English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (41 milliseconds)
English Persian
demonstrate نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrated نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrates نشان دادن تظاهر به عمل کردن
demonstrating نشان دادن تظاهر به عمل کردن
Other Matches
face dodge گول زدن حریف با تظاهر به پاس دادن
ground resolution قدرت نشان دادن قسمتهای کوچک زمین نشان دادن جزئیات زمین
displays نشان دادن ابراز کردن
represent بیان کردن نشان دادن
displaying نشان دادن ابراز کردن
earmarks نشان کردن اختصاص دادن
represented بیان کردن نشان دادن
projects فاهر کردن نشان دادن
represents بیان کردن نشان دادن
display نشان دادن ابراز کردن
to set out نشان دادن تعیین کردن
earmark نشان کردن اختصاص دادن
displayed نشان دادن ابراز کردن
projected فاهر کردن نشان دادن
project فاهر کردن نشان دادن
simulating تقلید نشان دادن وانمود کردن
belying خیانت کردن به عوضی نشان دادن
simulates تقلید نشان دادن وانمود کردن
belied خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belie خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belies خیانت کردن به عوضی نشان دادن
to give publicity to بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
simulate تقلید نشان دادن وانمود کردن
feature نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featured نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
features نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
featuring نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
brazenly بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
brazen بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
introducing وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduce وارد کردن نشان دادن داخل کردن
cerebrate فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
hyphens علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
religionize دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
hyphen علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
flag یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
autos توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
auto توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
feign تظاهر کردن
pretend تظاهر کردن
dissemble تظاهر کردن
shams تظاهر کردن
sham تظاهر کردن
pass off <idiom> تظاهر کردن
sham تظاهر کردن
affect تظاهر کردن به
affects تظاهر کردن به
target materials مواد و وسایل بردن هدفهاروی نقشه یا نشان دادن ومشخص کردن انها روی طرحها
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
demonstration تظاهر به انجام عملیات کردن
demonstrations تظاهر به انجام عملیات کردن
To pretend sickness(ignorance). تظاهر به ناخوشی ( بی اطلاعی وناآگاهی ) کردن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
backslap تظاهر بصمیمیت کردن چاخان کردن
images نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
prefigure قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigured قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefiguring قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
prefigures قبلا اعلام کردن قبلا نشان دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
flag 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
flags 1-روش نشان دادن انتهای فیلد یا یک چیز مخصوص در پایگاه داده ها. 2-روش گزارش دادن وضعیت ثبات پس از یک عمل ریاضی یا منط قی
assume تظاهر کردن تقلید کردن
assumes تظاهر کردن تقلید کردن
demonstrate نشان دادن
exerted نشان دادن
exerting نشان دادن
exerts نشان دادن
evinced نشان دادن
to put forth نشان دادن
showed نشان دادن
evinces نشان دادن
to show up نشان دادن
demonstrating نشان دادن
imbody نشان دادن
register نشان دادن
actuate نشان دادن
registering نشان دادن
showŠetc نشان دادن
runs نشان دادن
registers نشان دادن
evince نشان دادن
exert نشان دادن
shows نشان دادن
point نشان دادن
adumbrate نشان دادن
demonstrated نشان دادن
indicates نشان دادن
introduced نشان دادن
introduces نشان دادن
vision یا نشان دادن
evincing نشان دادن
indicated نشان دادن
introducing نشان دادن
demonstrates نشان دادن
indicate نشان دادن
visions یا نشان دادن
run نشان دادن
ante نشان دادن
show نشان دادن
introduce نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
adumbration نشان دادن خلاصه
forces خشونت نشان دادن
to be illustrative of با عکس نشان دادن
forcing خشونت نشان دادن
force خشونت نشان دادن
rubricize قرمز نشان دادن
displaying نشان دادن اطلاعات
marshalled به ترتیب نشان دادن
rubricate قرمز نشان دادن
marshals به ترتیب نشان دادن
displays نشان دادن اطلاعات
televising با تلویزیون نشان دادن
exemplified بانمونه نشان دادن
exemplifies بانمونه نشان دادن
exemplify بانمونه نشان دادن
exemplifying بانمونه نشان دادن
displayed نشان دادن اطلاعات
display نشان دادن اطلاعات
squirm ناراحتی نشان دادن
squirmed ناراحتی نشان دادن
squirming ناراحتی نشان دادن
squirms ناراحتی نشان دادن
foreshown از پیش نشان دادن
measure اندازه نشان دادن
graphs با نمودار نشان دادن
keep at something پشتکار نشان دادن
televises با تلویزیون نشان دادن
televised با تلویزیون نشان دادن
televise با تلویزیون نشان دادن
marshal به ترتیب نشان دادن
marshaled به ترتیب نشان دادن
marshaling به ترتیب نشان دادن
showdowns نمونه نشان دادن
showdown نمونه نشان دادن
emblems با علایم نشان دادن
emblem با علایم نشان دادن
blaze باتصویر نشان دادن
blazed باتصویر نشان دادن
blazes باتصویر نشان دادن
prefigure از پیش نشان دادن
prefigured از پیش نشان دادن
prefigures از پیش نشان دادن
To assert oneself . To display ones merit . خودی را نشان دادن
prefiguring از پیش نشان دادن
graph با نمودار نشان دادن
responds واکنش نشان دادن
pretypify قبلا نشان دادن
decorate نشان یامدال دادن به
by show of hands با نشان دادن دست
hang back بی میلی نشان دادن
to play fast and loose بی ثباتی نشان دادن
respond واکنش نشان دادن
emote هیجان نشان دادن
responded واکنش نشان دادن
playoffs نشان دادن فیلم
reacting واکنش نشان دادن
playoff نشان دادن فیلم
reacted واکنش نشان دادن
react واکنش نشان دادن
cough up <idiom> بی تمایلی نشان دادن
to hang back بیمیلی نشان دادن
pragmatize واقعی نشان دادن
reacts واکنش نشان دادن
decorates نشان یامدال دادن به
impassibly بی نشان دادن عاطفه
lout نفهمی نشان دادن
image نشان دادن تصویر
louts نفهمی نشان دادن
decorating نشان یامدال دادن به
for crying out loud <idiom> نشان دادن عصبانیت
charted بر روی نقشه نشان دادن
representation عمل نشان دادن چیزی
representations عمل نشان دادن چیزی
charting بر روی نقشه نشان دادن
to screen a scene در روی پرده نشان دادن
to keep one's temper متین بودن نشان دادن
charts بر روی نقشه نشان دادن
give someone the green light چراغ سبز نشان دادن
react عکس العمل نشان دادن
turtledove عزیز محبت نشان دادن
to pay homage تکریم و وفاداری نشان دادن
you don't say <idiom> نشان دادن تعجب ازشنیدهها
to render homage تکریم و وفاداری نشان دادن
examples بامثال ونمونه نشان دادن
wear one's heart on one's sleeve <idiom> نشان دادن تمام احساسات
pictured سینما با عکس نشان دادن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com