Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (37 milliseconds)
English
Persian
meet
مواجه شدن تقاطع کردن
meets
مواجه شدن تقاطع کردن
Other Matches
grade crossing
تقاطع پیاده روها تقاطع راه اهن و جاده
grade crossings
تقاطع پیاده روها تقاطع راه اهن و جاده
to face a serious problem for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country
مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
intertwined
تقاطع کردن
intertwining
تقاطع کردن
crisscross
تقاطع کردن
intersects
تقاطع کردن
interlace
تقاطع کردن
intersect
تقاطع کردن
intertwines
تقاطع کردن
intersected
تقاطع کردن
intertwine
تقاطع کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
intercross
تقاطع کردن جفت گیری
bypasses
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypassed
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypass
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypassing
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
run up against
مواجه شدن با
accosts
مواجه شدن
faces
مواجه شدن
accosting
مواجه شدن
accost
مواجه شدن
face
مواجه شدن
opposed
روبرو مواجه
encounters
مواجه شدن
encounters
مواجه شدن با
encountering
مواجه شدن
encountering
مواجه شدن با
encountered
مواجه شدن
encountered
مواجه شدن با
encounter
مواجه شدن
encounter
مواجه شدن با
accosted
مواجه شدن
run up against (something)
<idiom>
مواجه شدن با(چیزی)
head-on
<idiom>
فرجام مواجه شدن با
faces
روبروایستادن مواجه شدن
face
روبروایستادن مواجه شدن
envisaging
مواجه شدن با در نظر داشتن
(when the) chips are down
<idiom>
بامشکل بزرگی مواجه شدن
envisage
مواجه شدن با در نظر داشتن
noses
بینی مالیدن به مواجه شدن با
nose
بینی مالیدن به مواجه شدن با
envisages
مواجه شدن با در نظر داشتن
envisaged
مواجه شدن با در نظر داشتن
braves
بادلیری ورشادت باامری مواجه شدن اراستن
brave
بادلیری ورشادت باامری مواجه شدن اراستن
braving
بادلیری ورشادت باامری مواجه شدن اراستن
braver
بادلیری ورشادت باامری مواجه شدن اراستن
bravest
بادلیری ورشادت باامری مواجه شدن اراستن
braved
بادلیری ورشادت باامری مواجه شدن اراستن
front
مواجه شده با روبروی هم قرار دادن مقدمه نوشتن بر
fronting
مواجه شده با روبروی هم قرار دادن مقدمه نوشتن بر
caught between two stools
<idiom>
[زمانی که کسی در انتخاب میان ۲ چیز با مشکل مواجه میشود]
cross
تقاطع
street crossing
تقاطع
crosser
تقاطع
intersect
تقاطع
line cross
تقاطع خط
intersected
تقاطع
intersects
تقاطع
crosses
تقاطع
crossest
تقاطع
crossing line
خط تقاطع
junctions
تقاطع
decussation
تقاطع
chiasma
تقاطع
intersections
تقاطع
intersection
تقاطع
junction
تقاطع
weaving
تقاطع
point of intersection
نقطه تقاطع
grade crossing
تقاطع شاهراه
grade crossings
تقاطع شاهراه
crossing plane
سطح تقاطع
intercept
محل تقاطع
intercepted
محل تقاطع
intercepting
محل تقاطع
intersections
تقاطع همبر
intercepts
محل تقاطع
meet
مقتضی تقاطع
cross road
تقاطع جاده
intersection
تقاطع همبر
crossing
نقطه تقاطع
scissor junction
تقاطع مورب
focussed
نقطه تقاطع
crossing
محل تقاطع
road junction
تقاطع راه
focusses
نقطه تقاطع
intersection point
نقطه تقاطع
focussing
نقطه تقاطع
road junction
تقاطع جاده
tree traversal
تقاطع درختی
meets
مقتضی تقاطع
weaving distance
طول تقاطع
weaving section
منطقه تقاطع
angle of cutting
زاویه تقاطع
focus
نقطه تقاطع
focused
نقطه تقاطع
beam grillage
تقاطع تیرها
angle of erossing
زاویه تقاطع
focuses
نقطه تقاطع
intersectional
وابسته بمحل تقاطع
grade crossing
تقاطع راه اهن
grade crossings
تقاطع راه اهن
interlacement
درهم بافتگی تقاطع
crossing tower
برج تقاطع در کلیسا
crossroad
محل تقاطع دو جاده
Go to the second crossroad.
به دومین تقاطع بروید.
intercept point
محل تقاطع
[ریاضی]
multiway junction
تقاطع چند راه
Go to the first crossroad.
به اولین تقاطع بروید.
cross road
محل تقاطع دو جاده چهارراه
ford crossing
تقاطع جاده با مجاری ابگذر
cross over point
نقطه تقاطع مسیر رژه
level crossings
محل تقاطع دو خط راه اهن
level crossing
محل تقاطع دو خط راه اهن
traffic cut
تقاطع دو جریان عبور و مرور
flyover junction
تقاطع دو راه ناهمکف چهارراه دو تراز
cross roads
تقاطع با زاویه قایم چهارراه راست
skyline
خط افق که محل تقاطع زمین واسمان است
decussate
تقاطع یکی در میان یا بشکل > ضرب در< بودن
skylines
خط افق که محل تقاطع زمین واسمان است
critical error
خطایی که پردازش کامپیوتر را با شکل مواجه میکند یا متوقف میکند
long base method
روش تقاطع نقشه برداری بااستفاده از یک باز طولانی
parameter
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
absolute address
مختصاتی که فاصله یک نقطه از محل تقاطع بردارها را نشان میدهد
parameters
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
nicking
ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
nick
ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
nicks
ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
nicked
ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
collision course interception
تقاطع مسیر رهگیری باهواپیمای دشمن مسیربرخورد هواپیمای رهگیر بادشمن
head
مواجه شدن سرپرستی شدن به وسیله
grade separation
تقاطع شاهراه یا راه اهن که در ان دو جاده دارای اختلاف سطح از یکدیگر هستند
graticule ticks
نقاط تقاطع خطوط شبکه بندی نصف النهارات و مدارات روی نقشه
breaching
رخنه درمیدان مین رخنه نفوذی مواجه شدن با دشمن درگیری با دشمن
triple point
نقطه تقاطع امواج سه گانه ترکش اتمی نقطه برخوردامواج صوتی
radio position finding
روش تعیین محل ایستگاه فرستنده به روش تقاطع
cross hairs
دو خط متقاطع روی یک دستگاه ورودی که محل تقاطع انها مکان فعال مکان نمای یک سیستم گرافیکی رامشخص میکند
junction
محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
junctions
محل اتصال یا پیوند نقطه تقاطع نقطه انشعاب نقطه گره
heddle rod
چوب کوجی
[به آن نیره و ورد نیز گفته می شود، در بالای دار در محل تقاطع چله های زیر و رو، بین تارها جهت تفکیک و تنظیم آنها قرار گرفته.]
crossing points
نقطه تقاطع نقطه تلاقی
crossing point
نقطه تقاطع نقطه تلاقی
fly through
عبور هدف هوایی از مخروط اتش ضد هوایی تقاطع هدف با اتش ضد هوایی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com