیوستن
interlocked
پیوستن
couples
پیوستن
interlock
پیوستن
annexes
پیوستن
interlocks
پیوستن
annex
پیوستن
anastomois
به هم پیوستن
to bring into contact
پیوستن
to go in with
پیوستن با
link-up
پیوستن
link up
پیوستن
coupled
پیوستن
cementing
پیوستن
to make contact
پیوستن
cemented
پیوستن
cement
پیوستن
link-ups
پیوستن
cements
پیوستن
connects
پیوستن
connect
پیوستن
link
به هم پیوستن
sorted
پیوستن
sort
پیوستن
attach
پیوستن
allying
پیوستن
joins
پیوستن
attaches
پیوستن
joined
پیوستن
affix
پیوستن
affixed
پیوستن
affixes
پیوستن
ally
پیوستن
affixing
پیوستن
attaching
پیوستن
conjoin
پیوستن
coalescence
پیوستن
affiliate
پیوستن
meets
پیوستن
adjoined
پیوستن
adjoins
پیوستن
enlink
پیوستن
meet
پیوستن
join up
به هم پیوستن
adjoin
پیوستن
join
پیوستن
patches
بهم پیوستن
concatenate
بهم پیوستن
adhering
چسبیدن پیوستن
to piece together
بهم پیوستن
to put together
بهم پیوستن
joint
بهم پیوستن
combining
باهم پیوستن
combine
باهم پیوستن
combines
باهم پیوستن
to grow together
باهم پیوستن
interconnects
بهم پیوستن
welded
بهم پیوستن
weld
بهم پیوستن
anastomosis
بهم پیوستن
admix
بهم پیوستن
seams
بهم پیوستن
seam
بهم پیوستن
inosculate
بهم پیوستن
inone
بهم پیوستن
adequateness
چسبیدن پیوستن
interconnecting
بهم پیوستن
anastomose
بهم پیوستن
interconnected
بهم پیوستن
patch
بهم پیوستن
filiate
اشناکردن پیوستن
interconnect
بهم پیوستن
glutinate
بهم پیوستن
to grow into one
بهم پیوستن
welds
بهم پیوستن
affiliating
پیوستن اشناکردن
interlinks
بهم پیوستن
interlinking
بهم پیوستن
interlinked
بهم پیوستن
reconstitute
بهم پیوستن
to jury-rig something
چیزی را به هم پیوستن
reconstituted
بهم پیوستن
knots
بهم پیوستن
knot
بهم پیوستن
bind
بهم پیوستن
binds
بهم پیوستن
interlock
بهم پیوستن
interlocked
بهم پیوستن
affiliates
پیوستن اشناکردن
interlocking
بهم پیوستن
link
بهم پیوستن
interlocks
بهم پیوستن
affiliated
پیوستن اشناکردن
reconstitutes
بهم پیوستن
reconstituting
بهم پیوستن
clings
چسبیدن پیوستن
pan-
بهم پیوستن
knit
بهم پیوستن
rejoining
دوباره پیوستن به
adheres
چسبیدن پیوستن
knits
بهم پیوستن
pan
بهم پیوستن
incorporating
بهم پیوستن
incorporates
بهم پیوستن
rejoined
دوباره پیوستن به
rejoin
دوباره پیوستن به
incorporate
بهم پیوستن
pans
بهم پیوستن
adhere
چسبیدن پیوستن
interlink
بهم پیوستن
cling
چسبیدن پیوستن
adhered
چسبیدن پیوستن
rejoins
دوباره پیوستن به
associate
همدم شدن پیوستن
clobbered
بهم پیوستن زدن
weld
جوش دادن پیوستن
annexing
پیوستن ضمیمه سازی
consociate
متحد کردن پیوستن
welded
جوش دادن پیوستن
associated
همدم شدن پیوستن
welds
جوش دادن پیوستن
associating
همدم شدن پیوستن
catenate
پیوستن متصل کردن
join
شرکت کردن در پیوستن
joined
شرکت کردن در پیوستن
joins
شرکت کردن در پیوستن
associates
همدم شدن پیوستن
annex
پیوستن ضمیمه سازی
assisting
پیوستن به حمایت کردن از
assisted
پیوستن به حمایت کردن از
assist
پیوستن به حمایت کردن از
to go to glory
برحمت ایزدی پیوستن
reunite
دوباره بهم پیوستن
reuniting
دوباره بهم پیوستن
in store
<idiom>
آماده بوقوع پیوستن
reunites
دوباره بهم پیوستن
assists
پیوستن به حمایت کردن از
annexes
پیوستن ضمیمه سازی
reunited
دوباره بهم پیوستن
repiece
دوباره بهم پیوستن
cleave
پیوستن تقسیم شدن
put to
بگروه شکارچی پیوستن
cleaved
پیوستن تقسیم شدن
cleaves
پیوستن تقسیم شدن
clobber
بهم پیوستن زدن
clobbering
بهم پیوستن زدن
clobbers
بهم پیوستن زدن
clutches
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutched
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
clutch
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
adding
جمع زدن باهم پیوستن
add
جمع زدن باهم پیوستن
clutching
تزویج یا پیوستن دو عضومتحرک کلاج
nirvanas
پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
nirvana
پیوستن به کل هستی خشنودی مطلق
adds
جمع زدن باهم پیوستن
bind
محصور کردن بهم پیوستن
graft
پیوند زدن بهم پیوستن
to be fulfilled
بوقوع پیوستن راست امدن
jump on the bandwagon
<idiom>
[پیوستن به گرایش یا فعالیتی محبوب]
rabbet
با کنش کاو بهم پیوستن
grafts
پیوند زدن بهم پیوستن
grafted
پیوند زدن بهم پیوستن
binds
محصور کردن بهم پیوستن
crossfertilize
پیوستن دونوع متفاوت از طریق لقاح
attachable
قابل بهم پیوستن یا ضمیمه کردن
integration
یکی کردن و بهم پیوستن پیوستگی اجزاء
hyphens
برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
to herd with other people
با مردم دیگر پیوستن درگروه دیگران درامدن
hyphen
برای پیوستن چندکلمه بیکدیگر مثل Northwest
concrete
: سفت کردن باشفته اندودن یا ساختن بهم پیوستن
hyphens
برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
hyphen
برای پیوستن هجاهای جدا شده از یکدیگردر اخرسطر
healing by first intention
جوش خوردن زخم یاشکستگی بوسیله دوباره بهم پیوستن پاره ها
piecer
درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
to interlock levers
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
avulsion
جدا شدن زمینی از یک ملک و پیوستن بملک دیگر درنتیجه سیل یا تغییرمسیررودخانه
secure
محکم
to hold fast
محکم
definite
<adj.>
محکم
decisive
محکم
stable
محکم
secures
محکم
tight coupling
محکم
unswerving
<adj.>
محکم
well set
محکم
sturdiest
محکم
sturdier
محکم
stables
محکم
undeviating
<adj.>
محکم
frozen
محکم
sturdy
محکم
four-square
محکم
deep-set
محکم
consolidated
محکم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com