English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
Other Matches
Christmas comes but once a year. <proverb> جشنها و تعطیلات را باید به عنوان اوقات ویژه در نظرگرفت.
critical coupling کوپلاژ بحرانی پیوست بحرانی
to take time by the forelock فرصت راغنیمت شمردن فرصت
title صفحه عنوان کتاب عنوان نوشتن
titles صفحه عنوان کتاب عنوان نوشتن
eponym عنوان دهنده عنوان مشخص
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
double coincidence of wants زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
broaching ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broaches ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broached ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
broach ارتفاع دندانههای ان در طول میله به تدریج زیاد میشودکه از ان به عنوان ابزار یاتیغه صیقل کاری سوراخهای روی یک فلز و یا به عنوان یک ابزار صاف بدون دندانه برنده به منظور صیقل دادن داخل سوراخهای محورهای ساعتهای مچی استفاده میشود
climacteric بحرانی
decretory بحرانی
decretive بحرانی
critical limit حد بحرانی
marginal بحرانی
critical بحرانی
acute بحرانی
critical coupling تزویج بحرانی
critical frequency فرکانس بحرانی
critical depth عمق بحرانی
critical path مسیر بحرانی
nick موقع بحرانی
critical assembly ترتیب بحرانی
critical period دوره بحرانی
critical point نقطه بحرانی
critical current شدت بحرانی
critical point نقطه بحرانی
nicked موقع بحرانی
nicking موقع بحرانی
nicks موقع بحرانی
critical height ارتفاع بحرانی
critical isotherm هم دمای بحرانی
critical heat flux شارحرارتی بحرانی
critical magnitude اندازه بحرانی
critical mass جرم بحرانی
critical damping میرائی بحرانی
critical damping خفیدگی بحرانی
critical density چگالی بحرانی
juncture موقع بحرانی
critical area ناحیه بحرانی
razor edge موقعیت بحرانی
cretical flow جریان بحرانی
critical valve مقدار بحرانی
critical velocity سرعت بحرانی
critical amplification تقویت بحرانی
critical حیاتی بحرانی
acritical غیر بحرانی
Critical Regonalism منطقه ی بحرانی
exigent فشاراور بحرانی
critical activity فعالیت بحرانی
critical temperature دمای بحرانی
critical altitude ارتفاع بحرانی
critical pressure فشار بحرانی
critical region ناحیه بحرانی
critical region منطقه بحرانی
critical value ارزش بحرانی
critical resistance مقاومت بحرانی
critical angle زاویه بحرانی
critical speed سرعت بحرانی
critical height بلندی بحرانی
critical pollution الودگی بحرانی
critical flow جریان بحرانی
critical grid current شدت بحرانی شبکه
critical grid voltage ولتاژ بحرانی شبکه
critical grid current جریان بحرانی شبکه
flood stage تراز بحرانی طغیان
critical path method روش مسیر بحرانی
critical path analysis تحلیل مسیر بحرانی
critical molecular mass جرم مولکولی بحرانی
critical temperature درجه حرارت بحرانی
critical isotherm منحنی هم دمای بحرانی
critical infinte cylinder قطر بحرانی استوانه
critical wave legth طول موج بحرانی
critical resistance مقدار مقاومت بحرانی
critically بطور بحرانی یا وخیم
critical concentration میزان تمرکز بحرانی
critical closing speed سرعت بحرانی پایین
critical anode distance فاصله بحرانی اندی
critical angle of attack زاویه حمله بحرانی
cpm روش مسیر بحرانی
critcal fore pressure فشار حد خلاء بحرانی
critical backing pressure فشار حد خلاء بحرانی
critical date مدت زمان بحرانی
thermal critical point نقطه ی بحرانی حرارتی
critical degree of polymerization درجه بحرانی بسپارش
critical deformation تغییر شکل بحرانی
critical heat flux ratio نسبت شار حرارتی بحرانی
supercritical fluid chromatography کروماتوگرافی سیال فوق بحرانی
to recover from something ترمیم شدن [مثال از بحرانی]
critical cooling rate میزان سرد کنندگی بحرانی
epitasis دوره بحرانی وشدت مرض
critical grid bias ولتاژ بایاس بحرانی شبکه
to recover from something جبران کردن [مثال از بحرانی]
deliberates با فرصت
deliberating با فرصت
occasioning فرصت
deliberate attack تک با فرصت
occasions فرصت
deliberated با فرصت
timed فرصت
spaces فرصت
times فرصت
opportunity فرصت
char فرصت
at one's leisure سر فرصت
oportunity فرصت
deliberate با فرصت
time فرصت
charring فرصت
opportunities فرصت
breather فرصت
seasoned فرصت
seasons فرصت
season فرصت
space فرصت
deliberation فرصت
chare فرصت
deliberations فرصت
breathers فرصت
occasion فرصت
occasioned فرصت
chars فرصت
to recover from something به حالت اول درآمدن [مثال از بحرانی]
critical build up resistance مقاومت بحرانی برای تحریک خودی
stbtitle عنوان فرعی عنوان فرعی مقاله
chancing فرصت مجال
occasions فرصت مناسب
timed فرصت موقع
time فرصت مجال
chancing فرصت بل گرفتن
times فرصت موقع
time فرصت موقع
opportunist فرصت طلب
times فرصت مجال
timed فرصت مجال
chances فرصت بل گرفتن
chances فرصت مجال
deliberate breaching نفوذ با فرصت
deliberate defense پدافند با فرصت
occasioned فرصت مناسب
opportunism فرصت طلبی
occasion فرصت مناسب
breathing gap فرصت سر خاراندن
betimes در اولین فرصت
opportunity cost هزینه فرصت
at leisure فرصت دار
market opportunity فرصت بازار
chance فرصت مجال
chance فرصت بل گرفتن
chanced فرصت مجال
chanced فرصت بل گرفتن
occasioning فرصت مناسب
head start فرصت برتری
head starts فرصت برتری
last-ditch آخرین فرصت
vantage تفوق فرصت
leisure فرصت مجال
to wait one's leisure پی فرصت گشتن
foot in the door <idiom> گشایش یا فرصت
make time فرصت کردن
tidewaiter درانتظار فرصت
get a break <idiom> فرصت داشتن
tidewaiter مترصد فرصت
s.f.c chromatography supercriticalfluid کروماتوگرافی سیال فوق بحرانی
gain opportunity اغتنام فرصت کردن
on the first occasion در نخستین وهله یا فرصت
To seize an opportunity . فرصت را غنیمت شمردن
deadline سررسید اخرین فرصت
lurked درانتظار فرصت بودن
he seized upon the chance فرصت راغنیمت شمرد
miss the boat <idiom> ازدست دادن فرصت
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
Go while the going is good . تا فرصت با قی است برو
to seize the opportunity فرصت را غنیمت شمردن
opportunity to invest فرصت سرمایه گذاری
miss out on <idiom> ازدست دادن فرصت
snapat the chance فرصت را در اغوش بگیر
deadlines سررسید اخرین فرصت
at your earliest convenience در اولین فرصت مناسب
to cathan an opportunity فرصت راغنیمت شمردن
gain opportunity فرصت را مغتنم شمردن
To take advantage of an opportunity. از فرصت استفاده کردن
lurks درانتظار فرصت بودن
watch one's time مراقب فرصت بودن
deliberate crossing عبور با فرصت از رودخانه
I'm up to my ears <idiom> فرصت سر خاراندن ندارم
lurking درانتظار فرصت بودن
to miss the buy فرصت را ازدست دادن
lurk درانتظار فرصت بودن
eye water اب دیده
eyeing دیده
eyes دیده
eying دیده
eye دیده
He is an opportunist. آدم فرصت طلبی است
extras کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com