Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
close supervision
نظارت نزدیک
Other Matches
find touch
بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
insides
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
inside
ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
close
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest
نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
inshore
نزدیک کرانه نزدیک ساحل
point bland
بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
approaches
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
mid wicket
توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
controllership
نظارت
control
نظارت
supervision
نظارت
governance
نظارت
monitoring
نظارت
proctorship
نظارت
stewardship
نظارت
intendancy
نظارت
presidency
نظارت
inspection
نظارت
surveillance
نظارت
controlment
نظارت
controlling
نظارت
superintendence
نظارت
controls
نظارت
helm
نظارت
superintendency
نظارت
helms
نظارت
uncontrollably
غیرقابل نظارت
supervised
نظارت کردن
qualitative controls
نظارت کیفی
supervisor state
وضعیت نظارت
supervises
نظارت کردن
supervising
نظارت کردن
administer
نظارت کردن
fiscal control
نظارت مالی
stewardship
نظارت خرج
supervise
نظارت کردن
closed-circuit camera
دوربین نظارت
controlling
نظارت کردن
superintends
نظارت کردن بر
control
نظارت کردن
controls
نظارت کردن
supervision
نظارت کردن
staff supervision
نظارت ستادی
inspectors
نظارت کننده
superintending
نظارت کردن بر
inspector
نظارت کننده
span of control
حوزه نظارت
superintended
نظارت کردن بر
superintend
نظارت کردن بر
supervisor state
حالت نظارت
uncontrollable
غیرقابل نظارت
exchange control
نظارت ارز
control of resources
نظارت بر منابع
budgetary control
نظارت بودجهای
control equipment
ابزار نظارت
direct
نظارت کردن
surveillance camera
دوربین نظارت
directs
نظارت کردن
security camera
دوربین نظارت
observation camera
دوربین نظارت
inspection clause
ماده نظارت
CCTV camera
دوربین نظارت
inspection certificate
گواهی نظارت
invigilation
نظارت درامتحانات
inspection clause
بند نظارت
controllable
قابل نظارت
directed
نظارت کردن
monetary control
نظارت پولی
bailiwick
مباشرت نظارت
foreign exchange control
نظارت بر ارز
government control
نظارت دولتی
monitor
نظارت کردن
monitored
نظارت کردن
monitors
نظارت کردن
close supervision
نظارت مستقیم
control
بازرسی نظارت جلوگیری
invigilate
در امتحان نظارت کردن
invigilates
در امتحان نظارت کردن
invigilated
در امتحان نظارت کردن
control
نظارت و ممیزی کردن
watches
بر کسی نظارت کردن
watching
بر کسی نظارت کردن
watch
بر کسی نظارت کردن
invigilating
در امتحان نظارت کردن
election supervisory council
انجمن نظارت بر انتخابات
controls
بازرسی نظارت جلوگیری
in the charge of
<idiom>
تحت مراقب یا نظارت
controls
نظارت و ممیزی کردن
controlling
نظارت و ممیزی کردن
controlling
بازرسی نظارت جلوگیری
watched
بر کسی نظارت کردن
regulated monopoly
انحصار نظارت شده
election supervisor council
انجمن نظارت بر انتخابات
managed money
پول نظارت شده
watcher
کسیکه پاسداری و نظارت میکند
head quarters
برج نظارت مرکز کار
wardship
تحت سرپرستی یا نظارت بودن
watchers
کسیکه پاسداری و نظارت میکند
to keep under control
تحت نظارت نگه داشتن
security monitoring
نظارت یا مراقبت تامینی یاحفافتی
movement control
کنترل حرکات و نظارت برحرکت یکانها
progress chaser
کسیکه برپیشرفت کار نظارت میکند
they are under serveillance
انهارا نظارت میکنند انهارامی پایند
state midicine
سیستم پزشکی تحت نظارت دولت
under secretary
زیر نظارت دبیر کل معاون وزیر
municipalist
طرفدار نظارت یا اقدامات شهر داری
approach lane
مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
to have someone
[something]
under
[close]
scrutiny
کسی
[چیزی]
را با دقت آزمودن
[نظارت کردن]
slave driver
نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
slave drivers
نظارت کننده بر کار برده ها کارفرمای سخت گیر
e c s c (european coal & steel commissio
لوکزامبورگ و هلندکه وفیفه اش نظارت برتولید و فروش ذغالسنگ وفولاد است
crown colony
بعضی از کلنیهای ممالک مشترک المنافع انگلیس که مقام سلطنت بر انها نظارت دارد
sheriff
نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
sheriffs
نماینده رسمی دولت در یک ناحیه که ماموراجرای قوانین و انجام امورقضایی و نظارت بر انتخابات است
line chief
افسرجزء نیروی هوایی که درفرود امدن وبرخاستن هواپیمادرخطوط هوایی نظارت میکند
forby
نزدیک
fast by
نزدیک
foreby
نزدیک
forbye
از نزدیک
forbye
نزدیک
narrowly
از نزدیک
imminent
نزدیک
contiguous
نزدیک
by
از نزدیک
to gain ground upon
نزدیک
hand to hand
نزدیک
forby
از نزدیک
hand-to-hand
نزدیک
towards
نزدیک
nigh
نزدیک
proximate
نزدیک
on the verge of
نزدیک به
upcoming
نزدیک
beside
نزدیک
not ahunderd mails flom
نزدیک
next door to
نزدیک
approaching
نزدیک
forthcoming
نزدیک
near by
نزدیک
near upon
نزدیک
near at hand
نزدیک
close by
نزدیک
at hand
نزدیک
caudal
نزدیک به دم
cephalo
نزدیک به سر
hard by
نزدیک
on the eve of
نزدیک
close up
از نزدیک
in sight
نزدیک
close-up
از نزدیک
close-ups
از نزدیک
close
نزدیک
closer
نزدیک
closes
نزدیک
close aboard
نزدیک
closest
نزدیک
near by
نزدیک به
near-
نزدیک
up to
<idiom>
نزدیک به
nearing
نزدیک
adjacent
نزدیک
neared
نزدیک
up against
<idiom>
نزدیک به
accessible
نزدیک
nearest
نزدیک
nearer
نزدیک
neighbouring
نزدیک
nears
نزدیک
vicinal
نزدیک
nearby
نزدیک
near
نزدیک
paranasal
نزدیک بینی
myopy
نزدیک بینی
accosts
نزدیک شدن
accosts
نزدیک کشیدن
near by
دم دست نزدیک
near sight
نزدیک بینی
near sightedness
نزدیک بینی
approximates
نزدیک کردن
approximated
نزدیک کردن
approximate
نزدیک کردن
caudal
نزدیک به انتها
keep back
نزدیک نشوید
in
نزدیک دم دست
in
نزدیک ساحل
neighbor
همسایه نزدیک
myopia
نزدیک بینی
upcoming
دراتیه نزدیک
approachable
نزدیک شدنی
odd comeshortly
روز نزدیک
of kin
نزدیک همانند
near point
نقطه نزدیک
on the simmer
نزدیک بجوش
about
در اطراف نزدیک
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com