Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (36 milliseconds)
English
Persian
define
معین کردن معنی کردن
defined
معین کردن معنی کردن
defines
معین کردن معنی کردن
defining
معین کردن معنی کردن
Other Matches
officer
افسر معین کردن فرماندهی کردن
officers
افسر معین کردن فرماندهی کردن
destine
مقدر کردن سرنوشت معین کردن
translates
معنی کردن تفسیر کردن
defines
تعریف کردن معنی کردن
translating
معنی کردن تفسیر کردن
define
تعریف کردن معنی کردن
defining
تعریف کردن معنی کردن
translate
معنی کردن تفسیر کردن
defined
تعریف کردن معنی کردن
translated
معنی کردن تفسیر کردن
delimiting
معین کردن مرزیابی کردن
specify
معین کردن معلوم کردن
ascertain
ثابت کردن معین کردن
specifying
معین کردن معلوم کردن
specifying
معین کردن تصریح کردن
specify
معین کردن تصریح کردن
specifies
معین کردن تصریح کردن
ascertaining
ثابت کردن معین کردن
ascertains
ثابت کردن معین کردن
specifies
معین کردن معلوم کردن
delimited
معین کردن مرزیابی کردن
ascertained
ثابت کردن معین کردن
delimits
معین کردن مرزیابی کردن
delimit
معین کردن مرزیابی کردن
figure out
معین کردن
defined
معین کردن
settle
معین کردن
denominate
معین کردن
settles
معین کردن
designate
معین کردن
designating
معین کردن
defining
معین کردن
designates
معین کردن
defines
معین کردن
allocating
معین کردن
inset
: معین کردن
specifies
معین کردن
allocate
معین کردن
define
معین کردن
specify
معین کردن
specifying
معین کردن
allocates
معین کردن
limit
معین کردن
insets
: معین کردن
draw the line
<idiom>
معین کردن
To give the meaning of something . to interpret something .
چیزی را معنی کردن
translatable
قابل معنی کردن
time
وقت معین کردن
timed
وقت معین کردن
pre appoint
از پیش معین کردن
date
مدت معین کردن
times
وقت معین کردن
dates
مدت معین کردن
to map out
جز بجز معین کردن
To lay down certain conditions .
شرایطی معین کردن
pre appoint
قبلا معین کردن
to locate the enemy
جای دشمنی را معین کردن
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
sanction
ضمانت اجرایی معین کردن
delineate
ترسیم نمودن معین کردن
allotting
معین کردن سهم دادن
delineated
ترسیم نمودن معین کردن
delineates
ترسیم نمودن معین کردن
allotted
معین کردن سهم دادن
allots
معین کردن سهم دادن
allot
معین کردن سهم دادن
delineating
ترسیم نمودن معین کردن
sanctioning
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctions
ضمانت اجرایی معین کردن
located
جای چیزی را معین کردن
locates
جای چیزی را معین کردن
locate
جای چیزی را معین کردن
locating
جای چیزی را معین کردن
make out
معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
to impose a curfew
خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
parses
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parsed
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
area blocking
سد راه کردن رقیب در منطقه معین
parse
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
titrate
عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
blather
حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
cage
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to settle an a
برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
cages
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
time charter
اجاره کردن وسیله نقلیه برای مدت معین
set up
اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
literalize
بصورت تحت اللفظی دراوردن لفظ بلفظ معنی کردن
so
علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات
rain check
<idiom>
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
tick mark
علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
synonymize
الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
ratioing
کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
hobbling
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
authorization to copy
اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
tabulation
1-مرتب کردن جدول اعداد.2-حرکت نوک چاپ یا نشانه گر در یک فاصله معین شده در امتداد یک خط
zero compression
روندی که حافظه را ازصفرهای مقدم بدون معنی که در سمت چپ ارقام بابیشترین معنی قرار دارند پاک میکند
false attack
حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
acceptation
قبول معنی عرف معنی مصطلح
sets
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
set
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
periphrastic conjugation
صرف افعال با استعمال غیرضروری فعلهای معین بجای ساده صرف کردن
reversion
هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
signifying
معنی دادن معنی بخشیدن
signify
معنی دادن معنی بخشیدن
signifies
معنی دادن معنی بخشیدن
reprisal
در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
reprisals
در معنی سیاسی یکی از وسایلی است که دولتهابرای مجبور کردن طرف به حل مسالمت امیز اختلافات به ان متوسل می شوند در این حالت هر دولت روشها واعمال ممکنه را به استثناء عملیات نظامی برای وادارکردن طرف به تسلیم به نظرخود به کار می برد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
time charter
اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com