English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (23 milliseconds)
English Persian
meet مواجه شدن تقاطع کردن
meets مواجه شدن تقاطع کردن
Other Matches
grade crossing تقاطع پیاده روها تقاطع راه اهن و جاده
grade crossings تقاطع پیاده روها تقاطع راه اهن و جاده
to face a serious problem for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
intertwined تقاطع کردن
intertwining تقاطع کردن
crisscross تقاطع کردن
intersects تقاطع کردن
interlace تقاطع کردن
intersect تقاطع کردن
intertwines تقاطع کردن
intersected تقاطع کردن
intertwine تقاطع کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
intercross تقاطع کردن جفت گیری
bypasses از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypassed از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypass از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypassing از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
run up against مواجه شدن با
accosts مواجه شدن
faces مواجه شدن
accosting مواجه شدن
accost مواجه شدن
face مواجه شدن
opposed روبرو مواجه
encounters مواجه شدن
encounters مواجه شدن با
encountering مواجه شدن
encountering مواجه شدن با
encountered مواجه شدن
encountered مواجه شدن با
encounter مواجه شدن
encounter مواجه شدن با
accosted مواجه شدن
run up against (something) <idiom> مواجه شدن با(چیزی)
head-on <idiom> فرجام مواجه شدن با
faces روبروایستادن مواجه شدن
face روبروایستادن مواجه شدن
envisaging مواجه شدن با در نظر داشتن
(when the) chips are down <idiom> بامشکل بزرگی مواجه شدن
envisage مواجه شدن با در نظر داشتن
noses بینی مالیدن به مواجه شدن با
nose بینی مالیدن به مواجه شدن با
envisages مواجه شدن با در نظر داشتن
envisaged مواجه شدن با در نظر داشتن
braves بادلیری ورشادت باامری مواجه شدن اراستن
brave بادلیری ورشادت باامری مواجه شدن اراستن
braving بادلیری ورشادت باامری مواجه شدن اراستن
braver بادلیری ورشادت باامری مواجه شدن اراستن
bravest بادلیری ورشادت باامری مواجه شدن اراستن
braved بادلیری ورشادت باامری مواجه شدن اراستن
front مواجه شده با روبروی هم قرار دادن مقدمه نوشتن بر
fronting مواجه شده با روبروی هم قرار دادن مقدمه نوشتن بر
caught between two stools <idiom> [زمانی که کسی در انتخاب میان ۲ چیز با مشکل مواجه میشود]
cross تقاطع
street crossing تقاطع
crosser تقاطع
intersect تقاطع
line cross تقاطع خط
intersected تقاطع
intersects تقاطع
crosses تقاطع
crossest تقاطع
crossing line خط تقاطع
junctions تقاطع
decussation تقاطع
chiasma تقاطع
intersections تقاطع
intersection تقاطع
junction تقاطع
weaving تقاطع
point of intersection نقطه تقاطع
grade crossing تقاطع شاهراه
grade crossings تقاطع شاهراه
crossing plane سطح تقاطع
intercept محل تقاطع
intercepted محل تقاطع
intercepting محل تقاطع
intersections تقاطع همبر
intercepts محل تقاطع
meet مقتضی تقاطع
cross road تقاطع جاده
intersection تقاطع همبر
crossing نقطه تقاطع
scissor junction تقاطع مورب
focussed نقطه تقاطع
crossing محل تقاطع
road junction تقاطع راه
focusses نقطه تقاطع
intersection point نقطه تقاطع
focussing نقطه تقاطع
road junction تقاطع جاده
tree traversal تقاطع درختی
meets مقتضی تقاطع
weaving distance طول تقاطع
weaving section منطقه تقاطع
angle of cutting زاویه تقاطع
focus نقطه تقاطع
focused نقطه تقاطع
beam grillage تقاطع تیرها
angle of erossing زاویه تقاطع
focuses نقطه تقاطع
intersectional وابسته بمحل تقاطع
grade crossing تقاطع راه اهن
grade crossings تقاطع راه اهن
interlacement درهم بافتگی تقاطع
crossing tower برج تقاطع در کلیسا
crossroad محل تقاطع دو جاده
Go to the second crossroad. به دومین تقاطع بروید.
intercept point محل تقاطع [ریاضی]
multiway junction تقاطع چند راه
Go to the first crossroad. به اولین تقاطع بروید.
cross road محل تقاطع دو جاده چهارراه
ford crossing تقاطع جاده با مجاری ابگذر
cross over point نقطه تقاطع مسیر رژه
level crossings محل تقاطع دو خط راه اهن
level crossing محل تقاطع دو خط راه اهن
traffic cut تقاطع دو جریان عبور و مرور
flyover junction تقاطع دو راه ناهمکف چهارراه دو تراز
cross roads تقاطع با زاویه قایم چهارراه راست
skyline خط افق که محل تقاطع زمین واسمان است
decussate تقاطع یکی در میان یا بشکل > ضرب در< بودن
skylines خط افق که محل تقاطع زمین واسمان است
critical error خطایی که پردازش کامپیوتر را با شکل مواجه میکند یا متوقف میکند
long base method روش تقاطع نقشه برداری بااستفاده از یک باز طولانی
parameter نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
absolute address مختصاتی که فاصله یک نقطه از محل تقاطع بردارها را نشان میدهد
parameters نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
nicking ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
nick ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
nicks ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
nicked ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
collision course interception تقاطع مسیر رهگیری باهواپیمای دشمن مسیربرخورد هواپیمای رهگیر بادشمن
head مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
grade separation تقاطع شاهراه یا راه اهن که در ان دو جاده دارای اختلاف سطح از یکدیگر هستند
graticule ticks نقاط تقاطع خطوط شبکه بندی نصف النهارات و مدارات روی نقشه
breaching رخنه درمیدان مین رخنه نفوذی مواجه شدن با دشمن درگیری با دشمن
triple point نقطه تقاطع امواج سه گانه ترکش اتمی نقطه برخوردامواج صوتی
radio position finding روش تعیین محل ایستگاه فرستنده به روش تقاطع
cross hairs دو خط متقاطع روی یک دستگاه ورودی که محل تقاطع انها مکان فعال مکان نمای یک سیستم گرافیکی رامشخص میکند
junction محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
junctions محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
heddle rod چوب کوجی [به آن نیره و ورد نیز گفته می شود، در بالای دار در محل تقاطع چله های زیر و رو، بین تارها جهت تفکیک و تنظیم آنها قرار گرفته.]
crossing points نقطه تقاطع نقطه تلاقی
crossing point نقطه تقاطع نقطه تلاقی
fly through عبور هدف هوایی از مخروط اتش ضد هوایی تقاطع هدف با اتش ضد هوایی
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checked بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
point اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com