Total search result: 204 (38 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
return |
مراجعت کردن عکس العمل |
returned |
مراجعت کردن عکس العمل |
returning |
مراجعت کردن عکس العمل |
returns |
مراجعت کردن عکس العمل |
|
|
Other Matches |
|
return |
مراجعت کردن |
returns |
مراجعت کردن |
returned |
مراجعت کردن |
returning |
مراجعت کردن |
divert action |
عکس العمل متضاد عکس العمل مخالف |
returning |
مراجعت |
returned |
مراجعت |
return |
مراجعت |
returns |
مراجعت |
backwash |
مراجعت موج |
return |
مراجعت برگرداندن |
returns |
مراجعت برگرداندن |
returned |
مراجعت برگرداندن |
returning |
مراجعت برگرداندن |
returnee |
مراجعت کننده |
backload |
محموله مراجعت |
returnees |
مراجعت کننده |
Impress on (instruct) her to return quickly . urge her to come back soon . |
به اوبسپارید که زود مراجعت کند |
homecomings |
عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل |
homecoming |
عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل |
factorage |
حق العمل |
commissions |
حق العمل |
brokerage |
حق العمل |
brokage |
حق العمل |
commissioning |
حق العمل |
commission fee |
حق العمل |
premium |
حق العمل |
premiums |
حق العمل |
commission |
حق العمل |
reactions |
عکس العمل |
responds |
عکس العمل |
reflex force |
فشارعکس العمل |
reactional |
عکس العمل |
respond |
عکس العمل |
responded |
عکس العمل |
reactive effect |
عکس العمل |
commission agent |
حق العمل کار |
reaction |
عکس العمل |
prompt |
عکس العمل |
prompted |
عکس العمل |
resilient |
عکس العمل |
factors |
حق العمل کار |
commissioner |
حق العمل کار |
commissioners |
حق العمل کار |
prompts |
عکس العمل |
factor |
حق العمل کار |
factorage |
حق العمل کاری |
rough and ready |
سریع العمل |
reflex force |
نیروی عکس العمل |
commissioning |
حق العمل مامور شدن |
n address instruction |
دستور العمل با N نشانی |
interaction |
عکس العمل متقابل |
reaction time |
زمان عکس العمل |
responses |
عکس العمل به دلیلی |
armature reaction |
عکس العمل ارمیچر |
modulus of subgrade reaction |
ضریب عکس العمل |
factor |
حق العمل کار نماینده |
actual instruction |
دستور العمل واقعی |
repercussion |
عکس العمل واکنش |
factors |
حق العمل کار نماینده |
reflexology |
عکس العمل شناسی |
commission |
حق العمل مامور شدن |
response |
عکس العمل به دلیلی |
background count |
عکس العمل تشعشع |
coefficient of subgrade reaction |
ضریب عکس العمل |
reaction force |
نیروی عکس العمل |
reaction equation |
معادله عکس العمل |
commissions |
حق العمل مامور شدن |
reactor |
عامل عکس العمل |
reflexes |
عکس العمل غیرارادی |
reactors |
عامل عکس العمل |
latency |
دوره عکس العمل |
reflex |
عکس العمل غیرارادی |
rapid |
سریع العمل چابک |
reactions |
انفعال عکس العمل |
reaction curve |
منحنی عکس العمل |
pseudoinstruction |
شبه دستور العمل |
reaction |
انفعال عکس العمل |
on commission |
بطورحق العمل کاری |
transfer instruction |
دستور العمل انتقال |
immediate action |
عکس العمل فوری |
retaliation |
عکس العمل متقابل |
commissions |
حق العمل کاری امانت فروشی |
commission |
حق العمل کاری امانت فروشی |
commission |
حق العمل نمایندگی یا ماموریت دادن |
commissions |
حق العمل نمایندگی یا ماموریت دادن |
reacted |
عکس العمل نشان دادن |
react |
عکس العمل نشان دادن |
shiping agent |
حق العمل کار بارگیری کشتی |
commissioning |
حق العمل کاری امانت فروشی |
commissioning |
حق العمل نمایندگی یا ماموریت دادن |
reaction of support |
عکس العمل تکیه گاه |
reacting |
عکس العمل نشان دادن |
reacts |
عکس العمل نشان دادن |
acoustic circuit |
مدار عکس العمل انفجار صوتی |
responsive |
دارای عکس العمل سریع جواب گو |
backlash |
عکس العمل سیاسی واکنش شدید |
deadbeat |
زدن ضربه بدون برگشت وعکس العمل |
deadbeats |
زدن ضربه بدون برگشت وعکس العمل |
boomerangs |
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د |
boomeranged |
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د |
boomeranging |
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د |
boomerang |
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د |
triggerman |
ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش |
restitution of conjugal rights |
دعوی الزام شوهر به مراجعت به خانه دعوی الزام به ایفاء وفایف زناشویی |
antigens |
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند |
interactive |
پردازش آن و اعمال عکس العمل بلاد رنگ روی آن |
operation |
درستور العمل ریاضی که بر روی داده انجام میشود |
antigen |
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند |
dummies |
محصول کپی برای بررسی عکس العمل مشتری به طرح |
dummy |
محصول کپی برای بررسی عکس العمل مشتری به طرح |
del credere |
ضمانت فروشنده حق العمل کار نسبت به معتبر بودن خریدار |
reaction time |
زمان اماده شدن یکان برای عکس العمل به دستورات |
reactionpropulsion |
سیستم پرتاب جت با استفاده از نیروی عکس العمل گازهای خروجی از یک لوله |
anthropomorphic software |
نرم افزاری که به آنچه کاربر می گوید عکس العمل نشان میدهد |
interactive |
سیستم نمایش که قادر به عکس العمل نشان دادن به ورودی مختلف کاربر است |
hydrofoil |
سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست |
hydrofoils |
سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست |
commision agent |
نماینده حق العمل کار نماینده یا عاملی که بصورت درصد به او پرداخت میشود |
fire fighting |
عکس العمل نسبت به اتش دشمن مبارزه با اتش سوزی |
fail-safe |
ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل |
fail safe |
ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل |
first fire mixture |
خرج انفجاری یا چاشنی انفجاری سریع العمل چاشنی اولیه |
to let somebody treat you like a doormat <idiom> |
با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن] |
unmew |
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن |
discharge |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
discharges |
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن |
capture |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
captures |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
capturing |
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن |
countervial |
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن |
challengo |
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن |
verifying |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verified |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verify |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
verifies |
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت |
shoot |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
foster |
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن |
shoots |
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن |
survey |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
surveyed |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orients |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
orienting |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
surveys |
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید |
orient |
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن |
cross examination |
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن |
to temper [metal or glass] |
آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه] |
assigns |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
served |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
serve |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
assigning |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
assigned |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
to inform on [against] somebody |
کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن] |
serves |
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن |
concentrate |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
tae |
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن |
calk |
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن |
buck up |
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن |
to appeal [to] |
درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه] |
concentrating |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
assign |
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن |
concentrates |
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن |
soft-pedalling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedalled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaling |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedaled |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft pedal |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
soft-pedals |
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن |
to use effort |
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن |
point |
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته |
times |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
crosses |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
crosser |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
cross |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
withstand |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
wooed |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
withstanding |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
withstands |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
woo |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
support |
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن |
sterilised |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
to wipe out |
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن |
sterilizing |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilizes |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilized |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilize |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
sterilising |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
crossest |
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر |
sterilises |
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن |
timed |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
time |
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن |
woos |
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن |
married under a contract unlimited perio |
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با |
exploits |
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن |
check |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
correct |
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن |
checked |
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن |
withstood |
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن |
preach |
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن |