English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (12 milliseconds)
English Persian
adjudged مقرر داشتن دانستن
adjudges مقرر داشتن دانستن
adjudging مقرر داشتن دانستن
Other Matches
governs مقرر داشتن
governed مقرر داشتن
provide مقرر داشتن
provides مقرر داشتن
adjudge مقرر داشتن
pass a resolution مقرر داشتن
govern مقرر داشتن
preordain قبلا مقرر داشتن
assign مقرر داشتن گماشتن
assigned مقرر داشتن گماشتن
assigning مقرر داشتن گماشتن
assigns مقرر داشتن گماشتن
resolves مقرر داشتن تصمیم گرفتن
resolve مقرر داشتن تصمیم گرفتن
awarded مقرر داشتن اعطا کردن
awarding مقرر داشتن اعطا کردن
award مقرر داشتن اعطا کردن
awards مقرر داشتن اعطا کردن
avouch مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
regulars مقرر
due مقرر
statutory مقرر
instructions مقرر
regular مقرر
statutory law مقرر
instruction مقرر
defaults در موعد مقرر
default در موعد مقرر
standard مقرر قانونی
standards مقرر قانونی
defaulted در موعد مقرر
defaulting در موعد مقرر
due لازم مقرر
statutory قانونی مقرر
prescript مقرر شده
regulars معین مقرر
thetic مقرر معین
regular معین مقرر
due date موعد مقرر
agreed time موعد مقرر
provision مقرر کردن
relevant time موعد مقرر
thetical مقرر معین
courier station مقرر پیک
enactive مقرر دارنده
by work کار غیر مقرر
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
exceed the deadline گذشتن از مهلت مقرر
code قانون قاعده مقرر
foreordinate از پیش مقرر کردن
foreordain از پیش مقرر کردن
standards عیار قانونی استاندارد مقرر
standard عیار قانونی استاندارد مقرر
The deadline is coming closer. مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
The prescribed time - limit expires tomorrow . مهلت مقرر فردا منقضی می شود
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
anticipation سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
essoin بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
cash discount تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
over crowding تعداد ساکنین از میزانی که قانون مسکن مقرر داشته است
longest میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longs میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
cognize دانستن
receive as دانستن
deprecate بد دانستن
con دانستن
to d. of بد دانستن
learns دانستن
knows دانستن
put down as دانستن
know دانستن
adjudge دانستن
damm بد دانستن
deprecated بد دانستن
deprecates بد دانستن
learnt دانستن
conning دانستن
cons دانستن
aimed : دانستن
aims : دانستن
learn دانستن
conned دانستن
aim : دانستن
to keep up از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
knowable قابل دانستن
averring بحق دانستن
deify خدا دانستن
avers بحق دانستن
abominates مکروه دانستن
abominating مکروه دانستن
foreknow از پیش دانستن
to take for granted مسلم دانستن
superannuate متروکه دانستن
to d. a pratice کاریرا بد دانستن
to deesm a مقتضی دانستن
faults مقصر دانستن
faulted مقصر دانستن
fault مقصر دانستن
required لازم دانستن
abominated مکروه دانستن
averred بحق دانستن
ignores بی اساس دانستن
consubstantiate هم جنس دانستن
exteriorize فاهری دانستن
allow روا دانستن
allowing روا دانستن
mislike بد دانستن انزجار
allows روا دانستن
to reproach an act کاری را بد دانستن
ignore بی اساس دانستن
ignored بی اساس دانستن
abominate مکروه دانستن
to consider as agood a شگون دانستن
aver بحق دانستن
ignoring بی اساس دانستن
make much of مهم دانستن
having دانستن خوردن
postulating لازم دانستن
wit دانستن اموختن
trivialize بی اهمیت دانستن
trivialized بی اهمیت دانستن
trivializes بی اهمیت دانستن
trivializing بی اهمیت دانستن
postulated لازم دانستن
intitle مستحق دانستن
have دانستن خوردن
to deesm a صلاح دانستن
to make a point of ضروری دانستن
trivialised بی اهمیت دانستن
requiring لازم دانستن
postulate لازم دانستن
to know for certain یقین دانستن
requires لازم دانستن
trivialising بی اهمیت دانستن
require لازم دانستن
blaming مقصر دانستن
blames مقصر دانستن
blamed مقصر دانستن
knowledge of a language دانستن زبانی
illegalize غیرقانونی دانستن
foresees از پیش دانستن
deifying خدا دانستن
blame مقصر دانستن
foresee از پیش دانستن
deifies خدا دانستن
deified خدا دانستن
postulates لازم دانستن
to fancy oneself خودراکسی دانستن
wits دانستن اموختن
trivialises بی اهمیت دانستن
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there. شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
sanctions دارای مجوزقانونی دانستن
to exclude something [as something] چیزی را بی ربط دانستن
to rule out غیر قابل دانستن
to rule out رد کردن بی ربط دانستن
to rule something out چیزی را بی ربط دانستن
i reckon one wise کسی را خردمند دانستن
hypostatize or size ذات جدا دانستن
to take with a grain of salt اغراق امیز دانستن
ascribing اسناد دادن دانستن
ascribes اسناد دادن دانستن
ascribed اسناد دادن دانستن
superannuate بازنشسته دانستن یاشدن
ascribe اسناد دادن دانستن
sanctioning دارای مجوزقانونی دانستن
sanctioned دارای مجوزقانونی دانستن
sanction دارای مجوزقانونی دانستن
account تخمین زدن دانستن
entitle حق دادن مستحق دانستن
entitles حق دادن مستحق دانستن
entitling حق دادن مستحق دانستن
loth بیزار بودن از بد دانستن
to give priority to پیشی دادن به مقدم دانستن بر
deprecate قبیح دانستن ناراضی بودن از
deprecated قبیح دانستن ناراضی بودن از
deprecates قبیح دانستن ناراضی بودن از
to call something your own چیزی را از خود دانستن [شاعرانه]
esteem لایق دانستن محترم شمردم
inculpate تهمت زدن به مقصر دانستن
to have something چیزی را مال خود دانستن
to have something at one's disposal چیزی را مال خود دانستن
disqualified فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies فاقد شرایط لازم دانستن
wist دانستن گذشته فعل wit
justify تصدیق کردن ذیحق دانستن
disqualify فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifying فاقد شرایط لازم دانستن
To appreciate something ( some one ) . قدر چیزی ( کسی ) را دانستن
justifying تصدیق کردن ذیحق دانستن
intitule لقب دادن مستحق دانستن
to exclude something [as something] چیزی را غیر قابل دانستن
to rule something out چیزی را غیر قابل دانستن
attaint مقصر دانستن محروم کردن
justifies تصدیق کردن ذیحق دانستن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com